نمایش نتایج: از 1 به 16 از 16

موضوع: من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی

1943
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25724
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی

    سلام
    من سام پسری 31 ساله ، دقیقا سه سال و 4 ماه پیش با دختری آشنا شدم که هنوز دوماه نشده شد همه دنیای من ، همه دنیام
    خیلی روزای خوبی باهم داشتیم ، اونم منو دوست داشت .
    سال 84 پدرم ورشکست شد و ما به شهرستان رفتیم ، و اینجا باهاش آشنا شدم ،
    اصل رو بر شناخت گذاشتیم ، ی مدت خیلی رسمی همو توو رستوران و هتل میدیدیم ، من وقتی با ایشون آشنا شدم سرپرست تولید ی کارخانه بزرگ بودم و گاها کارم جوری بود که ماموریت میرفتم و اصلا دلتنگی اجازه نمیداد بمونم ، ازونجایی هم که خودم سرپرست بودم بعد از یکی دوروز میومدم ،
    قرار شدم برم خواستگاری ، با مادرم صحبت کردم و مادرم تماس گرفت ، مادرشون گفتن نه دخترم قبول نمیکنه چون پسره شما دیپلمه ست ، با اصرار مادرم میگه باشه من با دخترم حرف میزنم ، خلاصه قرار شد ما بریم ، مادر ایشون بشدت مخالفت میکرد حتی ی روز قبل از خواستگاری زنگ.زد و گفت نیاین ، من دوباره تلاش کردم و بالاخره رفتیم و نشد ، گفتن نه ، حالا من و x مدام همو میدیدیم و گاها گریه میکرد که مادرم بشدت مخالفه ، البته مادر منم مخالف بود ، آخه مادر من قبل از خواستگاری تنهایی رفت با مادر ایشون حرف زد و میگفت خیلی رک هست و رک بودن بیش از حد خوب نیست ...
    مادر x عاااشق کار دولتی هست حتی بار دوم که اقدام کردم تلفنی بمن گفت من به دایی هاش بگم دخترمو دادم به کی و ...
    من از کارم اومدم بیرون و رفتم توو کارخانع رئیس صنف تولید و گفتم انشاا.. این دهن پر کن تره
    گفتیم بذار ی خرده زمان بگذره ، توو همین اوضاع ی روز پنجشنبه که باهم قرار داشتیم قرار بود من دوساعت زودتر از کارخانه بیام ، از طرفی سر ساعت مقرر x اومده بود و بمن مرخصی نمیدادن و میگفتن ی ساعت دیگه برو ، خب منم دیدم عشقم تنهایی اومده وسط بیابون خب بخاطر چی من باید اینجا بمونم ؟ اگر ی اتفاقی براش بیوفته ، واقعا سوله وسط بیابون بود ، ده تا کارخونه هم اونجا
    بدون اجازه زدم بیرون و رفتیم ، ازون به بعد هم دیگه سرکار نرفتم،،،
    حسابی اوضاع کارم بهم ریخت ولی عشقمون نه ، باهم مسافرت رفتیم ، از کیش و تهران و خمین و ... دوتا 7 روز کیش رفتیم ،
    حتی ی بار ، ی بار توو مسافرتامون باهم بحث نکردیم ، خیلی بهم نزدیک شدیم ، خیلی
    ولی از اول ی ترسی توو دلش بود ، از من ،،، میگفت میترسم ازدواج کنیم عوض شی ، یا میگفت من همیشه فکر میکردم باکسی ازدواج میکنم که مادرم اجبارم کرده و همیشه به مادرم غر میزنم شما کردین و تقصیر شماست
    ی سال از خواستگاری اول گذشت و من دوباره رفتم با پدرش صحبت کردم خیلی حرف زدیم و متقاعد شد ، پدرشون آدم باسواد و منطقی هست و کاملا راضی شد ... ولی گفت نظر با خودشونه ... گفتم از حاج خانوم ی وقت برای من بگیرین میخوام نیم ساعت باهاشون صحبت کنم ، گفت باشه ، فرداش رفتم مغازه پدرشون گفتن حرفی نزدیم ، منم فردا ظهر زنگ زدم منزلشون و مادرش تا دید منم گوشی رو داد به حاج آقا ، بنده خدا پدرش مونده بود چی بگه فقط میگفت حاج خانوم خودت باهاشون صحبت کن ، خیلی تحقیر شدم ، خیلی ،،، مادرش گوشی رو گرفت و گفت شما کارت چیه ؟؟ من به دایی هاش و عموهاش بگم دخترمو دادم به کی؟؟؟ شما بیمه داری؟؟ گفتم بله ، باز کلی منو تحقیر کرد... خلاصه مادرش بازم قبول نکرد حتی منو ببینه
    گذشت ، من x رو دوست داشتم و این تحقیرها و نه گفتن ها نمیتونست ذره ای از عشق منو نسبت بهش کم کنه
    رفتم دانشگاه و همینطور رفتم ی کارخانه دیگه و سر یکماه شدم سرپرست شیفت شب کارخانه معروفی توو شهرمون ، حقوقا بد بود ولی از شانس بد ما شیفت شب تعطیل شد ، یعنی تولید خودرو کم شد و شیفت روز کافی بود و تمام
    تصمیم گرفتیم خودم کار کنم ، یعنی کنتراتی ، ی مقدار وسیله خریدیم که یک سوم سرمایه رو x داد ، حدود 1200...
    کارم نگرفت و بعد از چهار ماه ولش کردم. واقعا درآمدی نداشت هیچ ضررم بود
    نکته : من آدم فنی هستم ، تعمیر دستگاه های پرس هیدرولیک و مکانیک رو خوب بلدم و ساعت 7 عصر تا 11 شب هم کار طراحی سایت ، سئو و کدنویسی انجام میدم ، ولی مادر ایشون کاری با درآمد نداره و فقط میگه فیش حقوقی اونم دولتی
    برای بار دوم رفتیم کیش و 8 روز کیش بودیم ، بعدش اومدیم و بعد از دوماه یهو x اومد و گفت من دیگه نمیخوام ادامه بدم ، منم از روز اول بهش گفته بودم خودت بگی نه من میرم ولی نه پدر و مادرت برام مهم نیست ...
    چهار روز روزگار من شد روزگار ***
    باهاش حرف زدم ولی انگار عشق من توو دلش مرده بود ، بازم میگم منو خیلی دوست داشت ، منکه دیوونه اشم ، خلاصه برگشت ، دوباره بعد از ی ماه گفت دیگه نمیتونم ،،، و رفت ، اما دوام نمیاوردیم و میومدیم
    رفتیم تهران مشاوره 1.5 ساعته 200 هزار تومان که x رزرو کرد و بدون نتیجه ( دکتر آ.چ مشاور معروف بومهن )
    بار آخر جدی بمن گفت دیگه تمومه و توو هیچکاری نکردی ، نمیدونم،،،، خانواده x مخالف و مانع بودن ولی همیشه میگفت توو هیچکاری نکردی ،
