نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: ناامیدی

1214
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    8063
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    10
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    ناامیدی

    سلام، من 24 سالمه، مهر امسال عقد کردم تو وضعیتی که کلی اختلاف بین خانواده ی من و شوهرم پیش اومده بود، و از طرفی خودم و شوهرم خیلی از نظر اعتقادی باهم فرق داریم اما همدیگه رو بی نهایت دوست داریم، از طرف دیگه من به طور تمام وقت مشغول به کار هستم، یعنی 10 ساعت در روز سرکارم (8 تا 18) و محل کارم هم خیلی دوره و 1 ساعت و نیم توی راهم ، مسئله ی بعدی هم اینه که با تمام این احوالات مشغول به تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد هم هستم.
    از مهرماه امسال یهویی سرم شلوغ شد، کار و تحصیل و شوهر ....
    منی که همیشه به خودم میرسم دیگه وقت اینو ندارم سرم و بخارونم، بعد از ازدواج باحجاب شدم و رابطم و با دوستام کم کردم، چون هم وقتش و نداشتم، هم از برخوردشون در مقابل حجابم خوشم نمیومد و ناراحتم میکرد.
    با همه ی گرفتاریام سعی میکنم اولویتم شوهرم باشه و بتونم زن خوبی براش باشم و نیازاش و تامین کنم.
    دیدی که نسبت به وضعیت الانم دارم اینه که از یه دنیای پر از شادی پرت شدم تو یه دنیای ماشینی...نه دوستی ، نه تفریحی، نه ورزشی، نه مهمونی، همش درس و کار و درس و کار، نهایت تفریحم شباییه که شوهرم میاد خونمون یا من میرم پیشش، تازه اگه دعوامون نشه !
    اگه بخوام از مشکلاتم بگم خیلی زیادن، اما اصل مشکلم الان اینه که احساس میکنم افسردگی گرفتم، دائما در مورد مرگ و خودکشی فکر میکنم، یا در موردش حرف میزنم، مثلا وقتی دعوامون میشه توی راه همش به این فکر میکنم که یه ماشین بزنه بهم و بمیرم، یا یهویی قلبم از کار بیفته و از اینجور فکرا ، جرئت خودکشی ندارم فقط تو دلم از خدا میخوام یه مرگ آسون هرچه زودتر جلوی پام بذاره
    قبلنا هم زود عصبانی میشدم اما نهایت عکس و العملم با چندتا جمله یا یه بحث کوتاه فروکش میکرد، اما این سه چهار ماهه وقتی عصبانی میشم از بحث کردن با شوهرم دیگه نمی فهمم چیکار دارم میکنم، صدام میره بالا، داد میزنم، بدنم می لرزه، نمیتونم جمله بندی کنم، جمله های ناقص و اشتباه تند تند از دهنم میاد بیرون بدون اینکه بفهمم چی دارم میگم
    و در نهایت میرسم به خودزنی، با مشت میزنم تو سر خودم، موهام و میکشم و ...
    وقتی عصبانی میشم همش میخوام حرف نزنم، تا آروم بشم یا محل و ترک کنم ولی شوهرم نمیذاره، سعی میکنم سکوت کنم تا بینمون بحث نشه، ولی هی ادامه میده و ادامه میده ، چندباری هم شده که بتونم مانع از خودزنی هام بشم با اینکه خیلی میل به این کار داشتم و واقعا عصبانی بودم، اما هی کنترل کردم، ولی شوهرم یهو یه جمله گفته که دیگه نفهمیدم کجام و چیکار میکنم، متاسفانه شوهرم خیلی اهل تیکه کنایه ست، همه چیز و بهم ربط میده، بحث مسائل قبلی رو پیش میکشه، و همین منو عصبی تر میکنه
    نمیدونم چیکار باید بکنم؟ دارو مصرف کنم؟ شرایطم و عوض کنم؟ نمیدونم.... کمکم کنین
    ویرایش توسط meliti : 01-06-2016 در ساعت 10:39 PM

