نوشته اصلی توسط
Baoo
سلام
نظر من اینه کسایی که از بیرون گود به یه مساله نگاه میکنن میتونن دید باز تری به مسائل پیدا کنن واسه همین دنبال مشورت درباره مشکلم هستم.
من پدر بزرگی دارم که با سختی مال جمع کرده و از چهارده سالگی مجبور شده با زن بیست و چهار ساله برادر مرحومش ازدواج کنه که دوتا بچه هم داشته.
حالا تو این سن بقدری به خساست دچار شده که رفته رفته عقلش رو از دست داده و افتاده این ور اونور دنبال گدایی کردن و اصلا عار نمیدونه و میگه پول پوله فرقی نداره. اولین بار که عموم این خبر رو شنید اومد و خواست بترسونتش گفت میبرم میزارمت سالمندان اونم گفت ببر بزار و کم نیاورد. حالا کارشو ادامه میده هر شب تو خونش دعوا دارن خیلی دروغگو شده و حیا رو غورت داده.
این قضیه شده باعث بی آبرویی همه ما آخه خودش هم خیر سرش همه جا میشناسنش و یه زمان کسی بوده واسه خودش.
عموم که فکر قوی ای نداره و هیجانی برخورد میکنه نظر من ولی اینه بزاریم کار خودشو بکنه چون عقلش رو از دست داده به نظرم یا میخواد که اینجوری دربارش فکر کنن. ولی خوب بی خیال هم بشیم آبرو واسه مون نمیمونه و میخواد از اون پول بیاره تو خونش خرج کنه که واسه کسی که سرمایه داره و گشنه نمونده جایز نیست.
شما چه نظری در این باره دارید ممنون میشم به اشتراک بگزارید.