    من تمام نظم و نظام کاریمو ریختم بهم ، درسته نشد ولی خوبه آدم گاهی معرفت و انسانیت رو هم مد نظر قرار بده
    مثلا این آخریا میگفت درآمدت شد ماهی دو تومن اقدام میکنیم ، درحالیکه من درآمدم همین حدود بود ولی میگفتن فیش حقوقی
    بمن گفت نه و رفت ، من همه حواسم به x بود و ی روز که میرفتم برای آزمون عملی ی کار دولتی تصادف کردم و داغون شدم ، ماشین زد بهم داغون شدم
    سه تا عمل کردم
    اس داد که خوبی و ... گفتم تصادف کردم ،سریع گفت باید ببینمت منم گفتم بذار منو ببینه خیالش راحت بشه ، با اینکه مادر و پدرم میگفتن نمیشه بری بیرون رفتم
    دو روز خوب بودیم که یهو پیام داد من اشتباه کردم ، عذاب وجدان گرفتم که برگشتم و برو دنببال زندگیت ، منو ببخش
    ناگفته نماند توو اون جلسه مشاوره گفت پدرم توو خواستگاری اول گفت ممکن پسره اهل دود و دم باشه ولی بعد از اینکه باهم مفصل صحبت کردن پدرم گفت نه ، من اشتباه کردم و معتاد نیست
    مشاور گفت همون موقع ی روز بهش زنگ میزدی یهویی میبردیش آزمایش و جواب رو میدادی به پدرت و میگفتی یهویی بوده ( منظور مشاور روزای اول بود نه بعد از سه سال )
    بعد از مشاوره اینکارو بامن کرد ، جدی جدی بعد از سه سال رابطه نزدیک بامن اینکارو کرد ... یهویی یازده صبح زنگ زد گفت بیا م فلان فورا کارت دارم ، منو برد مواد مخدر نیرو انتظامی و همون موقع گفتن سالمه و جواب منفی ، حالا آقاهه میگه منفیه رفت توو اتاق پیش دکتره گفت آقای دکتر منفیه ؟؟؟ گفت بله خانوم .... و ازم عذرخواهی کرد
    خلاصه ی روز گفت من دیگه نمیخوام ادامه بدم و تمام
    منم گفتم بذار یکی دوماه بگذره اگر واقعا عشق من توو قلبش باشه میاد
    یهو ی روز زنگ زد بمن و هر چی دلش خواست بمن گفت ، دقیق پنج دقیقه بمن فحش میداد و من میگفتم چی شده؟؟؟
    گفت من زنگ زدم به پسر صاحب کارخانه اولی و گفته توو ایدز داشتی!!!! زندگیمو داغون کردی ......
    با اینکه خیلی ازش ناراحت بودم رفتم دنبالش و با زور بردمش آزمایشگاه و هردو آزمایش hiv دادیم ، دوروز بعد جواب اومد منفی و باز کلی معذرت خواهی و ...
    گفتم فهمیدی بمن چیا گفتی؟ گفت زنگ زدم پسره صاحب کارخونتون گفت من ایشون رو یادم نمیاد، منم گیر دادم رفته از یکی پرسیده اولش گفته تعدیل نیرو بعدش گفته خودش رفته بعدش من دوباره زنگ زدم و شب بوده بمن گفت دود و دم
    من زنگ زدم پسر صاحب کارخانه که جواب نداد ( میدونستم جواب نمیده چون بشدت اهل قرص و شیشه شده ) فکر کنید سر پرست تولید کارخانه اشونو یادش نمیاد
    گفتم توو بعد از سه سال داری ازمن تحقیق میکنی... اصلا طرف گفته اهل دود و دمه ، ایدز از کجا اومده ؟؟؟ گفت رفتم دکتر دستم سر میشه گفته برو آزمایش hiv بده
    اومدیم و ی روز یهو پیام داد دارم ازدواج میکنم !!! دنیا روی سر من خراب شد ... گفتم توو بمن که سه سال باهام بودی ، شب و روز باهم بودی میگفتی میترسم عوض شی ، این کیه که تو بهش اعتماد کردی ، گفت مهم نیست این انتخاب خانوادمه و خودشون کمکم میکنن!!! سابقه طلاق بعد از عقد توو بستگان چندتا دارن
    بعد توو تلگرام بمن گفت منو از قلبت بیرون نکن ، یکی دوسالی منتظرم بمون!!! گفتم مگه میشه؟!!! منتظر چی بمونم ؟ فرو ریختن ستون های ی نفر مثل خودم؟؟؟ این انسانیته؟؟؟ هر وقت کمک نیاز داشتی من کمکت میکنم ولی بعد از عقد منتظر نمیمونم ...
    ی هفته گریه و زاری ، توو خواب هم گریه میکردم که مادرم فهمید و رفتم مشاوره که فراموشش کنم
    پریروز یهویی بمن زنگ زد من داغون شدم و .... گفتم چرا ، چی شده ؟؟؟ گفت هیچی ،، میشه ببینمت؟؟؟ گفتم نه ، ولی دلم راضی نشد ، ی ربع باخودم کلنجار رفتم دلم طاقت نارحتیشو اصلا نداره
    زنگ.زدم و همو دیدیم ، گفت من این ازدواجو نمیخوام ، اگر کاری هست تا دیر نشده بگو ، آخه هنوز عقد نکردن ، بیست روز پیش ی انگشتر آوردن و رفتن
    گفتم میدونی چیکار کردی ؟!!! گفت الآن که در حده حرفه میشه درستش کرد و من بگم نمیخوام،
    فقط احساس کردم از من جواب میخواد ، گفتم برو حلش کن و بیا ،
    فکر کنید ی پسره اومده که اصلا نمیشناسن و جنوب توو ی شهر داغون کار میکنه و میخواد بعد از ازدواج برن اونجا!!!!
    X ی آدم فعال توو جامعه توو موسسات و غیره
    بعد دیشب بعد ازینکه من مجدد بهش ابراز علاقه کردم پیام داد ' سام من نمیخوام تورو اذیت کنم ، درگیر این ماجرا نشو ، من حلش میکنم و میام ، و اگر نتونستم و از پسش برنیومدمم تو زندگیتو بکن ،
    از اوایل ارتباطمون همش میگفت من میترسم تو عوض شی ( با مشاور حرف زدم گفت ی رابطه وقتی زیاد از حد ایده آل هست این ترس بوجود میاد ) ما دوسال و نیم حتی باهم بحث هم نکردیم ،
    بهش گفتم تو چجوری میخوای توو چشمای ی نفره دیگه نگاه کنی و بهش بگی تو مرد اول زندگی منی
    من نمیتونم اینکارو بکنم ، ما خط قرمزهای ی رابطه دوستانه رو.رد کردیم ، من چجوری به ی دختر دیگه بگم تو اولین زن زندگی من هستی ؟؟
    میگه نباید بگی ، نیازی نیست بگی
    دارم دیوونه میشم ، میرم طرفش اون در میره ، نمیرم طرفش اون میاد تا میرم باز جا میزنه ...
    نمیدونم ،،، ی دلم میگه برم و باهاش حرف بزنم و بگم هر چیتوو ذهنت مجهول هست رو بمن بگو تا بهت بگم...
    من بدون x اصلا نمیتونم زندگی کنم