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : درمان پرخاشگری

    نقل قول نوشته اصلی توسط meliti نمایش پست ها
    سلام، من 24 سالمه، مهر امسال عقد کردم تو وضعیتی که کلی اختلاف بین خانواده ی من و شوهرم پیش اومده بود، و از طرفی خودم و شوهرم خیلی از نظر اعتقادی باهم فرق داریم اما همدیگه رو بی نهایت دوست داریم، از طرف دیگه من به طور تمام وقت مشغول به کار هستم، یعنی 10 ساعت در روز سرکارم (8 تا 18) و محل کارم هم خیلی دوره و 1 ساعت و نیم توی راهم ، مسئله ی بعدی هم اینه که با تمام این احوالات مشغول به تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد هم هستم.
    از مهرماه امسال یهویی سرم شلوغ شد، کار و تحصیل و شوهر ....
    منی که همیشه به خودم میرسم دیگه وقت اینو ندارم سرم و بخارونم، بعد از ازدواج باحجاب شدم و رابطم و با دوستام کم کردم، چون هم وقتش و نداشتم، هم از برخوردشون در مقابل حجابم خوشم نمیومد و ناراحتم میکرد.
    با همه ی گرفتاریام سعی میکنم اولویتم شوهرم باشه و بتونم زن خوبی براش باشم و نیازاش و تامین کنم.
    دیدی که نسبت به وضعیت الانم دارم اینه که از یه دنیای پر از شادی پرت شدم تو یه دنیای ماشینی...نه دوستی ، نه تفریحی، نه ورزشی، نه مهمونی، همش درس و کار و درس و کار، نهایت تفریحم شباییه که شوهرم میاد خونمون یا من میرم پیشش، تازه اگه دعوامون نشه !
    اگه بخوام از مشکلاتم بگم خیلی زیادن، اما اصل مشکلم الان اینه که احساس میکنم افسردگی گرفتم، دائما در مورد مرگ و خودکشی فکر میکنم، یا در موردش حرف میزنم، مثلا وقتی دعوامون میشه توی راه همش به این فکر میکنم که یه ماشین بزنه بهم و بمیرم، یا یهویی قلبم از کار بیفته و از اینجور فکرا ، جرئت خودکشی ندارم فقط تو دلم از خدا میخوام یه مرگ آسون هرچه زودتر جلوی پام بذاره
    قبلنا هم زود عصبانی میشدم اما نهایت عکس و العملم با چندتا جمله یا یه بحث کوتاه فروکش میکرد، اما این سه چهار ماهه وقتی عصبانی میشم از بحث کردن با شوهرم دیگه نمی فهمم چیکار دارم میکنم، صدام میره بالا، داد میزنم، بدنم می لرزه، نمیتونم جمله بندی کنم، جمله های ناقص و اشتباه تند تند از دهنم میاد بیرون بدون اینکه بفهمم چی دارم میگم
    و در نهایت میرسم به خودزنی، با مشت میزنم تو سر خودم، موهام و میکشم و ...
    وقتی عصبانی میشم همش میخوام حرف نزنم، تا آروم بشم یا محل و ترک کنم ولی شوهرم نمیذاره، سعی میکنم سکوت کنم تا بینمون بحث نشه، ولی هی ادامه میده و ادامه میده ، چندباری هم شده که بتونم مانع از خودزنی هام بشم با اینکه خیلی میل به این کار داشتم و واقعا عصبانی بودم، اما هی کنترل کردم، ولی شوهرم یهو یه جمله گفته که دیگه نفهمیدم کجام و چیکار میکنم، متاسفانه شوهرم خیلی اهل تیکه کنایه ست، همه چیز و بهم ربط میده، بحث مسائل قبلی رو پیش میکشه، و همین منو عصبی تر میکنه
    نمیدونم چیکار باید بکنم؟ دارو مصرف کنم؟ شرایطم و عوض کنم؟ نمیدونم.... کمکم کنین

    خیلی ساده است خود شما بهتر از هر کسی میدونید به خاطر فشار کاری و تحصیلی رفتار شما پرخاشگرانه شده

    و تا این موارد حل و فصل نشه کاری از دستتون ساخته نیست

    اگر همسرتون در این مورد با شما همراه بشه و تا پایان دوره تحصیل کمک حال شما باشه شاید بتونید بهتر با موضوع کنار بیایت

    پس لازمه در این مورد حتما" با همسرتون در زمانی مناسب صحبت کنید

    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    دفتر قیطریه:
    ۰۲۱-۲۲۶۸۹۵۵۸ خط ویژه
    دفتر سعادت آباد:
    ۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲ خط ویژه
    دفتر شریعتی:
    ۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵ خط ویژه
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17322
    نوشته ها
    3,619
    تشکـر
    3,638
    تشکر شده 6,747 بار در 2,688 پست
    میزان امتیاز
    13

    پاسخ : درمان پرخاشگری

    تازگی ها بیماری هایی مثل پرخاشگری با روش نورو فیدبک بدون دارو در چند جلسه درمان میشن .

