نمایش نتایج: از 1 به 10 از 10

موضوع: رهایی از اشفتگی ذهنی

2198
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18581
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    5
    تشکر شده 4 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    رهایی از اشفتگی ذهنی

    حالم خیلی بده، شدیدا بی قرارم! قلبم داره قفسه سینمو میشکنه. سینم سنگین شده و به زور نفس می کشم. نمیدونم سربه کجا بذارم، چیکار کنم، با کی حرف بزنم...هیچی و هیچکس تو دنیا آرومم نمیکنه! از همه چیز و همه کس بریدم. به اندازه همه جهان ناامیدم. با سیلی صورتمو سرخ نگه داشتم کسی حال وحشتناکمو نفهمه. همه غریبن، همه دشمنن...
    دیروز هم همین حالو داشتم. به هر ترفندی شده با دو تا از بچه ها زدم بیرون! تا کمی فراموش کردم و حالم بهتر شد. امروز اما خواستم برم، ولی نذاشت. همونی که بی خود و بی جهت نگرانمه وفتی نباید باشه و بی خیالمه وقتی باید نگرانم باشه، همونی که تنها کسیه که دارم و تنها کسیه که واقعا آزارم میده! همونی که منو تو بدنش نگه داشت و رشد داد و به این زندگی جهنمی آورد و هم من و هم خودشو توی دردسر و مصیبت انداخت، همونی که ارادمو ازم گرفته و همیشه برای بی اراده بودنم بازخواستم میکنه. همونی که به سرحد مرگ ازش می ترسم و به سر حد مرگ دوسش دارم.
    همه مسخرم کردن به خاطر فرمان برداریم. برده بودنم. یکی خواست یاداوری کنه که یه آدم آزاد و عاقلم و میتونم خودم برای رفت و آمدم تصمیم بگیرم، یکی گفت باهاش صحبت کنم و توضیح بدم نیاز دارم برم، یکی فقط با تعجب نگاه کرد و خندید.
    اونا نمیدونن من یا باید به عنوان یک مجرم و متخلف و انسان گناهکار هزاران بار سرزنش بشم یا برده ای باشم که برای اون زندگی می کنم و به سلیقه اون. نمیدونن اختیاری ندارم. نمیدونن حالم بده! نمیدونن وحشت زدم... نمیدونن همیشه می ترسم. نمیدونن اعتمادبنفس ندارم! اونا فکر میکنن من حرف گوش کنم وبا تعجب به اون آفرین میگن واسه بچه تربیت کردنش!
    بغض مثل یه مشت محکم به گلوم میکوبه و با ساعت ها و بارها گریه ذره ای از قدرتش کم نمیشه، نمیخوام زنده باشم. نمیخوام زندگی کنم. نمیخوام نفس بکشم. نمیخوام قلبم بزنه. از همه چیز و همه کس این دنیا متنفرم. هیچی برام جذاب نیست. حتی درس هم نمیتونم بخونم دیگه. حتی حوصله کتاب خوندن، فیلم دیدن، هه! اصلا این حرفا چیه! حوصله زندگی کردن و نفس کشیدنم ندارم! نمیدونن بزرگ ترین آرزوم مرگه. نمیدونن دعای هر شبم مرگه. اونا خیلی چیزا نمیدونن.
    از زنده بودنم میترسم، از زندگی، از آدما، از همه دنیا می ترسم. هیچکس کمکم نمیکنه، هیچکس حالمو نمیفهمه. همه فکر میکنن من خوشبخت و بی غمم. همه گول لبخند مصنوعی روی لبمو خوردن و هیچکس غم عمیق چشمامو نمیبینه.
    بیشتر وقتا ناخوداگاه اونقدر توی رویای خودم غرق میشم و کسی که میخواستم باشمو تصور می کنم که مدت ها میگذره و بعد می فهمم همش رویا بوده و باز حالم بد میشه....
    قبلا فقط یه امید داشتم، اونم اینکه ازدواج کنم و از این زندگی جهنمی و سیاه و تباه فرار کنم. ولی الان به اون هم امیدی ندارم. من که از زندگی پدر و مادرم چیزی جز دعوا و روکم کنی و خیانت و فحاشی یاد نگرفتم، من که یه بیمار افسرده و روانیم، من که هیچ انگیزه و امیدی برای آیندم ندارم چطور میتونم یه خونواده رو پی ریزی کنم؟ وقتی وحشتناک ترین و بی رحم ترین خاطره هام از خانوادم بوده، چطور میتونم همسر نرمال یا مادر مناسبی باشم؟ هنوز چیزی به اسم وجدان تو وجودم مونده و مثل امیدم نابود نشده. میدونم که صلاحیت ندارم، میدونم که نباید بقیه رو هم به داخل مرداب و لجنزار سیاهی که توش گیر افتادم بکشونم.
    هر کس تا حالا گوشه ای از غممو دیده پرسیده شکست عشقی خوردی؟ هه! نمیدونن من همه زندگیمو از همون بدو تولدم باختم. وقتی بچه این پدر و مادر شدم و تبعه این کشور و این جامعه. نمیدونن من همه جوونیمو باختم. نمیدونن من یه رباتم که از بقیه فرمان میگیرم و انسانیتمو، قدرت انتخابمو، ذوق و استعدادمو باختم. از شنیدن حرفاشون خندم میگیره! به همه آدما خندم میگیره. هیچ کدوم هیچی نمیدونن....هیچی...