    بارها دلمو شکست ، پیامای بد و...
    مشاورم جلسه قبلی ی حرف بدی بهم زد که یادش که میوفتم آتیش میگیرم ، گفت بعد از شش جلسه حرف زدن خیلی چیزا فهمیدم ، گفت ببخشیدا ولی اینو بدون مثل احمق ها تورو نشونده رو نیمکت ذخیره که اگر اون نشد تو ،،، عاشق کی شدی ؟!!! چقدر خودش رو بالاتر از تو میدونه که همچین درخواستی میکنه ( منو زود از قلبت بیرون نکن و یکی دوسالی منتظر من بمون )
    نظر شما چیه؟؟؟
    من چیکار کنم؟؟؟
    از طرفی هم نگرانی های دیگری هم دارم که ممکن هست بهش آسیب رسیده باشه...

    ممنون میشم راهنماییم کنید

  2. کاربران زیر از saman1234 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی ( لطفا راهنماییم کنید )

    سلام وای دوست عزیز چقدر طولانی بود احتیاجی نیست همه جز به جز خاطراتتون رو بگید
    هیچ کسی حوصلش نمیشه این همه متن رو بخون. ...همین الان بهتره خلاصه کنید تا دوستان بتونن بهتر کمکتون کنند
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  4. 2 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25724
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی ( لطفا راهنماییم کنید )