    وقتی میگن زن وشوهر هم کفو هم باشن در همه زمینه ها باید این هم کفو بودن رعایت بشه .

    شما که به گفته خودتون تفاوت اعتقادی داشتید .فکر می کنم بیشتر مشکلاتتون به خاطر همین تفاوته .

    نمونه اش چادری شدنتون که به احتمال زیاد با اصرار وبه خواست همسرتون بوده .

    چرا خجالت میکشید که با چادر در اجتماع حضور پیدا کنید .اگر حجاب رو برای به دست اوردن دل همسرتون انتخاب کردید .

    اشتباه میکنید .فلسفه حجاب چیزی فراتر از تصور من وشماست .
    امضای ایشان
    خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق

    خراش های وجودت بیشتر باشد

    خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد

    خدایا دردهایم دلنشین می شود

    وقتی درمانم " تویی "

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : درمان پرخاشگری

    نقل قول نوشته اصلی توسط meliti نمایش پست ها
    سلام، من 24 سالمه، مهر امسال عقد کردم تو وضعیتی که کلی اختلاف بین خانواده ی من و شوهرم پیش اومده بود، و از طرفی خودم و شوهرم خیلی از نظر اعتقادی باهم فرق داریم اما همدیگه رو بی نهایت دوست داریم، از طرف دیگه من به طور تمام وقت مشغول به کار هستم، یعنی 10 ساعت در روز سرکارم (8 تا 18) و محل کارم هم خیلی دوره و 1 ساعت و نیم توی راهم ، مسئله ی بعدی هم اینه که با تمام این احوالات مشغول به تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد هم هستم.
    از مهرماه امسال یهویی سرم شلوغ شد، کار و تحصیل و شوهر ....
    منی که همیشه به خودم میرسم دیگه وقت اینو ندارم سرم و بخارونم، بعد از ازدواج باحجاب شدم و رابطم و با دوستام کم کردم، چون هم وقتش و نداشتم، هم از برخوردشون در مقابل حجابم خوشم نمیومد و ناراحتم میکرد.
    با همه ی گرفتاریام سعی میکنم اولویتم شوهرم باشه و بتونم زن خوبی براش باشم و نیازاش و تامین کنم.
    دیدی که نسبت به وضعیت الانم دارم اینه که از یه دنیای پر از شادی پرت شدم تو یه دنیای ماشینی...نه دوستی ، نه تفریحی، نه ورزشی، نه مهمونی، همش درس و کار و درس و کار، نهایت تفریحم شباییه که شوهرم میاد خونمون یا من میرم پیشش، تازه اگه دعوامون نشه !
    اگه بخوام از مشکلاتم بگم خیلی زیادن، اما اصل مشکلم الان اینه که احساس میکنم افسردگی گرفتم، دائما در مورد مرگ و خودکشی فکر میکنم، یا در موردش حرف میزنم، مثلا وقتی دعوامون میشه توی راه همش به این فکر میکنم که یه ماشین بزنه بهم و بمیرم، یا یهویی قلبم از کار بیفته و از اینجور فکرا ، جرئت خودکشی ندارم فقط تو دلم از خدا میخوام یه مرگ آسون هرچه زودتر جلوی پام بذاره
    قبلنا هم زود عصبانی میشدم اما نهایت عکس و العملم با چندتا جمله یا یه بحث کوتاه فروکش میکرد، اما این سه چهار ماهه وقتی عصبانی میشم از بحث کردن با شوهرم دیگه نمی فهمم چیکار دارم میکنم، صدام میره بالا، داد میزنم، بدنم می لرزه، نمیتونم جمله بندی کنم، جمله های ناقص و اشتباه تند تند از دهنم میاد بیرون بدون اینکه بفهمم چی دارم میگم
    و در نهایت میرسم به خودزنی، با مشت میزنم تو سر خودم، موهام و میکشم و ...
    وقتی عصبانی میشم همش میخوام حرف نزنم، تا آروم بشم یا محل و ترک کنم ولی شوهرم نمیذاره، سعی میکنم سکوت کنم تا بینمون بحث نشه، ولی هی ادامه میده و ادامه میده ، چندباری هم شده که بتونم مانع از خودزنی هام بشم با اینکه خیلی میل به این کار داشتم و واقعا عصبانی بودم، اما هی کنترل کردم، ولی شوهرم یهو یه جمله گفته که دیگه نفهمیدم کجام و چیکار میکنم، متاسفانه شوهرم خیلی اهل تیکه کنایه ست، همه چیز و بهم ربط میده، بحث مسائل قبلی رو پیش میکشه، و همین منو عصبی تر میکنه
    نمیدونم چیکار باید بکنم؟ دارو مصرف کنم؟ شرایطم و عوض کنم؟ نمیدونم.... کمکم کنین
    سلام