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : رهایی از اشفتگی ذهنی

    احساس ضعف می کنید؟ تنها نیستید
    زمانی که دچار استرس و عدم کارایی هستید اولین حس وبرخوردغریزی که شما ممکن با این قضیه داشته باشید این است که به دنبال سیستم بهتری بگردید چراکه این خطوط فکری در شما موج می زند که :
    • یک سیستم بهتر زمان شما را مناسبتر مدیریت می کند
    • سیستم بهتر پروژه شما را بهتر مدیریت می کند
    • سیستم بهتر زندگی شما را بهتر مدیریت می کند
    اما قبل از اینکه سیستم را سرزنش کنید اول چک کنید که آیا شما دچار درهم برهمی مغزی و به قول معروف اصطکاک وفرسایش ذهنی هستید یا نه. آنطور که بریجد اسکالت1 در کتاب خود2 با عنوان «غرق شدگی فکری: کار، عشق و بازی زمانی که کسی وفت ندارد» می گوید: اگر بخواهید که این ذهن پر سرو صدا را مدیریت کنید فقط نباید صرفاَ به دنبال ایجاد یک زمان و فضای بیشتر در تقویم کاری تان باشید اینکار را در ذهن تان آغاز کنید.
    زدودن سایش های فکری در ذهن شما فضا ایجاد می کند و موجب نظم ذهنی شما می شود. مشخصاَ یکسری موضوعات بغرنج شخصی (چون مواجه شدن با فوت در خانواده ، طلاق و تغییر شغل و غیره) می تواند به صورت موقت بر روی مدیریت شما بر خودتان تاثیر بگذارد. این سریال سست بودن در چنین زمان هایی را قطع کنید.
    موضوعاتی در زیر برجسته شده است که معمولا عوامل سایش فکری قلمداد میشوند. مهمتر اینکه قدم هایی برای رفع و کنترل آنها پیشنهاد شده است


    زمان رهایی از شلوغی فکری - قدم های اجرایی

    1- تردید و دو دلی
    بر اساس مطالعه ای منتشر شده در ژورنال تخصصی روانشناسی اجتماعی محققی با نام فرنک وان هاروولد3 کشف نمود که زمانی که سطح تردید و افکار ضد و نقیض در کسی بالا است، این شخص نمی تواند انتخاب روشنی کند . آنهم بخاطر عدم اطمینان در مورد نتیجه انتخاب است.
    وجود ناخشنودی وعدم رضایت، فرد را به سمت تعویق در تصمیم گیری راهبرد می کند. آسان ترین راه برای کاهش تردید این است که در مورد آنچه که برایتان جزو مهمترین هاست صریح باشید. در نتیجه با این کار می توانید از وسعت الویت های خود کاسته و باریکش کنید. زمانی که شما دائما در کش و قوس تشخیص این هستید که الویت چیست این باعث می شود که انرژی زیادی را صرف کنید.
    اگر در زندگی نقش های متعددی دارید الویت های شما در طول روز تغییر می کند.


    راهکاراجرایی: تصمیم بگیرید
    در هر زمان مشخص بر مبنای اولویت های که در آن زمان دارید تصمیم بگیرد، خواهید دید که تمرکز و کارایی تان افزایش خواهد یافت. به عنوان مثال برای یک ساعت اول کارتان یک الویت بالا را انتخاب کنید و بر آن متمرکز باشید. متعاقبا در 30 دقیقه بعدی، اولویت دیگر را برگزینید مانند اینکه چیزهایی که در آن ساعت اول کنار گذاشته بودید را بررسی و یا ایمیل تان را چک کنید.
    زمانی که نسبت به الویت تان صریح و روشن عمل کنید شما خودکار تصمیمات واکنشی بدون فکر را کاهش خواهید داد. دیدن تصمیمات از قبل و مرور فکری آنها باعث کاهش زحمت و واماندگی در تصمیمات خواهد شد به عنوان مثال زمانی که شما بخواهید تمرینی را روزانه داشته باشید بدنبال تدارک برنامه ای خواهید بود بنابراین شما نیازی ندارید که هرروز زمان با ارزشش تان را به این اختصاص دهید که چه زمانی و چگونه و کجا باید آن تمرین را انجام دهید.
    طبق آمار فاهینگتون پست، یک چهارم مالکان مشاغل کوچک اعتقاد دارند که یک ساعت اضافه کار در روز بیش از 500 دلار ارزش آوری دارد !
    2- چه چیزهایی را تحمل می کنید (بارهای ذهنی)
    یک اشکال درشما، بار تحمل چیزهایی است که در ذهن شماست. البته منظور آن جنس موضوعاتی است که به اندازهای نیست که کاری در قبالش انجام دهید. این موارد در برهه ای از زمان بدون مقدمه وارد آگاهی شما می شود و یک گفتگوی درونی را در شما ایجاد کرده که برایتان آزار دهنده است. تحمل کردن و اغماض های خیلی ساده همچون شلوغی میز و یا شبیه نرم افزاری است که نیازمند به روزرسانی است. البته این موضوعات در یک اشل بزرگ می توانند همچون یک اتومبیل نا امنی باشد که هر روز شما را به سر کارتان می برد.


    راهکار اجرایی: لیست کنید
    برای حذف این تحمل کردن ها اولین قدم این است که از وجود آنها آگاه شوید. برای اینکار یک لیستی از آن چیزهایی که در شما یک خلا زمانی ایجاد کرده را فراهم کنید؛ یعنی چیزهایی که شما در حال تحمل آنها هستید. سه تای آنها را انتخاب کنید و در طول این هفته یا تغییر بدهید یا درستشان کنید. یک زمانی را در هفته برای پرداختن و حذف این تحمل ها اختصاص بدهید یک سری از اینها قابلیت حذف ندارند و باید آنها را پذیرفت. در هر صورت یا باید درست کنید یا تغییر بدهید و در نهایت شما می توانید انتخاب کنید و بقیه را بر اساس خصلت بخشندگی بپذیرید.
    3- پروژه های نیمه تمام
    در حدود 10 درصد انرژی برق مصرفی در یک خانه مربوط به لوازمی است که به برق وصل است اما مصرف نمی شود. به صورت ساده اینها وسایلی هستند که در وضعیت «استند بای» قرار شان داده ایم . در واقع بعضی از لوازم برقی شما مثل تلویزیون در طی 20 ساعت ماندن در این وضعیت برق زیادی را مصرف می کنند. پس در این وضعیت که ما فکر می کنیم فعالیتی ندارد در واقع در حال مصرف انرژی هستند.
    از این پروژه به آن پروژه جهیدن بدون انکه هریک از آنها را به نتیجه برسانید و تمام کنید مثل همین گذاشتن لوازم برقی در وضعیت استاند بای است که انرژی مصرف می کند و باعث می شود که توان ذهنی شما را بگیرد و ذهننتان مشغول وضعیت این پروژه های نیمه تمام باشد.
    تکنولوژی خوب امروزی برای ما ثابت کرده است که 800 نفر از 1000 نفر مورد بررسی کسانی که محل کار را خود را ترک کرده و به منزل می روند حدود 7 ساعت را در منزل مشغول سپری می کنند که 38 درصد این زمان مصروف چک کردن ایمیل میشود .
    راهکار اجرایی : از پریز برق درشان بیاورید
    مشخص کنید که کدام پروژه ها هم اکنون باید متوقف و یا از دایره کاری شما خارج شوند. در حالیکه تشخیص اینکه کدام وظیفه کاری کامل شده بنظر راحت می رسد اما اگر شکل پروژه داشته باشد تشخیص کامل بودن آن مشکل است. از پیش یک نقطه توقف را برای پروژه انتخاب کنید. مدیریت زمان این نیست که بتوانید در طول روز فعالیت های بیشتر را تنظیم و دسته بندی کنید. مدیریت زمان یعنی این که فعالیت های بالقوه نامربوط را به کناری بگذارید. محدودیت ها را روشن کنید و درو برهم ریختگی ذهنی را از همان ابتدا جلویش را گرفته و به کناری بگذارید.
    4- شلوغی ذهن
    این درواقع چیزهایی است که بقول معروف در ذهن شما پخش شده و جایگاه مشخصی ندارد. کاری که نیاز دارید انجام دهید این است که چیزهایی ضروی را به خاطر داشته باشید. پس ساده است که ذهن را خیلی تمیز و خوب نگه دارید تا بدین وسیله چیزی که وارد ذهن می شود جای مشخصی را پیدا کند، همین در مورد ذهن شما صدق می کند.
    بر اساس تحقیقات دانشکده پزشکی هاروارد، کم خوابی به صورت سالیانه حدود 63 میلیارد دلار هزینه برای شرکت ها در آمریکا به بار می آورد است. خستگی، کارآمدی کارکنان را کاهش می دهد حتی زمانی که ایمیل هایشان را چک می کنید. همچنین خستگی و کم خوابی تحریک پذیری را بیشتر کرده که منجر به برانگیختگی شخص شود.


    راهکاراجرایی : مهارکردن
    یک تقویم داشته باشید که درآن اهم کارهایتان را لیست کنید و در همان تقویم جایی را برای چیزهایی که به ذهن تان ناگهان می آید را مشخص کنید. اگر شما به حافظ تان اتکا کنید که بدان واسطه پیگیر کارهایتان باشید یا مثل یک لیست ازآن استفاده کنید مغز کم کم دچار ضعف میشود. تمام این چنین اطلاعاتی را از مغز خارج کنید و بگذارید که مغز سرحال باشد. آن اطلاعات را روی کاغذ یا یک فایل الکترونیکی بیاورید. اینها فضا را برای چیزهای اصلی که برای شما اهمیت دارد باز می کند .
    شناخت و کاستن آشفتگی ذهنی یک فرآیند است. نباید انتظار داشت که به محض اینکه شناخته شد ذهن سریع تغییر کند و کارایی اش بالا برود و شخص احساس انرژی بالا کند. یک تغییر کوچک صورت بدهید بعد بروید به دیگری بپردازید.
    براساس انچه که بریجد اسکالت بدان اشاره داشته، حذف آشفتگی ذهنی و نادیده گرفتن این حس گناه از کنار گذاشتن تصمیمات معلق و تردیدهای همراهش، به وی آرامش بیشتری داده تا اینکه بدنبال سیستم دیگری برای مدیریت زمان باشد.

    گفتاری در مورد الگوی ذهنی
    اینها افکار و عقایدی هستند که شما را در اینکه وضعیت کارآمدی باشید دور نگه می دارد. اگر شما در تلاشید که زمانتان را مدیریت کنید ، ممکن است با داشتن چنین اعتقاداتی در حال تخریب خودتان باشید :
    • کار باید توسط خودم انجام شود وگرنه درست انجام نمی شود
    • این کار وقت زیادی را می گیرد
    • من باید سخت تر کار کنم
    شاید با تعدادی از این دیدگاه های قضاوت گر هم آشناتر باشید
    • وضعیت مدیریت زمان من افتضاح است
    • من خیلی گرفتارم و نمی توانم چیز دیگری را انجام دهم
    • نمی توان همه چیزها را در یک کاسه رفع و رجوع کنم
    چنین عقاید قضاوت گونه ای در باره خویش، شما را در چالش های بزرگ زمانی غیر قابل کنترل فرو می اندازد.
    درباره خودتان سخت گیر نباشید. نگاه خود را در مورد خویش عوض کنید. خیلی از مردم ازآنچه که به صورت مرموز در پشت صحنه ذهنشان است و ازقضا تعیین کننده است آگاه نیستند. بنابراین ما بر روی آشکارسازی عقایدی این چنین که ضد تولید و کارآیی هستند دست بکار می شویم و آنها را جایگزین کنیم با عقایدی که نیرو بخش تر و باعث کارایی بیشتری هستند. مثلا:
    • من می توانم کارم را در عرض نیم ساعت انجام دهم
    و یکی از خیلی رادیکال ترین آنها
    • من می توانم کمتر کارکنم و بیشتر بدست بیاورم
    تصور کنید که کار چگونه خواهد بود زمانی که شما واقعا عقیده دارید کار آنچنان سخت نیست.
    اغلب اوقات وقتی احساس ضعف می کنید نشانه این است که بایستی باورهایتان را چک و یک داوری در مورد آنها صورت بگیرد. هیچ سیستم و فرآیندی درست کار نخواهد کرد زمانی که شما یک وضعیت ذهنی درست که کارهای شما را هدایت کند داشته باشید. به زمان که خیلی ارزشمند است ایمان داشته باشید. شبیه به هر چیز دیگر که برای شما با ارزش هستید شما برآن هستید که از آن محافظت کنید. برای مدیریت زمان شما باید محافظ زمان باشید.
    براساس دیدگاه دانشمند مدیریت، پیتر دراکر یکی از روش های لازم برای مدیریت دانستن این قضیه است که ببینیم زمان کجا هرز می رود. او بر این مبنا این راهکارها را ارائه داده است :
    1- بدانید که چه وظایفی نیازی نیست که انجام شوند . چه اتفاقی می افتد که دیگر انجام نشود؟
    2- تعیین کنید که کدام وظایف در لیست وظایف شما وجود دارد که توسط شخص دیگری بهتر انجام می شود آیا باید همه آنها را توسط خودتان انجام دهید؟
    3- اینرا شناسایی کنید که شما چگونه باعث اتلاف وقت دیگران می شوید و چگونه می توانید با دیگران موثرتر کارکنید ؟