    نقل قول نوشته اصلی توسط پریماه. نمایش پست ها
    سلام وای دوست عزیز چقدر طولانی بود احتیاجی نیست همه جز به جز خاطراتتون رو بگید
    هیچ کسی حوصلش نمیشه این همه متن رو بخون. ...همین الان بهتره خلاصه کنید تا دوستان بتونن بهتر کمکتون کنند
    خلاصه پست اول
    آخه چجوری بگم؟؟ از کجاش بگم؟؟
    من سه سال و چهار ماهه پیش با دختر آشنا شدم که شاغل بود ، دوماهی همو رسمی میدیدیم ، بعدش رفتم خواستگاری چون کارم دولتی نبود مادرش بشدت مخالفت کرد ، این ارتباط ادامه داشت تا سال دوم مجدد رفتم مادرش حتی حاضر نشد نیم ساعت بیاد هتل یا رستوران منو ببینه ، حرفامو بشنوه ولی پدرش که آدم تحصیلکرده ای هست باهام حرف زد و کاملا راضی شد ولی مادرش نذاشت ،
    ی رابطه عشقی عکیبی بینمون بود
    چندتا سفر باهم رفتیم دوتا 8 روز کیش ، چندین بار تهران و شهرهای دیگه
    خلاصه اواخر اردیبهشت گفت من دیگه نمیتونم و نمیخوام ادامه بدم ولی نه اون تونست نه من ، سه روز همو ندیدیم بعدش اومد و آشتی کردیم ولی ازون به بعد ارتباط ما دیگه ارتباط قبل نشد ، چون هر بیست روزی ی بار میگفت من دیگه نمیخوام ادامه بدم
    گفتم بذار ی ماه بگذره ، خیلی دلمو توو قفس کردم بهش اس ندم ولی ی روز اس داد دارم ازدواج میکنم ، من دارم دیوونه میشم
    پسره دولتی هست ولی توو ی شهر داغون ، مادرشم عاشق کار دولتیه ، باورتون میشه رفتن تحقیقات بعد خونه پسرهر رو پیدا نکردن برگشتن و گفتن انشاا.. پسر خوبیه و اوکی رو دادن
    پسره هم انگشتر آورده و رفته ، من دیگه بیخیالش شدم تااااا پریروز یهو بمن اس داد من این ازدواج رو نمیخوام ، کاش اگر کاری هست الآن بگی تا در حد حرفه بیا همو ببینیم
    من گفت نه و بعدش دلم طاقت نیاورد آخه گریه میکرد رفتم دیدمش ، گفت من چیکار کنم ، مامانم مریضه ، میترسم بگم نه حالش بد بشه و ...
    هیچی دیگه تا الآن
    از طرفی هم نگران آبروش هستم ، ممکن آزمایش سلامت دختر بودنش مشکلدار بشه ... رابطه زیاد داشتیم
    نمیدونم راه درست چیه؟؟؟
    لطفا راهنماییم کنید ....

  6. کاربران زیر از saman1234 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط saman1234 نمایش پست ها
    سلام
    از طرفی هم نگرانی های دیگری هم دارم که ممکن هست بهش آسیب رسیده باشه...

    ممنون میشم راهنماییم کنید
    کسی به سن شما باید بدونه چنین روابطی میتونه در هر سطحی کات بشه ...

    پس وابستگی و دلبستگی شما یک کار اشتباهه

    این روابط مثل رابطه آزمون و خطاست پس باید فکر همه جوانب رو بکنید

    شما 30 سال دارید و شاید اگر ارتباط غلطی برقرار کنید ، فرصت جبران برای شما وجود نداشته باشه

    بهتون توصیه میکنم کمی صبر کنید و خودتون رو پیدا کنید ... شما تا نتونید برخودتون مسلط بشید و از این وابستگی های عاطفی بیرون بیایت

    شکست ارمغان زندگی شما خواهد بود
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  8. 3 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25724
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    کسی به سن شما باید بدونه چنین روابطی میتونه در هر سطحی کات بشه ...

    پس وابستگی و دلبستگی شما یک کار اشتباهه

    این روابط مثل رابطه آزمون و خطاست پس باید فکر همه جوانب رو بکنید

    شما 30 سال دارید و شاید اگر ارتباط غلطی برقرار کنید ، فرصت جبران برای شما وجود نداشته باشه

    بهتون توصیه میکنم کمی صبر کنید و خودتون رو پیدا کنید ... شما تا نتونید برخودتون مسلط بشید و از این وابستگی های عاطفی بیرون بیایت

    شکست ارمغان زندگی شما خواهد بود
    باسلام
    خیلی ناراحتم ... خیلی ،،،
    این خیلی بده که سه سال از بهترین روزای عمرم ، 9 سال سابقه کارم توو کارخانه تولیدی ، سمتم توو کارخانه ، نظم و نظام کاریم و خیلی مسائل دیگه رو بهم زدم فقط به یک دلیل ، اینکه موافقت مادرش رو جلب کنم ، درحالیکه دوتا مشاور باتجربه و حتی مادر خودم میگفت دختری که پسری رو بخواد با خانوادش صحبت میکنه ،
    بمن گفت تو برو دانشگاه بقیه اش بامن ،، من رفتم دانشگاه ، و همزمان از 6 عصر تا 5 صبح سرشیفت ی کارخانه تولید قطعات بودم ولی اونموقع هم کاری نکرد ...
    و دردناک تر از همه اینه که اصلا اینارو ندید و همش میگه تو هیچ کاری نکردی ،،، براش توضیح هم که میدادم گریه میکرد و میگفت پس چرا نتیجه ای نگرفتیم
    بشدت از مادرش میترسه و اصلا نمیتونه باهاش مخالفت کنه ، حتی الآن که دارن بزور شوهرش میدن ...

  10. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط saman1234 نمایش پست ها
    باسلام
    خیلی ناراحتم ... خیلی ،،،
    این خیلی بده که سه سال از بهترین روزای عمرم ، 9 سال سابقه کارم توو کارخانه تولیدی ، سمتم توو کارخانه ، نظم و نظام کاریم و خیلی مسائل دیگه رو بهم زدم فقط به یک دلیل ، اینکه موافقت مادرش رو جلب کنم ، درحالیکه دوتا مشاور باتجربه و حتی مادر خودم میگفت دختری که پسری رو بخواد با خانوادش صحبت میکنه ،
    بمن گفت تو برو دانشگاه بقیه اش بامن ،، من رفتم دانشگاه ، و همزمان از 6 عصر تا 5 صبح سرشیفت ی کارخانه تولید قطعات بودم ولی اونموقع هم کاری نکرد ...
    و دردناک تر از همه اینه که اصلا اینارو ندید و همش میگه تو هیچ کاری نکردی ،،، براش توضیح هم که میدادم گریه میکرد و میگفت پس چرا نتیجه ای نگرفتیم
    بشدت از مادرش میترسه و اصلا نمیتونه باهاش مخالفت کنه ، حتی الآن که دارن بزور شوهرش میدن ...
    من متوجه نمیشم چرا شما از طریق شرعی و قانونی اقدامی نکردید ؟اگر دختر و پسری همدیگر رو بخوان و در شرایط سنی عاقل و بالغ باشن و همه شرایط مناسب باشه و پدر دختر که رضایتش الزامیه مخالفت کنه اون پسر یا دختر میتونه از طرق روحانی محل و یا از طریق قضایی اقدام به ازدواج کنه .طوری که بدون حضور پدر اونها رو عقد میکنن و تمام شرایط یک دختر معمولی هم براش بر قرار میشه بدون اینکه پدر حق اعتراض داشته باشه .ولی از اونجایی که شما گفتید پدرشون رراضیبودن و مادرشون مخالف بودن که رضایتشون اصلا شرط قانونی با شرعی نداره.
    بهر حال خیلی بهتر از سه سال رابطه پنهانی و این پایان تلخ بود .ترس از مادر ینی تا این حد اهمیت برای یک خانوم 29 ساله داره ؟پس چطور ایشون اینهمه رابطه پنهانی و غیبت های چند روزه رو برای مادرشون توجیح میکردند ؟؟؟
    به نظرم هنوز هم دیر نشده ..اگر هنوز هر دو طرف علاقمند به ازدواج هستید از طریق قانونی اقدام کنید .بعد از ازدواجتون هم ممکنه چند ماه یا حتی چند ستلی از محبت مادرشون محروم باشن ولی بهر حال مادره و با گزشت زمان میبخشدتون.
    ضمنا با عرض پوزش این هم بگم که مخفی کردن چه رابطه ناشروع سه ساله و چه همسر شرعی و غیر رسمی شخصی بودن ،از همسر اینده چه برای زنچه برای مرد کار انسانی و اخلاقی نیست .در صورت عدم ازدواج شما باهم ،با ایشون صحبت کنید تا برای خوشبختی و ارامش اینده این مسساله رو با همسر ایندشون در میون بزارن .چون ممکنه بعدها حتی اگر همسرشون متوجه نشن ..خود ایشون همیشه ترس برملا شدن این قضایا رو داشته باشن و نتونن اونطور که باید از زندگی و خوشبختیشون لذت ببرن .انسان هر چقدر خوشبخت تر باشه بیشتر ترس از دست دادن زندگیش رو داره .
    بازم میگم تلاشتون رو از راه قانونی برای رسیدن به عشقتون پیگیری کنید .موفق باشید.

  11. کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25724
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    من متوجه نمیشم چرا شما از طریق شرعی و قانونی اقدامی نکردید ؟اگر دختر و پسری همدیگر رو بخوان و در شرایط سنی عاقل و بالغ باشن و همه شرایط مناسب باشه و پدر دختر که رضایتش الزامیه مخالفت کنه اون پسر یا دختر میتونه از طرق روحانی محل و یا از طریق قضایی اقدام به ازدواج کنه .طوری که بدون حضور پدر اونها رو عقد میکنن و تمام شرایط یک دختر معمولی هم براش بر قرار میشه بدون اینکه پدر حق اعتراض داشته باشه .ولی از اونجایی که شما گفتید پدرشون رراضیبودن و مادرشون مخالف بودن که رضایتشون اصلا شرط قانونی با شرعی نداره.
    بهر حال خیلی بهتر از سه سال رابطه پنهانی و این پایان تلخ بود .ترس از مادر ینی تا این حد اهمیت برای یک خانوم 29 ساله داره ؟پس چطور ایشون اینهمه رابطه پنهانی و غیبت های چند روزه رو برای مادرشون توجیح میکردند ؟؟؟
    به نظرم هنوز هم دیر نشده ..اگر هنوز هر دو طرف علاقمند به ازدواج هستید از طریق قانونی اقدام کنید .بعد از ازدواجتون هم ممکنه چند ماه یا حتی چند ستلی از محبت مادرشون محروم باشن ولی بهر حال مادره و با گزشت زمان میبخشدتون.
    ضمنا با عرض پوزش این هم بگم که مخفی کردن چه رابطه ناشروع سه ساله و چه همسر شرعی و غیر رسمی شخصی بودن ،از همسر اینده چه برای زنچه برای مرد کار انسانی و اخلاقی نیست .در صورت عدم ازدواج شما باهم ،با ایشون صحبت کنید تا برای خوشبختی و ارامش اینده این مسساله رو با همسر ایندشون در میون بزارن .چون ممکنه بعدها حتی اگر همسرشون متوجه نشن ..خود ایشون همیشه ترس برملا شدن این قضایا رو داشته باشن و نتونن اونطور که باید از زندگی و خوشبختیشون لذت ببرن .انسان هر چقدر خوشبخت تر باشه بیشتر ترس از دست دادن زندگیش رو داره .
    بازم میگم تلاشتون رو از راه قانونی برای رسیدن به عشقتون پیگیری کنید .موفق باشید.
    خیلی خیلی ممنونم...
    مادرش ی مقدار قلبش ناراحته و چندین سال قبل عمل کرده . در هر موردی ازین بیماری بعنوان ی سلاح استفاده میکنه ... ، در کارهایی که مادرش موافق نیست فورا شروع میکنه به وصیت نوشتن و غیره ... میترسه ...
    بله ، با پدرشون صحبت کردم و پدرش موافق بود ...
    مشکلم الآن اینجاست که ی چیزایی بین ما از بین رفت ... چندماه پیش رفتیم پیش ی مشاور معروف و گفت علت مخالفت خواستگاری اول چی بود؟؟؟ منم گفتم پدرشون احتمال داده بود من اهل دود و دم باشم ، مادرشونم مشکلشون این بود که من کارم دولتی نیست
    مشاور گفت همون موقع ی روز صبح یهویی زنگ میزدین به ایشون و یهویی میبردینش آزمایش اعتیاد ، بعد جواب آزمایش رو میزاشتی جلوی پدرت ( منظور مشاور اول آشناییمون بود )
    اینکار رو بعد از سه سال بامن کرد ، باورتون میشه؟!!!!!!!! بعدش کلی ازم عذرخواهی کرد ،،، حتی منو آزمایشگاه معمولی نبرد ، منو برد آزمایشگاه مواد مخدر نیروی انتظامی !!!
    .
    ی بار بمن گفت بیا بذاریم بریم !!! گفتم مگه بچه بازیه ؟!!! کجا بریم؟ تو ی خرده جلوی مادرت اینا وایسا ، بعدش شاید سه چهارماه کم محلت کنن ، ولی من قول میدم جای خالی این کم محبتی رو برات پر کنم ، نذارم احساسش کنی
    بعد دوباره اقدام کردم و رفتم پیش پدرش که بحث باز شه ، ولی مادرش اصلا اجازه حرف زدن بهش نمیده ...
    الآنم بخاطر این ازدواج زوری همش اس میده ، داغونم . تنها موندم ، افتادم توو ی چاه تاریک و ...
    نمیدونم چیکار کنم
    برای همین ازدواج.زوری هم مخالفت کرد که باز مادرش قلبش رو گرفت و رفت بیمارستان
    بنظرتون الآن چیکار کنم؟؟؟؟

  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط saman1234 نمایش پست ها
    خیلی خیلی ممنونم...
    مادرش ی مقدار قلبش ناراحته و چندین سال قبل عمل کرده . در هر موردی ازین بیماری بعنوان ی سلاح استفاده میکنه ... ، در کارهایی که مادرش موافق نیست فورا شروع میکنه به وصیت نوشتن و غیره ... میترسه ...
    بله ، با پدرشون صحبت کردم و پدرش موافق بود ...
    مشکلم الآن اینجاست که ی چیزایی بین ما از بین رفت ... چندماه پیش رفتیم پیش ی مشاور معروف و گفت علت مخالفت خواستگاری اول چی بود؟؟؟ منم گفتم پدرشون احتمال داده بود من اهل دود و دم باشم ، مادرشونم مشکلشون این بود که من کارم دولتی نیست
    مشاور گفت همون موقع ی روز صبح یهویی زنگ میزدین به ایشون و یهویی میبردینش آزمایش اعتیاد ، بعد جواب آزمایش رو میزاشتی جلوی پدرت ( منظور مشاور اول آشناییمون بود )
    اینکار رو بعد از سه سال بامن کرد ، باورتون میشه؟!!!!!!!! بعدش کلی ازم عذرخواهی کرد ،،، حتی منو آزمایشگاه معمولی نبرد ، منو برد آزمایشگاه مواد مخدر نیروی انتظامی !!!
    .
    ی بار بمن گفت بیا بذاریم بریم !!! گفتم مگه بچه بازیه ؟!!! کجا بریم؟ تو ی خرده جلوی مادرت اینا وایسا ، بعدش شاید سه چهارماه کم محلت کنن ، ولی من قول میدم جای خالی این کم محبتی رو برات پر کنم ، نذارم احساسش کنی
    بعد دوباره اقدام کردم و رفتم پیش پدرش که بحث باز شه ، ولی مادرش اصلا اجازه حرف زدن بهش نمیده ...
    الآنم بخاطر این ازدواج زوری همش اس میده ، داغونم . تنها موندم ، افتادم توو ی چاه تاریک و ...
    نمیدونم چیکار کنم
    برای همین ازدواج.زوری هم مخالفت کرد که باز مادرش قلبش رو گرفت و رفت بیمارستان
    بنظرتون الآن چیکار کنم؟؟؟؟
    اینطور که شما میگین ینی ایشون با دست پسمیزنه و با پا پیش میکشه !!!!!
    بنظرم ایشون میتونست مادرشون رو راضی کنه حتی اگر بیمار باشن ..همونطور که حتماااااااا بعد این مدت طولانی رابطه پنهانی فکر اینم کرده که اگر مادرش9 متوجه بشه چه حوابی داره بهش بده .خانوم ها بیشتر از اقایون درگیر این مسایل فکری میشن .پس محاله بهش فکر نکرده باشه .
    اون فقط به شما وابسته بوده و الان امیدوا که با ازدواج این وابستگی با جابجایی به همسر تامین بشه و پیش شمام تظاهر به نارضایتی میکنه تا اگر این اتفاق نیفتاد دوباره تو آغوش شما براش جایی باشه و مطمین باشید اون موقع حتما مادرش رو به ازدواح با شما راضی میکنه .
    این نظر من بود .ممکنه اینطور نباشه .
    بهر حال اگر ناراضی به ازدواج با شماست شما چاره ای ندارید جز اینکه فراموشش کنید و راه های ارتباطیتونم قطع کنید تا خودش با زندگیش کنار بیاد .اون بعد ازدواح دیگه متعلق به شما نخواهد بود پس بهتره به فکر زندگی خودتون باشید.شما تلاشتون رو کردید .م