    دختر خوب متاسفم از آنچه که خواندم ولی خوب همه اینها ناشی از عدم آگاهی شماست عزیز!!!

    شما اگر قبلا بیمار یا مراجعه کننده به من بودید و نظر من رو در مورد ازدواج خودتون میپرسیدید حتما بهتون عرض میکردم که شما اصلا فعلا کالای ازدواج نبستین!!!؟؟

    ازدواج درست و صحیح عزیز بین دو انسان تقریبا همانند و همشکله. البته متوجه opposite attraction شما دو نفر هستم مثل میلیونها نفر دیگه ولی بعدش بدونید گلم حتما حمله then attack میاد .

    مسئله خشم و عصبانیت هم که فرمودید هم ریشه ژنتیکی داره و هم اکتسابی,پس جهت درمان و مشاوره بهتره حتما هر دو با هم به یکی از همکاران حاذق ما در شهر خود رجوع کنید.

    موفق باشید

    سپاس
    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    8063
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    10
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : درمان پرخاشگری

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستیلا نمایش پست ها
    تازگی ها بیماری هایی مثل پرخاشگری با روش نورو فیدبک بدون دارو در چند جلسه درمان میشن .

    وقتی میگن زن وشوهر هم کفو هم باشن در همه زمینه ها باید این هم کفو بودن رعایت بشه .

    شما که به گفته خودتون تفاوت اعتقادی داشتید .فکر می کنم بیشتر مشکلاتتون به خاطر همین تفاوته .

    نمونه اش چادری شدنتون که به احتمال زیاد با اصرار وبه خواست همسرتون بوده .

    چرا خجالت میکشید که با چادر در اجتماع حضور پیدا کنید .اگر حجاب رو برای به دست اوردن دل همسرتون انتخاب کردید .

    اشتباه میکنید .فلسفه حجاب چیزی فراتر از تصور من وشماست .
    در مورد مسائل اعتقادی من تا جایی که تونستم به نظر شوهرم احترام گذاشتم و اصلا در این رابطه بحثی نداریم، فقط از تیکه کنایه هایی که دوستام میندازن به خاطر چادر سر کردنم دلخور میشم و برای همین رابطم باهاشون تقریبا قطع شده و الان هیچ دوست صمیمی ندارم
    اختلافاتمون بیشتر سر اینه که واقعا حرف همدیگه رو نمی فهمیم یا نمیخوایم که بفهمیم.
    خیلی همدیگه رو دوست داریم، وقتایی که بینمون بحث و دلخوری نیست خیلی عالی هستیم اما زیاد بحث میکنیم
    بیشتر بحثمون به خاطر اینه که شوهر من در مورد من یه سری باورایی داره که من معتقدم غلطن
    من بهش میگم فکرت اشتباست ، اون میگه برداشت من از رفتار تو اینه
    تا الان چندبار پیش اومده که سعی کردم خوشحالش کنم و کارایی که دوست داره رو انجام بدم اما تهش به دلخوری ختم شده
    متاسفانه چون من زود عصبی میشم و داد میزنم نمیتونم بهش بفهمونم که باید بدون هیچ ذهنیتی به کارای من نگاه کنه تا بفهمه همش از روی عشق و علاقس نه چیز دیگه ای
    میخوام زودتر این مسئله پرخاشگری هام حل بشه تا بتونم با آرامش مشکل بحث کردن زیادمون رو حل کنم

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    8063
    نوشته ها
    15
    تشکـر
    10
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : درمان پرخاشگری

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام

    دختر خوب متاسفم از آنچه که خواندم ولی خوب همه اینها ناشی از عدم آگاهی شماست عزیز!!!

    شما اگر قبلا بیمار یا مراجعه کننده به من بودید و نظر من رو در مورد ازدواج خودتون میپرسیدید حتما بهتون عرض میکردم که شما اصلا فعلا کالای ازدواج نبستین!!!؟؟

    ازدواج درست و صحیح عزیز بین دو انسان تقریبا همانند و همشکله. البته متوجه opposite attraction شما دو نفر هستم مثل میلیونها نفر دیگه ولی بعدش بدونید گلم حتما حمله then attack میاد .

    مسئله خشم و عصبانیت هم که فرمودید هم ریشه ژنتیکی داره و هم اکتسابی,پس جهت درمان و مشاوره بهتره حتما هر دو با هم به یکی از همکاران حاذق ما در شهر خود رجوع کنید.

    موفق باشید

    سپاس
    دکتر
    بعضی وقتا که خیلی ناراحتم همش میشینم به این فکر میکنم که شاید نباید الان ازدواج میکردم، من فکر میکردم میتونم هم کار کنم، هم دانشگاه برم و هم شوهرداری کنم، اما من مثل خیلیای دیگه نیستم کم آوردم
    بعضی وقتام فکر میکنم ازدواج اشتباهی داشتم
    اما وقتی می بینم بقیه ی دوستام یا آشناهام هم یه سری مشکلات و بحثایی که من با شوهرم دارم رو دارن یا سال اول زندگیشون داشتن، نتیجه میگیرم من با هرکسی ازدواج میکردم این بحثا بود
    من زیاد با پسرا رابطه نداشتم جز همکلاسیای دانشگاهم،برای همین نمیدونم چطوری فکر میکنن ، اصلا مردا رو نمی فهمم
    شوهرمم اصلا با دخترا نبوده،حتی با همکلاسیاشم رابطه ای نداشته، اونم منو درک نمیکنه، رفتارام براش عجیبه، حساسیت هایی که همه ی دخترا کم یا زیاد دارن براش عجیبه
    برای همین نمیتونیم همدیگه رو قانع کنیم

    در مورد ژنتیکی بودنش هم درست میگین، چون خواهرام و بابامم مثل من زود عصبی میشن

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : درمان پرخاشگری

    نقل قول نوشته اصلی توسط meliti نمایش پست ها
    بعضی وقتا که خیلی ناراحتم همش میشینم به این فکر میکنم که شاید نباید الان ازدواج میکردم، من فکر میکردم میتونم هم کار کنم، هم دانشگاه برم و هم شوهرداری کنم، اما من مثل خیلیای دیگه نیستم کم آوردم
    بعضی وقتام فکر میکنم ازدواج اشتباهی داشتم
    اما وقتی می بینم بقیه ی دوستام یا آشناهام هم یه سری مشکلات و بحثایی که من با شوهرم دارم رو دارن یا سال اول زندگیشون داشتن، نتیجه میگیرم من با هرکسی ازدواج میکردم این بحثا بود
    من زیاد با پسرا رابطه نداشتم جز همکلاسیای دانشگاهم،برای همین نمیدونم چطوری فکر میکنن ، اصلا مردا رو نمی فهمم
    شوهرمم اصلا با دخترا نبوده،حتی با همکلاسیاشم رابطه ای نداشته، اونم منو درک نمیکنه، رفتارام براش عجیبه، حساسیت هایی که همه ی دخترا کم یا زیاد دارن براش عجیبه
    برای همین نمیتونیم همدیگه رو قانع کنیم

    در مورد ژنتیکی بودنش هم درست میگین، چون خواهرام و بابامم مثل من زود عصبی میشن
    ببین عزیز:

    ازدواج امروز دیگه هدف نیست و مرحله ایست که اگر درست انتخاب بشه, مرحله ای است در جهت رشد!

    پس محبتی کنید به یکی از همکاران حاذق رجوع کنید.

    سپاس
    dr
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد