باسلام من 35 سالمه، از 29 سالگی با آقایی آشنا شدم که خیلی قابل اعتماد بود، مومن ،نمازخون ،معلم ،اهل مسجد ، مداح و بسیجی و بسیار رفتار پسندیده و پر از شور و انرژی و احساس.من هم یه دختر ضعیف و مقداری بی اعتماد به نفس با چندین سال مشکلات خانوادگی و روحی و تنها و کار خیلی سختی داشتم، دنبال یک هم دم و محبت وتوجه بودم، خیلی زود عاشق و وابستش شدم، اونهم توجه خیلی خیلی زیاد بهم میکرد و ادعای مردانگی خیلی زیادو غیرمستقیم میکشوندم سمت رابطه جنسی و میگفت ما عاشق همیم و مال همیم و حلالیم، بعداز مدتی گفت متاهله، منم خواستم جدا شم، اون گفت در سن خیلی کم ازدواج کردم گول خوردم در آستانه طلاقم و الان تو اگه کنارم بمونی تا آخر میخوامت. کم کم فهمیدم بدبینه بسیار کنترل گره ،زورگو و خودخواه و خشنه و حتی بچه هم داره، دعواهای شدید داشتیم و منو بسیار تهدید میکرد. ولی بعد بسیار مهربان میشد و نمیزاشت جداشیم، منم خیلی وابسته بودم ولی همیشه قصد جدایی داشتم تا اینکه به زور فشار روانی و فیزیکی رابطه جنسیمون عمیق شد، حالا دو ساله که تو این رابطه به شدت گیر افتادم و افسرده و مریض شدم، و کارمم از دست دادم و مشکلات خانوادگی هم زیاد دارم و تقریبا مطمعنم طرفم مشکل روانی داره و فکر میکنم جزو افراد جامعه ستیزه و ازش میترسم ،میدونم زندگیمو کامل نابود کردم،نمیدونم راه رهایی دارم یا نه و نمیدونم چیکار باید بکنم، لطفا کمکم کنید.