  14. کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25724
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    اینطور که شما میگین ینی ایشون با دست پسمیزنه و با پا پیش میکشه !!!!!
    بنظرم ایشون میتونست مادرشون رو راضی کنه حتی اگر بیمار باشن ..همونطور که حتماااااااا بعد این مدت طولانی رابطه پنهانی فکر اینم کرده که اگر مادرش9 متوجه بشه چه حوابی داره بهش بده .خانوم ها بیشتر از اقایون درگیر این مسایل فکری میشن .پس محاله بهش فکر نکرده باشه .
    اون فقط به شما وابسته بوده و الان امیدوا که با ازدواج این وابستگی با جابجایی به همسر تامین بشه و پیش شمام تظاهر به نارضایتی میکنه تا اگر این اتفاق نیفتاد دوباره تو آغوش شما براش جایی باشه و مطمین باشید اون موقع حتما مادرش رو به ازدواح با شما راضی میکنه .
    این نظر من بود .ممکنه اینطور نباشه .
    بهر حال اگر ناراضی به ازدواج با شماست شما چاره ای ندارید جز اینکه فراموشش کنید و راه های ارتباطیتونم قطع کنید تا خودش با زندگیش کنار بیاد .اون بعد ازدواح دیگه متعلق به شما نخواهد بود پس بهتره به فکر زندگی خودتون باشید.شما تلاشتون رو کردید .م
    ما سه سال باهم بودیم ، از آرزوهای ریز و درشتش باخبرم ، ی چیزای کوچک خیلی براش با اهمیته ... الآن انگشتر یکی دیگه دستشه ولی درحد حرفه ، چرا اومد پیش من ، گریه کرد و گفت اگر کاری هست الآن بگو تا دیر نشده ی کاری بکنم ...
    میترسم ، میترسم عقد کنه یا بعد از ازدواج بیاد سمت من و مطمئنم این اتفاق میوفته ... میترسم شرمنده خدا بشم ... واقعا طاقت دیدن ی قطره اشکش یا ناراحتیش رو ندارم ...
    از خدا میخوام منو هیچوقت اینجوری امتحان نکنه

  16. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25724
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی

    سلام
    یکی دوساعت پیش ی چیز عجیبی فهمیدم ... اینکه کسیکه اومده و انگشتر آورده کسی بوده که ده سال پیش هم دانشگاهیش بوده ... همون موقع ها هم اومده خواستگاریش ،..
    کاملا اتفاقی اینو فهمیدم ، و کسی رو که من عشق خودم میدونستم متاسفانه از عشق دوران دانشجویی گفته و فراق ،،، یعنی وقتی که بامن بوده رو فراق میدونه ...
    چقدر ساده بودم من ...
    همیشه توو زندگی من جستجو میکرد ، هی تحقیق میکرد ، فکر کنید هفته ای سه چهاربار همو میدیدیم ، مثلا بعد از دوسال ی روز اومد گفت رفتم محلتون تحقیق کردم و فلانی خیلی خوب گفت ، اون یکی توضیح نداد و... ولی من نادان اصلا به : کافر همه را به کیش خود پندارد توجهی نمیکردم
    من حتی ی بار درموردش تحقیق نکردم ، حتی ی بار ... همیشه از خودش میپرسیدم و با تمام وجودم باور میکردم
    فقط خدا کنه قضیه بکارت به مشکل نخوره چون واقعا چیزایی که برای من مهم بود از بین رفته ، ی چیزایی که باید بین زوجین حفظ بشه ، حریم های خاص
    امیدوارم با نظرات خوبی که میذارین بتونم این مرحله از زندگیمو رد کنم ...
    ویرایش توسط saman1234 : 01-11-2016 در ساعت 02:19 AM

  17. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8203
    نوشته ها
    2,001
    تشکـر
    1,983
    تشکر شده 5,258 بار در 1,556 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی

    سلام
    نگران نباشید در حال حاضر بکارت زیاد مورد توجه جونا ها نیست
    وخانوااده هام الویت های دیگه ای دارن
    بالاخره اینروزا میگذرن و ی روزی که به عقب برمیگردید با ی لبخند بهشون نگاه میکنید
    چون همه اتفاقات این اشتباهات این ابراز محبت ها همگی تجربه ای برای شما هستن
    که در روابط بعدی با همسرتون شدیدا به درد میخورن
    لذت ناامید نباشید
    و سعی کنید بیشتر از قوای عقلانی خود نسبت به قوای روحانی استفاده کنید
    امضای ایشان
    عشق مهمترین امتحان خداست ..
    فرزندان آدم و حوا چندهزار سال است که عشق را حل میکنند
    اما فقط کسانی قبول می شوند که عشق را زیبا بکِشند
    بقیه فقط عشق را می کِشند و می کُشند(ReePaa)





  18. کاربران زیر از Reepaa بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16568
    نوشته ها
    412
    تشکـر
    164
    تشکر شده 286 بار در 181 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی

    من یه چیزی رو متوجه نمی شم ابن که ایشون قبلا یه عشقی داشتن و بهش نرسیدن و با شما اشنا شدن و عاشق شما شدن این کجاش نکته منفی هست?
    خوب هر دختری ممکنه قبلا یکی تو زندگیش بوده باشه و به مرور کمرنگ بشه
    امضای ایشان
    سختی ها باعث میشوند که بعضی ها بشکنند و بعضی ها رکورد بشکنند

  20. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط کیانا94 نمایش پست ها
    من یه چیزی رو متوجه نمی شم ابن که ایشون قبلا یه عشقی داشتن و بهش نرسیدن و با شما اشنا شدن و عاشق شما شدن این کجاش نکته منفی هست?
    خوب هر دختری ممکنه قبلا یکی تو زندگیش بوده باشه و به مرور کمرنگ بشه
    نه اشتباه متوجه شدی

    این خانمو آقا ( استارتر ) چندساله با همن و به امید رسیدن به هم ولی یه سری مشکلات جلو پاشون میادو باعث میشه نتونن ازدواج کنن تا الان، از جمله مخالفت مادر دختر که دختر حساب باز میکنه رو حرف مامانش ... این وسط برای دختره خواستگار اومده و خانوادش راضین ، الان این دختره به این آقاهه ( استارتر ) میگه یکی دو سال منتظرم بمون تا اگه از زندگیم راضی نبودم بیام پیشت دوباره .

    حالا استارتر به خاطر این خانم کلی موقعیتای شغلی از دست داده ولی این خانم بهش میگه تو که واسه رسیدن به من کاری نکردی .

  21. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25724
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط کیانا94 نمایش پست ها
    من یه چیزی رو متوجه نمی شم ابن که ایشون قبلا یه عشقی داشتن و بهش نرسیدن و با شما اشنا شدن و عاشق شما شدن این کجاش نکته منفی هست?
    خوب هر دختری ممکنه قبلا یکی تو زندگیش بوده باشه و به مرور کمرنگ بشه
    باسلام و تشکر ، طبق حرفای شما منفی نیست ، ولی اینکه بمن نگفت منفیه ، من بارها ازش پرسیدم ولی نگفت ، پریشب متوجه شدم خواستگار جدید همون آقاست ، توو شبکه اجتماعیش این خواستگارو عشق دوران دانشجویی خطاب کرده و نوشته پس از سالها فراق ....
    نقل قول نوشته اصلی توسط love نمایش پست ها
    نه اشتباه متوجه شدی

    این خانمو آقا ( استارتر ) چندساله با همن و به امید رسیدن به هم ولی یه سری مشکلات جلو پاشون میادو باعث میشه نتونن ازدواج کنن تا الان، از جمله مخالفت مادر دختر که دختر حساب باز میکنه رو حرف مامانش ... این وسط برای دختره خواستگار اومده و خانوادش راضین ، الان این دختره به این آقاهه ( استارتر ) میگه یکی دو سال منتظرم بمون تا اگه از زندگیم راضی نبودم بیام پیشت دوباره .

    حالا استارتر به خاطر این خانم کلی موقعیتای شغلی از دست داده ولی این خانم بهش میگه تو که واسه رسیدن به من کاری نکردی .
    بله ، تاپریشب اینجوری بود ولی این خواستگار همون آقاست و هیچوقت بمن نگفت ، حتی همین چهار پنج روز پیش که اومد نگفت این آقا همونه فقط گفت نمیخوام و گریه کرد .... سالهای با من بودن رو ... نمیدونم

  22. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط saman1234 نمایش پست ها
    بله ، تاپریشب اینجوری بود ولی این خواستگار همون آقاست و هیچوقت بمن نگفت ، حتی همین چهار پنج روز پیش که اومد نگفت این آقا همونه فقط گفت نمیخوام و گریه کرد .... سالهای با من بودن رو ... نمیدونم
    ای بابااااااا

    جدی ?!?!

  23. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25724
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    4
    تشکر شده 2 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من و عشقم درآستانه جدایی همیشگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط love نمایش پست ها
    ای بابااااااا

    جدی ?!?!
    عقلم میگه بهش بگم که فهمیدم این آقا کیه ... ولی میشناسمش اگر اینو بهش بگم و اگر ی روزی این آقا اذیتش کنه امکان نداره بمن بگه ... وقتی میخواستن براش انگشتر بیارن بمن گفت من میرم ی شهر داغون و غریب ، اگر ی روزی توو اوج غربت داشتم دق میکردم میتونم رو کمک تو حساب کنم؟؟؟ گفتم نکن ، بامن نه باخودت نکن ...
    نمیدونم چیکار کنم ... بهش بگم یا نگم ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آیین عروسی، به سبک عشایر قشقایی
    توسط saeed021 در انجمن عکس های دیدنی
    پاسخ: 10
    آخرين نوشته: 06-23-2015, 06:08 PM
  2. استخدام مترجمان قوه قضاییه
    توسط mgh602062 در انجمن مشاوره تحصیلی
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 06-18-2015, 11:53 PM
  3. زیبایی های استان گلستان 11
    توسط احمد یوسفی در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 59
    آخرين نوشته: 05-19-2015, 10:58 PM
  4. اعتماد به نفس پایین ناشی از کمال گرایی
    توسط nazanin1370 در انجمن وسواس فکری - عملی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-20-2013, 06:05 PM
  5. روشهایی برای کمک به کاهش استرس در دوران بارداری
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-15-2013, 12:06 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد