نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: خانواده همسر

944
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    24875
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    خانواده همسر

    سلام
    حدود ۳ سال پیش با همسرم در محل کارم آشنا شدم و بعد از مدتی ایشان به طور مستقیم از من خواستگاری کردند. بعد با خانواده شان در میان گذاشتند.
    خانواده همسرم بدون اینکه یک بار هم مرا بینند تحقیقات میدانی از تمام محل زندگی ما که حدود ۲۵ سال در آنجا ساکن بودیم به عمل آوردند و متاسفانه مخالفت شدیدی با ازدواج ما به عمل آوردند. و دلیلش را فقط بدگویی همسایه ها از مادرم وانمود کردند.
    پس از حدود شش ماه اصرار همسرم بدون حضور خانواده‌اش و فقط یکی دو تا از فامیلشان و خانواده من عقد کردیم و سپس عروسی.
    از لحاظ سطح اقتصادی خانواده آنها از ما خیلی بهتر بودند. ولی ما مراسممان ساده برگزار شد.
    اکنون با وجود گذشت ۳ سال باز هم خانواده‌شان علاوه بر اینکه با من در کمال سردی و بی اعتمادی برخورد می‌کنند. مدام جاری ها و خانواده شان را در قیاس قرار داده و مدام تحقیرم میکنند.
    علی‌رقم خوبی‌های همسرم من حتی برای ادامه زندگیم تردید دارم…

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط leilagh نمایش پست ها
    سلام
    حدود ۳ سال پیش با همسرم در محل کارم آشنا شدم و بعد از مدتی ایشان به طور مستقیم از من خواستگاری کردند. بعد با خانواده شان در میان گذاشتند.
    خانواده همسرم بدون اینکه یک بار هم مرا بینند تحقیقات میدانی از تمام محل زندگی ما که حدود ۲۵ سال در آنجا ساکن بودیم به عمل آوردند و متاسفانه مخالفت شدیدی با ازدواج ما به عمل آوردند. و دلیلش را فقط بدگویی همسایه ها از مادرم وانمود کردند.
    پس از حدود شش ماه اصرار همسرم بدون حضور خانواده‌اش و فقط یکی دو تا از فامیلشان و خانواده من عقد کردیم و سپس عروسی.
    از لحاظ سطح اقتصادی خانواده آنها از ما خیلی بهتر بودند. ولی ما مراسممان ساده برگزار شد.
    اکنون با وجود گذشت ۳ سال باز هم خانواده‌شان علاوه بر اینکه با من در کمال سردی و بی اعتمادی برخورد می‌کنند. مدام جاری ها و خانواده شان را در قیاس قرار داده و مدام تحقیرم میکنند.
    علی‌رقم خوبی‌های همسرم من حتی برای ادامه زندگیم تردید دارم…
    چه بخواهي چه نخواهي اين مقايسه كردن ها بعد عروسي هم خواهد بود و فكر نكنم تغييري بشه داد
    البته ممكنه بتوني خودت رو خوب نشون بدي تا متوجه طرز فكر اشتباهشون بشن و دست از مقايسه كردن و سرد برخورد كردن بردارن
    البته پسرشون هم بايد اين وسط نقش آفريني كنه وباهاشون صحبت كنه كه دارن اشتباه مي كنن
    ولي ميگي شوهرت خوبه شما قراره با همسرتون زندگي كنيد درسته خانواده هم خيلي مهمه اين وسط ولي خوب چه كار ميشه كرد بايد صبر پيشه كني عزيزم خيلي سخته از الان دركت ميكنم باز بستگي به خودت داره اكر شوهرت خوبه و تحت تاثير رفتار خانوادش و روابطش با شما نميشه خيلي خوبه سعي كن با همسرت هم در اين مورد صحبت كني و جريان رو بهش بگي و از همسرت هم مشورت بخواهي و همه سنگ ها رو وا بكني ببين نظر همسرت چيه ايشون بهترين گزينه براي مشورت هستند در حال حاضر

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط leilagh نمایش پست ها
    سلام
    حدود ۳ سال پیش با همسرم در محل کارم آشنا شدم و بعد از مدتی ایشان به طور مستقیم از من خواستگاری کردند. بعد با خانواده شان در میان گذاشتند.
    خانواده همسرم بدون اینکه یک بار هم مرا بینند تحقیقات میدانی از تمام محل زندگی ما که حدود ۲۵ سال در آنجا ساکن بودیم به عمل آوردند و متاسفانه مخالفت شدیدی با ازدواج ما به عمل آوردند. و دلیلش را فقط بدگویی همسایه ها از مادرم وانمود کردند.
    پس از حدود شش ماه اصرار همسرم بدون حضور خانواده‌اش و فقط یکی دو تا از فامیلشان و خانواده من عقد کردیم و سپس عروسی.
    از لحاظ سطح اقتصادی خانواده آنها از ما خیلی بهتر بودند. ولی ما مراسممان ساده برگزار شد.
    اکنون با وجود گذشت ۳ سال باز هم خانواده‌شان علاوه بر اینکه با من در کمال سردی و بی اعتمادی برخورد می‌کنند. مدام جاری ها و خانواده شان را در قیاس قرار داده و مدام تحقیرم میکنند.
    علی‌رقم خوبی‌های همسرم من حتی برای ادامه زندگیم تردید دارم…
    سلام

    عزیز خانواده امروز (هسته ای) یعنی مرد و زن و فرزندان آنها و دیگه بقیه(پدر و....... ) منصوبان خونی اشخاص حساب میشوند. و اگر همسر شما انسان خوبیست و اگر حرف پدر و مادر و..... روی ایشان در مورد

    رفتار و کردار و کنش با شما تاثیری نگذاشته و نمیگذارد, و عشق و محبت میدید و میگیرید. دیگر اصلا مهم نیست بقیه چه میگویند یک گوش در باشه یک گوش دروازه.

    در رابطه زناشویی اصلا مهم نیست مادر شوهر و مادر زن و........ چه میگویند مهم این است که طرف مقابل چه مقدار گوش به این مزخرفات میکند!!

    موفق باشید

    سپاس
    dr
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  4. 3 کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17566
    نوشته ها
    998
    تشکـر
    1,418
    تشکر شده 873 بار در 505 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خانواده همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط leilagh نمایش پست ها
    سلام
    حدود ۳ سال پیش با همسرم در محل کارم آشنا شدم و بعد از مدتی ایشان به طور مستقیم از من خواستگاری کردند. بعد با خانواده شان در میان گذاشتند.
    خانواده همسرم بدون اینکه یک بار هم مرا بینند تحقیقات میدانی از تمام محل زندگی ما که حدود ۲۵ سال در آنجا ساکن بودیم به عمل آوردند و متاسفانه مخالفت شدیدی با ازدواج ما به عمل آوردند. و دلیلش را فقط بدگویی همسایه ها از مادرم وانمود کردند.
    پس از حدود شش ماه اصرار همسرم بدون حضور خانواده‌اش و فقط یکی دو تا از فامیلشان و خانواده من عقد کردیم و سپس عروسی.
    از لحاظ سطح اقتصادی خانواده آنها از ما خیلی بهتر بودند. ولی ما مراسممان ساده برگزار شد.
    اکنون با وجود گذشت ۳ سال باز هم خانواده‌شان علاوه بر اینکه با من در کمال سردی و بی اعتمادی برخورد می‌کنند. مدام جاری ها و خانواده شان را در قیاس قرار داده و مدام تحقیرم میکنند.
    علی‌رقم خوبی‌های همسرم من حتی برای ادامه زندگیم تردید دارم…
    خب اونا از اول شمارو قبول نکردن
    وقتیم دیدن پسرشون با وجود مخالفت شدید خانوادش
    بازهم شمارو انتخاب کرده
    خب مخالفتشون بیشتر شده
    و بی اعتماد تر و بی توجه تر از قبل ازدواجتون شدن

    وقتی همسر شما خوبه
    چرا اینقد نگرانی؟
    مهم شما دونفر هستین
    اگه حرفای خانوادش و بی مهری اونا
    روی محبت همسرت ...
    روی توجهش..
    احساسش..
    وفاداریش ..
    و و و...
    تاثیر نمیذاره
    چرا میخاید زندگی شیرینتونو خراب کنید؟

    واقعیت اینه ک دونفری که تا اخر عمر قراره باهم زندگی کنند شما و همسرتون هستین
    پدر و مادر فقط چندصباحی هستن

    هرچقد هم اونا بی مهری میکنن
    شما بازهم محبت کن
    هم ب همسرت
    هم خانوادش
    خیلی بیشتر از انتظارشون

    اوضاع همیشه اینطور نمیمونه
    اگه شما خوب باشین
    مطمئن باشین
    روزی پی ب اشتباهشون میبرن
    شاید الان هم متوجه خوبی شما و اشتباهشون شدن
    ولی بخاطر غرورشون یا همین ک از شما بزرگتر هستن
    اینو نشون نمیدن

    درهرصورت زندگیتونو بخاطر حرف دیگران خراب نکنید

    موفق باشی
    امضای ایشان


    باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد
    آن قدر که اشک ها خشک شوند
    باید این تن اندوهگین را چلاند
    و
    بعد دفتر زندگی را ورق زد
    به چیز دیگری فکر کرد
    باید پاها را حرکت داد
    و
    همه چیز را از نو شروع کرد



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد