نوشته اصلی توسط
مینااااا
با سلام.
دوستان،خیلی احساس بدی دارم،خاهش میکنم کمکم کنید،ببخشید اگه طولانی شد.
من ۲۲ سالمه و حدودا۱۰ ماهه ک با پسری ۲۵ ساله عقد کردم.قبل عقد ۶ ماه با هم با تلفن در ارتباط بودیم،چون شهرامون فاصله داشت خییییلی کم و کوتاه همدیگرو میدیدیم.اونقدر حرفاش و رفتاراش و برنامه هاش برا آینده ب نظرم مورد قبول اومد ک فک میکردم بهترین انتخابیه که میتونم داشته باشم و با وجود مخالفت بابام بخاطر سطح پایین خانوادشون و وضعیت سربازی و اقتصادی نامزدم، باز هم اظهار رضایت کردم.
ولی الان پشیمونم،کاااااش اصرار نمیکردم.الان بعد از گذشت این مدت حس میکنم نه ظاهرش باب میل منه و نه رفتارش اونطوریه ک میگفت...البته خیییلی دوستم داره و اینو بهم ثابت کرده،مثلا با وجود شرایط اقتصادی نامناسبش بخاطر خدمت،بخاطر خاسته ی من ماشین خرید.الانم خودش خیلی ب آینده اقتصادیش امیدواره و به من هم این امید رو داده ک سال جدید با پایان سربازیش شرایط رو اکی میکنه.از طرفی در مسائل جنسی خیییلی درک بالایی داره و به من خیلی اهمیت میده.
ولی خب با این همه یه وقتایی از سر ناراحتی بخاطر رفتار سردم(ک ناشی از سرد شدنم نسبت بهشه) حرفایی میزنه ک دلسردترم میکنه و بعدش ۱۰۰ درصد پشیمون شده و عذر خواهی میکنه و ابراز عشق میکنه.ولی حرفاش از ذهنم پاک نمیشه.
در کل،با وجود علاقه زیادش ب من،ولی تا الان نتونسته اقتدار خودش رو توی کارها بهم نشون بده و نتونسته قهرمانم بشه.بدترین اتفاق این اواخرم تصادفش با ماشینمون بود ک بیشتر در نظرم کوچیکش کرد(از بدشانسیش بود یا هر چی ک،من درموردش اینطوری فک میکنم ک هیچ کاری رو نمیتونه درست انجام بده)
از طرفی مامانش با هر اتفاقی ب مادر من زنگ میزنه و گله میکنه،مثلا اینکه چرا دخترتون اینقد کم میاد خونه ما،چرا همش پسر ما میاد اونجا،چرا دخترتون مجبورش کرده ماشین بخره و تو سختی بیفته و ازین حرفا.
اولین بار که بعد از عقد رفتم خونشون فهمیدم سطحشون از ما پایین تره.الانم بخاطر تفاوت قومیت(اونها شمالند و ما سمنان) مناسبتها رو ب نفع خودشون میگن ما رسم کادو سنگین نداریم و از طرفی چیزایی ک به نفع خودشونه رو میگن ما رسم داریم.
نمیدونم چمه،نمیدونم چرا سر در گم شدم.فک میکنم همش ظاهر نامزدم در حالم تاثیر داره،قدش از من ۱۰ سانت بلندتره ولی در کل حدودا ۱۷۰ سانته،و این خیلی منو اذیت میکنه.همش فک میکنم اگه خاستگارای دیگمو انتخاب میکردم و ملاکم رو پول میزاشتم،نه اخلاق،الان خوشبخت تر بودم،چون من خاستگار استاد دانشگاه هم داشتم ولی ملاکم اخلاق بود نه موقعیت و پول.
ولی الان حس میکنم اشتباه کردم.
ظاهرش،وضع اقتصادیش،تصادف اواخرش،پایین بودن سطح خانوادش،دخالت های مامانش(هرچند از سر دلسوزی) ،سرزنش دیگران برای اینکه چی دیدم ک انتخابش کردم و اینکه میتونستم انتخاب بهتری داشته باشم،همه و همه داره منو از نامزدم متنفر میکنه.افسردگی شدید گرفتم و حس پوچی میکنم.فک میکنم بقیه زندگیم ب بطالت میگذره!!!
بازم ببخشید ک طومار نوشتم.و میخام لطف کنید و راهنماییم کنید.