من یه دوستی دارم که ساکن ایران نیست و حدود دو ساله دوست صمیمی ایم .یعنی قبل از ازدواجم با همسرم با این خانم دوست بودم
همسرمم کاملا ایشونو میشناسن و قبل از ازدواجمون با هم گه گاهی در حد سلام و احوالپرسی حرف میزدن که بعداز ازدواج خیلی کم شد
این خانم تو ارتباط من و همسرم کلا همیشه خیلی سعی میکرد مشکل ایجاد کنه .مثلا بعداز عقدمون گذشته ی همسرممو با جزییات از دوست قدیمی همسرم پرسیده بود و به من گفت و مرتب اصرار میکرد که تمومش کنم که من و همسرمم سر اون جریان به شدت دعوامون شد و همسرم ناچار شد کل گذشته شو به من بگه با تمام جزییات تا دعوا ختم ب خیر بشه
من اصلا خوشم نمیاد همسرم با دخترا چت خصوصی کنه .یعنی کلا دوست های عادی دختر هم ک دوست مشترکمون حساب میشن رو دوست ندارم خصوصی باهاشون حرف بزنه و ایشون هم رعایت میکنه
اوایل ازدواجمون تو چند تا گروه چت بودیم که بیشتر خواننده بودیم و کمتر حرف میزدیم و بعد از یه مدت هم گروه منحل میشد
تا دو ماه پیش که همین دوستم درگیر رابطه با یه پسر اروپایی شد و مرتب کمک میخواست که چی کار کنه و چی بگه و منم گاهی نمیدونستم برخورد درست چیه به همسرم میگفتم باهاش حرف میزد
دو سه هفته ازین روال که گذشت دو سه بار همسرم وقتی سرکار بود من پی ام میدادم جواب نمیداد در صورتیکه آن بود و میفهمیدم داشته با دوستم حرف میزده و کل چتشون هم میدیدما
بعد بحث میکردیم ک چرا جواب منو نمیده ولی جواب اونی ک ی دوست دوره رو میده میگفت کارش فورس بود و کمک فوری میخواست و..
بعد از دو سه بار دیگه یه اخطار جدی ب همسرم دادم و گفتم ب هیچ وجه راضی نیستم با اون دختر به قصد کمک حتی حرف بزنه
چون دوستم دقیقا هر روز ی بهونه ی جدید پیدا میکرد و ب اون متوسل میشد که با شوهرم حرف بزنه
همسرمم رعایت کرد .حدود دو سه هفته بعد ازین قضیه باز دوستم هی ب من زنگ میزد ک گیر کردم و شوهرت پسرای اروپایی رو خوب میشناسه ازش کمک میخوام و... منم ب همسرم گفتم کمکش کنه
همون شب همسرم چون حوصله ی چت نداشت به دوستم گفت بریم اسکایپ و حدود یه ساعت حرف زدن که تمام مدت خون خون منو میخورد و خودمو لعنت میکردم که چرا به همسرم گفتم کمکش کنه و چرا اصلا با این دختر دوستم و... حس خوبی نداشتم .بعد از تموم شدن حرفشون همسرم اومد پیشم که بغلم کرد که باهاش خیلی تند برخورد کردم و شب هم جدا خوابیدم و هر چی گفت چی شده گفتم هیچی
دوستم ازین مدل دختراس که با هر پسری راحت لاس میزنه و فوق العاده هم بی ادبه .چند باری همسرم گفت رابطه تو تموم کن و من هربارمیگفتم علی رغم همه بدی هاش درد و دلامونو ب هم میگیم و خوبه
فردا صبحش من و همسرم سرکار بودیم .من از ساعت یازده تا یک مرتب واتس اپ همسرمو چک کردم و آن بود .دوستمم آن بود
حدود ساعت یک همسرم بهم زنگ زد حالمو بپرسه که گفت با فلانی دو سه ساعت واتس آپ حرف زدم و اینا رو گفتیم و کلی خندیدیم و.. منم گفتم چه جالب و قطع کردم
دیگه همسرم تا شب به من هیچ زنگی نزد.هیچی! ساعت هفت و هشت داشتم از محل کارم برمیگشتم زنگ زدم به شوهرم گفت هنوز سرکارم و سرم خیلی شلوغه این روزا و... منم هر چی داد بود سرش زدم l گفتم میرم خونه ی بابام و قطع کردم
شب اومد اونجا باهام کلی حرف زد و گفت چون تو گفتی کمکش کردم و اصلا بلاکش میکنم و منم گریه کردم و خلاصه کلی عذرخواهی کرد و برگشتم خونمون
دیگه همسرم با دوستم حرف نزد.حتی یه کلمه
گاهی دوستمم پی ام میداد همسرم جواب نمیداد
تا پریشب که من تو پیج شخصیم عکس خودمو و همسرمو گذاشتم و دوستم اومد زیرش نوشت این مسخره بازیا چیه مثلا میخوای چی رو ثابت کنی؟
گفت دوست دارم پیج خودمه ! گفت منم هزار تا چیز دوست دارم تو عقده ای ای بدبخت و...
منم کامنتاشو پاک کردم
من و دوستم هیچ دعوایی هم قبلش نداشتیما.حتی همون شب کلی حرف زده بودیم! اصلا رفتاراش شوکم کرد.بعد باز کامنت گذاشت ک چرا کامنتمو پاک کردی؟ گفتم خوشم نیومد پیج خودمه و گفت بدبخت نذار دهنم باز شه بگم چه قدر آدم کثیفی بودی و هستی و شوهرت خبر نداره و...گفت هر چی ازت میدونمو میگم .و باز خوب شد شوهرت اومد گرفتت دست از سر نخ دادن به بقیه پسرا برداریو.....منم کاملا هنگ کرده بودم !
چون میدونه همسر من رو این چیزا حساسه عمدا این دروغ ها و مزخرفاتو نوشت
من بلاکش کردم به همسرم گفتم اونم بلاکش کرد و گفت بره گم شه دیگه فکرشو نکن
بعد دوستم به همسرم پی ام داد که واقعا آفرین خیلی مردی به خاطر اون میمون قید همه دوستاتو و گفت تو به خاطر زنت قید فلان خانم (که تو گذشته با همسرم دوست بوده و الان هی پیغام پسغام میفرسته که باز با همسرم باشه و شوهرم محل نمیذار ) و... رو زدی و این یه روز تنهات میذاره بعد میفهمی چه گندی به زندگیت زدی و.... و همسرمم بهش گفت کشش نده و برو به زندگیت برس باز دوستم پی ام داد و همسرم دیگه جواب نداد
من هنوز باورم نمیشه صمیمی ترین دوستم داره این کارا رو میکنه و اینجوری دروغ میگه برای به هم زدن رابطه ی ما
آخه چرا انقدر آدما پست شدن
دیشب انقدر حالم بد بود به همسرم گفتم من از زندگیت میرم واقعا کشش جنگیدن با آدمای گذشته و حیوونای الانو ندارم میدونم کارم اشتباه بود و همسرمم گفت من با توعم نترس
نگرانم .میترسم بالاخره ب چیزی که میخوان برسن