    راهکاراجرایی: نگاه گذارا بیندازید (اسکن کنید)
    به ذهن خود یک نگاه گذرایی بیندازید و به اصطلاح آنرا اسکن کنید. ببینید چه افکار و عقایدی در پس ذهن شما وجود دارد که شما را عقب نگه داشته است وشما ممکن است که از وجود آنها بی خبر باشید. عوض کردن عقاید ممکن است چالش برانگیز باشد اما قدم خوبی برای افزایش آگاهی شما است – به آنچا فکر می کنید دقت کنید .
    هرچه که در مورد خود فکر می کنید می تواند برای شما ممکن شود. بقول هنری فورد: چنانچه فکر کنید که می توانید، یا فکر کنید که نمی توانید، در هر حال درست فکر کرده اید.
    ازامروز آشفتگی ذهنی خودتان را برطرف کنید با مدیریت بر ذهن خود.
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18581
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    5
    تشکر شده 4 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رهایی از اشفتگی ذهنی

    خیلی ممنون. زحمت کشیدید و این مطالب رو تایپ کردید. ولی مشکل من این نیست. خیلی عمیق تره. من اصلا از کارام عقب نیستم و این ذهن پریشونی که دارم به خاطر ناتوان بودنم توی برنامه ریزی و اولویت بندی کارام نیست.
    من حقیقتا از خیلی از هم سن و سالام جلوترم. تا به حال هدفی نبوده که بخوام بهش برسم و نرسیده باشم. مشکل من خودم و موقعیتم هست. خانواده به ظاهر آروم ولی از درون از هم پاشیده و متشنجم هست. هزار تا نگرانی ذهنی که فکرمو درگیر کرده هست. مشکل من ترس بزرگیه که توی وجودمه و از همون بجگی شکل گرفته و هر کاری که به ذهنم رسید انجام دادم که از شرش خلاص شم ولی نشد چون عامل خارجیش هست و هر روز بدترمیشه.
    الان که دارم اینا رو تایپ میکنم هم از کار خودم خندم میگیره! یه عمره مطالعه میکنم، یاد میگیرم و تلاش میکنم خودمو از این گنداب بکشم بیرون، اونقدری حرفه ای شدم که خیلیا رو کمک کردم و نجاتشون دادم ولی برای خودم هیچ تلاشی نتیجه نداد. نمیدونم چرا اومدم و تایپ کردم. شاید هنوز ته دلم امیدی هست که کسی بفهمه مشکلمو و کمکی کنه، هر چند یه عمره کسی نمیفهمه حتی نزدیک ترینام، حتی خدا هم کمکم نمیکنه.

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    24924
    نوشته ها
    18
    تشکـر
    10
    تشکر شده 11 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رهایی از اشفتگی ذهنی

    سلام من فکر میکنم شما ادم توداری هستید و همین جاهم دارید با سانسور حرفاتونو میزنید این که از ادما میترسید و بهشون اعتماد ندارید شاید به ای دلیل بوده که ادم مورد اعتمادی ندیدید ولی به نظر من هرچه زود تر بهتره یه فرد مورد اعتماد پیدا کنید که هم ادم عاقل و فهمیده ای باشه هم این که پیشنهاد های خوبی بده و با تجربه باشه
    این خیلی خوبه که شما تا به حال به هر هدفی که خواستید رسیدید ولی من میتونم سوالاتی از شما بپرسم تا باهم مشکلوتونو حل کنیم؟
    منظورتون چیه که اعتماد به نفس ندارید؟ادمی که به هدفاش رسیده از کمبود اعتماد به نفس حرف میزنه؟یا منظورتون اینه که هدفاتونو خانوادتون معین کردید و در اون موفق بودید؟
    میدونم که تو محیط های خانوادگی متشنج وضع روحی دخترا چندان خوب نیست اما این که چرااز مادرتون میترسید؟
    تعداد دوستانتون چن تاست؟چقدر باهاشون وقت میگذرونید؟چن ساعت در روز تنهایید؟وضعیت خوابتون چطوره؟یا تغذیه؟
    و چیز دیگه ای که من باید خدمت شما عرض کنم اینه که وقتی شما به این خاطر که فکر میکنید در اینده مادر یا همسر خوبی نمیشید در عذابید نشون میده که ادم مسیولیت پذیری هستید و این که به دنبال راهی برای درست کردنش هستید نشون میده که شما میتونید این مشکلو برطرف کنید پس سعی کنید حداقل در این جا راحت حرفاتون رو بزنید تا با کمک خدا مشکلتون حل شه

  6. کاربران زیر از night بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21877
    نوشته ها
    2,577
    تشکـر
    2,345
    تشکر شده 1,788 بار در 1,138 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رهایی از اشفتگی ذهنی

    سلام
    جالبه از غم نوشتین البته با احساس ، میشه گفت هنرمندانه معلومه حس ادبی خاصی دارین ، نمی دونم خانو مهندس !! فقط اسم کاربری شماست یا واقعا مهندس هستین ولی بهتر بود رشته هنری یا ادبی همچنین چیزی ادامه می دادین، استعداد خوبی توو نوشتن دارین. امید وارم هر چه زودتر حالتون خوب بشه حتما با یک مشاور صحبت کنید ولی می تونید نویسنده خوبی بشین..

  8. کاربران زیر از omidd بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18581
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    5
    تشکر شده 4 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رهایی از اشفتگی ذهنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط night نمایش پست ها
    سلام من فکر میکنم شما ادم توداری هستید و همین جاهم دارید با سانسور حرفاتونو میزنید این که از ادما میترسید و بهشون اعتماد ندارید شاید به ای دلیل بوده که ادم مورد اعتمادی ندیدید ولی به نظر من هرچه زود تر بهتره یه فرد مورد اعتماد پیدا کنید که هم ادم عاقل و فهمیده ای باشه هم این که پیشنهاد های خوبی بده و با تجربه باشه
    این خیلی خوبه که شما تا به حال به هر هدفی که خواستید رسیدید ولی من میتونم سوالاتی از شما بپرسم تا باهم مشکلوتونو حل کنیم؟
    منظورتون چیه که اعتماد به نفس ندارید؟ادمی که به هدفاش رسیده از کمبود اعتماد به نفس حرف میزنه؟یا منظورتون اینه که هدفاتونو خانوادتون معین کردید و در اون موفق بودید؟
    میدونم که تو محیط های خانوادگی متشنج وضع روحی دخترا چندان خوب نیست اما این که چرااز مادرتون میترسید؟
    تعداد دوستانتون چن تاست؟چقدر باهاشون وقت میگذرونید؟چن ساعت در روز تنهایید؟وضعیت خوابتون چطوره؟یا تغذیه؟
    و چیز دیگه ای که من باید خدمت شما عرض کنم اینه که وقتی شما به این خاطر که فکر میکنید در اینده مادر یا همسر خوبی نمیشید در عذابید نشون میده که ادم مسیولیت پذیری هستید و این که به دنبال راهی برای درست کردنش هستید نشون میده که شما میتونید این مشکلو برطرف کنید پس سعی کنید حداقل در این جا راحت حرفاتون رو بزنید تا با کمک خدا مشکلتون حل شه
    سلام
    تا به حال به هر کی اعتماد کردم از اعتمادم پشیمونم کرده. دیگه مدت هاست رازهامو پیش خودم نگه میدارم و خدا....
    درسته که توی درس یا ورزش یا هر حرفه ای که خواستم موفق بودم ولی توی روابط اجتماعیم اصلا موفق نیستم. واینکه دخترا همیشه احساس نیاز دارن به کسی که پشتوانه شون باشه. وقتی مجردن پدر و بعد از ازدواج شوهر این نیازشونو براورده میکنه در صورتی که پدر من فوق العاده آدم بی مسئولیتیه و فقط به فکر خودشه واصلا خونواده براش اهمیتی نداره. مادرم هم به تنهایی همه مشکلات زندگی رو به دوش میکشه و برای وظیه مادریش که رسیدگی به نیاز های ریز و احساسی ما هست وقتی نداره. و...و...و... همه اینا باعث شده اعتماد به نفس نداشته باشم! وقتی پدرای دیگه رو میبینم که واسه رفاه بچه هاشون به هر دری میزنن و پدر من از نیازای ما میزنه که پول بیشتری تو بانک پس انداز کنه اعتماد به نفسم نابود میشه....
    مادرم فشار زیادی روشه و اصلا ازش خرده نمیگیرم، اما اونم هر چیزی که به ذهنش درست بیاد رو به ما تحمیل میکنه و اصلا حاضر نیست نظر ما رو بشنوه. دوران نوجوونیمو با تمسخر دوستا و هم سالا و فامیلامون گذروندم به خاطر پوشش و رفتاری که مادرم تحمیل میکرد. لباسای گشاد و بی قواره و رفتار پسرونه! عذاب میکشیدم ولی جرات اعتراض نداشتم. رفتم دانشگاه یه عده فکر میکردن هم جنس بازم! من حتی نمیدونستم هم جنس باز چی هست! وقتی فهمیدم به حدی ناراحت شدم که ... واسه تک تک نیازای اولیه م باید میجنگیدم با خونوادم. پدرم به خاطر پول و مادرم به خاطر اعتقادات عجیب و غریبش!
    دوستای زیادی ندارم چون همیشه تو خودمم و ارتباط اجتماعی خوبی ندارم. بیشتر وقتم با خواب میگذره و دلم میخواد هیچوقت بیدار نشم.

  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18581
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    5
    تشکر شده 4 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رهایی از اشفتگی ذهنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط omidd نمایش پست ها
    سلام
    جالبه از غم نوشتین البته با احساس ، میشه گفت هنرمندانه معلومه حس ادبی خاصی دارین ، نمی دونم خانو مهندس !! فقط اسم کاربری شماست یا واقعا مهندس هستین ولی بهتر بود رشته هنری یا ادبی همچنین چیزی ادامه می دادین، استعداد خوبی توو نوشتن دارین. امید وارم هر چه زودتر حالتون خوب بشه حتما با یک مشاور صحبت کنید ولی می تونید نویسنده خوبی بشین..
    سلام
    ممنون. از بچگی به نوشتن علاقه داشتم. بله رشتم مهندسی هست ولی به متنای ادبی علاقه دارم و مطالعه میکنم.

  11. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21877
    نوشته ها
    2,577
    تشکـر
    2,345
    تشکر شده 1,788 بار در 1,138 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رهایی از اشفتگی ذهنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط khanom mohandes نمایش پست ها
    سلام
    ممنون. از بچگی به نوشتن علاقه داشتم. بله رشتم مهندسی هست ولی به متنای ادبی علاقه دارم و مطالعه میکنم.
    حالا علاقه داشته باشید اکادمیک هم ادامه بدین ، درسته زندگی پراز فراز ونشیب داشتین و با دلخوری داشتین ولی می تونید از نو شروع کنید با نویسندگی استعداد خوبی دارین به فکر چاپ کتاب یا حضور در مجلات باشید... موفق باشین

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : رهایی از اشفتگی ذهنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط khanom mohandes نمایش پست ها
    حالم خیلی بده، شدیدا بی قرارم! قلبم داره قفسه سینمو میشکنه. سینم سنگین شده و به زور نفس می کشم. نمیدونم سربه کجا بذارم، چیکار کنم، با کی حرف بزنم...هیچی و هیچکس تو دنیا آرومم نمیکنه! از همه چیز و همه کس بریدم. به اندازه همه جهان ناامیدم. با سیلی صورتمو سرخ نگه داشتم کسی حال وحشتناکمو نفهمه. همه غریبن، همه دشمنن...
    دیروز هم همین حالو داشتم. به هر ترفندی شده با دو تا از بچه ها زدم بیرون! تا کمی فراموش کردم و حالم بهتر شد. امروز اما خواستم برم، ولی نذاشت. همونی که بی خود و بی جهت نگرانمه وفتی نباید باشه و بی خیالمه وقتی باید نگرانم باشه، همونی که تنها کسیه که دارم و تنها کسیه که واقعا آزارم میده! همونی که منو تو بدنش نگه داشت و رشد داد و به این زندگی جهنمی آورد و هم من و هم خودشو توی دردسر و مصیبت انداخت، همونی که ارادمو ازم گرفته و همیشه برای بی اراده بودنم بازخواستم میکنه. همونی که به سرحد مرگ ازش می ترسم و به سر حد مرگ دوسش دارم.
    همه مسخرم کردن به خاطر فرمان برداریم. برده بودنم. یکی خواست یاداوری کنه که یه آدم آزاد و عاقلم و میتونم خودم برای رفت و آمدم تصمیم بگیرم، یکی گفت باهاش صحبت کنم و توضیح بدم نیاز دارم برم، یکی فقط با تعجب نگاه کرد و خندید.
    اونا نمیدونن من یا باید به عنوان یک مجرم و متخلف و انسان گناهکار هزاران بار سرزنش بشم یا برده ای باشم که برای اون زندگی می کنم و به سلیقه اون. نمیدونن اختیاری ندارم. نمیدونن حالم بده! نمیدونن وحشت زدم... نمیدونن همیشه می ترسم. نمیدونن اعتمادبنفس ندارم! اونا فکر میکنن من حرف گوش کنم وبا تعجب به اون آفرین میگن واسه بچه تربیت کردنش!
    بغض مثل یه مشت محکم به گلوم میکوبه و با ساعت ها و بارها گریه ذره ای از قدرتش کم نمیشه، نمیخوام زنده باشم. نمیخوام زندگی کنم. نمیخوام نفس بکشم. نمیخوام قلبم بزنه. از همه چیز و همه کس این دنیا متنفرم. هیچی برام جذاب نیست. حتی درس هم نمیتونم بخونم دیگه. حتی حوصله کتاب خوندن، فیلم دیدن، هه! اصلا این حرفا چیه! حوصله زندگی کردن و نفس کشیدنم ندارم! نمیدونن بزرگ ترین آرزوم مرگه. نمیدونن دعای هر شبم مرگه. اونا خیلی چیزا نمیدونن.
    از زنده بودنم میترسم، از زندگی، از آدما، از همه دنیا می ترسم. هیچکس کمکم نمیکنه، هیچکس حالمو نمیفهمه. همه فکر میکنن من خوشبخت و بی غمم. همه گول لبخند مصنوعی روی لبمو خوردن و هیچکس غم عمیق چشمامو نمیبینه.
    بیشتر وقتا ناخوداگاه اونقدر توی رویای خودم غرق میشم و کسی که میخواستم باشمو تصور می کنم که مدت ها میگذره و بعد می فهمم همش رویا بوده و باز حالم بد میشه....
    قبلا فقط یه امید داشتم، اونم اینکه ازدواج کنم و از این زندگی جهنمی و سیاه و تباه فرار کنم. ولی الان به اون هم امیدی ندارم. من که از زندگی پدر و مادرم چیزی جز دعوا و روکم کنی و خیانت و فحاشی یاد نگرفتم، من که یه بیمار افسرده و روانیم، من که هیچ انگیزه و امیدی برای آیندم ندارم چطور میتونم یه خونواده رو پی ریزی کنم؟ وقتی وحشتناک ترین و بی رحم ترین خاطره هام از خانوادم بوده، چطور میتونم همسر نرمال یا مادر مناسبی باشم؟ هنوز چیزی به اسم وجدان تو وجودم مونده و مثل امیدم نابود نشده. میدونم که صلاحیت ندارم، میدونم که نباید بقیه رو هم به داخل مرداب و لجنزار سیاهی که توش گیر افتادم بکشونم.
    هر کس تا حالا گوشه ای از غممو دیده پرسیده شکست عشقی خوردی؟ هه! نمیدونن من همه زندگیمو از همون بدو تولدم باختم. وقتی بچه این پدر و مادر شدم و تبعه این کشور و این جامعه. نمیدونن من همه جوونیمو باختم. نمیدونن من یه رباتم که از بقیه فرمان میگیرم و انسانیتمو، قدرت انتخابمو، ذوق و استعدادمو باختم. از شنیدن حرفاشون خندم میگیره! به همه آدما خندم میگیره. هیچ کدوم هیچی نمیدونن....هیچی...

    سلام

    متاسفم عزیز از آنچه که خواندم, ولی شما هم مثل میلیونها نفر دیگر دچار پدر و مادری کم دان و گرفتار و بیمار شده ای که البته خود آنها هم به نوعی قربانیان همین روش!؟

    ولی این رو بدان گلم که تو اصلا نه مقصری و نه بد بلکه آسیب دیده ای. نمیدانم چند سالته و چه خوانده ای و مقطع تحصیلیت و یا مدرک تحصیلیت چیست و کارت چیه لی چند نکته رو میتوانم به صورت کلیدی بهت گوشتزد کنم:

    حرمت نفس پایین و هم چنین عزت نفس و اضطراب و افسردگی و خشم و عصبانیت نهفته در شما کاملا مشهوده.

    کار و استقلال مالی برای شما از شام شب واجبتره.

    ازدواج در شرایط فعلی شما اصلا اگر موردی هم باشه توصیه نمیشه.

    میدونم حالش رو ندارید ولی سعی کنید که ورزش کنید.

    خواب و تغذیه سالم و به موقع.

    اختلالات شما قابل درمانه منتها نیاز به متخصص دارید عزیز به یکی از همکاران حاذق ما(علمی) و خانم باشند رجوع کنید جهت مشاوره البته کمکی هم دارو میخواهید.

    موفق باشید

    سپاس
    dr
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  13. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    18073
    نوشته ها
    38
    تشکـر
    24
    تشکر شده 9 بار در 9 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رهایی از اشفتگی ذهنی

    سلام دوست عزیز فک کنم یکی مثل خودمو پیدا کردم.تو خونه ما هم از بچگی همین بود.....فحش و کتک های برادرم......گریه های خواهرم......ناله های مادرم......عصبانیت پدرم
    از دبستان نتونستم دوست پیدا کنم با هر کس هم دوست میشدم کلی براش معرفت خرج میکردم ک با بی معرفتی اون طرف فقط ضربه میخوردم........
    تا دانشگاه همین بود.....با هر کی دوست میشدم قبلا ی دوست داشته و فقط با اون خوب بوده و با هر کی از قدیم دوست بودم ب خاطر دوست جدیدش منو ول کرده.....
    امروز انقد برای تنهایی گریه کردم دلم ب حال خودم سوخت...........هر جایی رفتم بهم گفتن افسرده.....تنها......منزوی
    خیلی سعی کردم بتونم کاری پیدا کنم ولی از اونجا هم بیرونم کردن....................دیگه عادت کردم
    میدونم چی میگی خیلی سخته...دخترها همیشه ب توجه احتیاج دارن ولی نباید منت کسی و بکشی چون بفهمن تنهایی فقط خردت میکنن...
    بازم خوبه چند تا دوست داری با همونا وقتتو پر کن

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد