نمایش نتایج: از 1 به 13 از 13

موضوع: رفتار صحیح با مادرشوهر

3048
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26582
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    2
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    رفتار صحیح با مادرشوهر

    سلام.. من و همسرم 4 سال با هم دوست بودیم. عالم و آدم از اين خانواده تعريف ميکردن و خودمم تو دوستيم با همه حتي فاميل هاشون آشنا شده بودم و فکر ميکردم دنيا ازين بهتر نداره. تا 3 ماه اول عقدم هر روز خدارو شکر ميکردم که چنين مادر شوهر گلي دارم.. الان 8 ماهه عقد هستيم و به چشم ميبينم که در نظر مردم چقدر اين خانم عاليه و فقط در نظر مردم.. و نصيحتش به من اينه که هميشه ظاهرت و حفظ کن و هيچوقت نذار کم و کاستي هاتو کسي بفهمه حتي خواهر خودت. من شاغلم 27 سالمه نه اينکه خانه داري بلد نباشم بلکه در حد و موقعيت زندگيم خيلي خيلي بيشتر از اون چيزي که بايد بلدم ولي مادرشوهر 55 سالم همش خودش و با من مقايسه مي کنه و بهتر بودنش تو کاراي خونه رو تو روي من ميزنه.. از روز اول دست به هر کاري ميزنم.. از کاراي خونه تاااااااااا خريد هاي کوچيک و بزرگ.. توي هر چيزي که من حتي نقش کوچيکي داشته باشم ايراد ميگيره.. اوایل توجه ای نمیکردم ولی الان داره اعتماد به نفس من و از بین میبره.. ميترسم اين ايراد گرفتناش من و از چشم همسرم بندازه.. البته زن مهربونیه و منم خیلی احترامش و دارم.. گهگاهی برام کادو میگیره.. خیلی وقتا موقعی که با همسرم و مادرش باشیم و اگه سر مسئله ای تفاوت نظر داشته باشم مادر شوهرم طرف من و میگیره ولی اینطور شناختمش که تو جمع دست محبت و تو خلوت با حرفاش سیلی میزنه.. نميدونم بايد باهاش چه رفتاری داشته باشم..

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رفتار صحیح با مادرشوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط atefehhh نمایش پست ها
    سلام.. من و همسرم 4 سال با هم دوست بودیم. عالم و آدم از اين خانواده تعريف ميکردن و خودمم تو دوستيم با همه حتي فاميل هاشون آشنا شده بودم و فکر ميکردم دنيا ازين بهتر نداره. تا 3 ماه اول عقدم هر روز خدارو شکر ميکردم که چنين مادر شوهر گلي دارم.. الان 8 ماهه عقد هستيم و به چشم ميبينم که در نظر مردم چقدر اين خانم عاليه و فقط در نظر مردم.. و نصيحتش به من اينه که هميشه ظاهرت و حفظ کن و هيچوقت نذار کم و کاستي هاتو کسي بفهمه حتي خواهر خودت. من شاغلم 27 سالمه نه اينکه خانه داري بلد نباشم بلکه در حد و موقعيت زندگيم خيلي خيلي بيشتر از اون چيزي که بايد بلدم ولي مادرشوهر 55 سالم همش خودش و با من مقايسه مي کنه و بهتر بودنش تو کاراي خونه رو تو روي من ميزنه.. از روز اول دست به هر کاري ميزنم.. از کاراي خونه تاااااااااا خريد هاي کوچيک و بزرگ.. توي هر چيزي که من حتي نقش کوچيکي داشته باشم ايراد ميگيره.. اوایل توجه ای نمیکردم ولی الان داره اعتماد به نفس من و از بین میبره.. ميترسم اين ايراد گرفتناش من و از چشم همسرم بندازه.. البته زن مهربونیه و منم خیلی احترامش و دارم.. گهگاهی برام کادو میگیره.. خیلی وقتا موقعی که با همسرم و مادرش باشیم و اگه سر مسئله ای تفاوت نظر داشته باشم مادر شوهرم طرف من و میگیره ولی اینطور شناختمش که تو جمع دست محبت و تو خلوت با حرفاش سیلی میزنه.. نميدونم بايد باهاش چه رفتاری داشته باشم..


    عزیزم از این همه خوبی های کم نظیری که از مادر شوهر گفتی ؛انصافه که بعضی رفتارهاشو در قالب بدی ها ببینی ؟؟؟؟!!!

    خداروشکر کن بخاطر خوبی هایی که داره و چشماتو روی بدی هاش ببندد ...چون گل بی عیب خداست ... و مادرشوهر هیچوقت مثل مادر نمیشه چون مثل مادر زیرو بم وجودتو نمیشناسه ..پس توقعت رو کم کن !!


    ضمنا شما از به اصطلاح بدی هاش ؛به ایراد گرفتن در خانه داری اشاره کردی که ؛میشه گفت این مشکل شماست که حرف هاشو بد برداشت میکنس !!!
    شما نمیخوای چیزی ازش یاد بگیری ؟؟همه ما نیازمند کمک بزرگ تر ها تو یادگیری تجربیاتشون هستیم ..سعی کن با جونو دل این مقایسه کردن ها رو بشنوی و عمل کنی !!!
    مادرشوهرت فقط طرز بیان تجربیاتش رو خوب نمیدونی و اون هم چون گفتم مادرت نیست که بدونه چطور بگه تو بدت نیاد یا اگر خم عین مادرت بگه ؛چون مادرشوهره تو میزاری به پای مقایسه و بدجنسیش ...ولی اگر همون حرف ها رو مادرت بهت بزنه انگار نه انگار ناراحت نمیشی !!!


    خوشحالم که مادرشوهرت اینهمه صفت خوب داره ...سعی کن با ناراحت کردن خودت و همسرت در برابر اندک رفتارهای ظاهرا نادرستش ؛همون خوبی هاشم از خودت دریغ نکنی ...
    چون فقط و فقط "مادر" هست که هر جور باهاش رفتار کنی ؛باز هم دوست داره و جونشو برات میده .

    پس توصیه من به شما :دید و نگرش مثبت ؛قدردانی از خوبی هاش ؛استفاده مثبت از انتقتد ها و مقایسه کردن هاش هست !!

    ضمنا همسر شما هم زمانی با شما دلخور میشه که شما بجای خوبی ها بدی های مادرشو ببینید ؛نه با مقایسه کردن های مادرش .
    موفق باشی

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Mar 2015
    شماره عضویت
    14030
    نوشته ها
    5,877
    تشکـر
    725
    تشکر شده 3,402 بار در 1,916 پست
    میزان امتیاز
    16

    پاسخ : رفتار صحیح با مادرشوهر

    از کجا معلوم هدف بدی از این رفتارهاش داشته باشه؟؟؟
    ببین هرچی باشه حدود 28 سال تجربش تو خونه داری ازت بیشتره شاید اینطوری میخواد بهتر یاد بگیری و هدفش ایراد گیری نیست

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26582
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    2
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتار صحیح با مادرشوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    عزیزم از این همه خوبی های کم نظیری که از مادر شوهر گفتی ؛انصافه که بعضی رفتارهاشو در قالب بدی ها ببینی ؟؟؟؟!!!

    خداروشکر کن بخاطر خوبی هایی که داره و چشماتو روی بدی هاش ببندد ...چون گل بی عیب خداست ... و مادرشوهر هیچوقت مثل مادر نمیشه چون مثل مادر زیرو بم وجودتو نمیشناسه ..پس توقعت رو کم کن !!


    ضمنا شما از به اصطلاح بدی هاش ؛به ایراد گرفتن در خانه داری اشاره کردی که ؛میشه گفت این مشکل شماست که حرف هاشو بد برداشت میکنس !!!
    شما نمیخوای چیزی ازش یاد بگیری ؟؟همه ما نیازمند کمک بزرگ تر ها تو یادگیری تجربیاتشون هستیم ..سعی کن با جونو دل این مقایسه کردن ها رو بشنوی و عمل کنی !!!
    مادرشوهرت فقط طرز بیان تجربیاتش رو خوب نمیدونی و اون هم چون گفتم مادرت نیست که بدونه چطور بگه تو بدت نیاد یا اگر خم عین مادرت بگه ؛چون مادرشوهره تو میزاری به پای مقایسه و بدجنسیش ...ولی اگر همون حرف ها رو مادرت بهت بزنه انگار نه انگار ناراحت نمیشی !!!


    خوشحالم که مادرشوهرت اینهمه صفت خوب داره ...سعی کن با ناراحت کردن خودت و همسرت در برابر اندک رفتارهای ظاهرا نادرستش ؛همون خوبی هاشم از خودت دریغ نکنی ...
    چون فقط و فقط "مادر" هست که هر جور باهاش رفتار کنی ؛باز هم دوست داره و جونشو برات میده .

    پس توصیه من به شما :دید و نگرش مثبت ؛قدردانی از خوبی هاش ؛استفاده مثبت از انتقتد ها و مقایسه کردن هاش هست !!

    ضمنا همسر شما هم زمانی با شما دلخور میشه که شما بجای خوبی ها بدی های مادرشو ببینید ؛نه با مقایسه کردن های مادرش .
    موفق باشی



    خیلی ممنونم از راهنمایی و پاسختون.. من واقعا آدم قدر نشناس و منفی نگری نیستم و تو حرفهام هم از محبت هاشون گفتم.. من کسی بودم که همیشه می گفتم باید مادر شوهر و خواهر شوهر رو مثل مادر و خواهر خودمون دوست داشته باشیم و اگر هم حرفی زدن ببینیم اگر خانواده خودمون هم میگفتن ناراحت میشدیم یا نه.. من با توجه به اینکه همسرم دستپخت مادرش و دوست داره از خدام هستش که ازشون خیلی چیزا یاد بگیرم حتی خیلی وقتا خودم درخواست میکنم که بهم یاد بده ولی یه مدتیه که کاملا جدی تیکه میندازه.. مثلا توی آشپزی یه غذایی که خونمون هیچوقت درست نکردیم و میگم این غذارو من تا به حال درست نکردم بلد نیستم چند دقیقه بعد میگه هویج که بلدی خلال کنی یا اونم بلد نیستی؟( جلو همسرم) همه ما وقتی آشپزی میکنیم ممکنه روغن بپره رو گاز.. حتی اینم ضعف من میدونه و جلو همسرم میگه خانم آشپز روغن پریده آشپز اگه آشپز باشه روغنش نمیپره.. میخواست خونش دوره همی با دوستاش بگیره من کلی کرده بودم از نظافت تا آشپزی تا سالاد و دسر و از خرید تا شستن و پذیرایی یه نفری برای تقریبا 20 نفر، بعد خواهر شوهرم که اومد و دید همه چی انجام شده گفت مامان برا چی زنگ زدی گفتی دست تنها موندم و هیچکس نیست کمکم کنه، بهت میگم عروست چیکار میکنه میگی اااای اونم داره برا خودش یه کارایی میکنه.. !!!! من هاج و واج مونده بودم.. آخر شبم خواهر شوهرم یه جارو برقی زد و هنوزم که هنوزه مادر شوهرم میگه دخترش طفلکی خیلی خسته شد و زحمت کشید. فقط اینا نیست مسائل کوچیک تر و بزرگترم هست که گفتنش اینجا نمیگنجه و اصلا دوست ندارم اینطوری وارد جزئیات بشم ولی همین چیزهای کوچیک کم کم جمع شده و من و ناراحت کرده.. الانم که نزدیک عید هستش هر بار من و میبینه از خونه تکانی و اطرافیان که شاغل هستن و نمیتونن به مادرشون کمک کنن و اینکه گناه دارن یه جمعه میخوان استراحت کنن میگه و بعد به من میگه دخترم باشگاه میره نمیرسه بیاد اگه تو بیای دیوارارو تمیز کنی و فرشارو شامپو بکشی و پرده هارو بکنی بشوری دیگه نمیگم نظافتچی بیاد... من واقعا انرژیشو ندارم چون آخر ساله شرکت کارم سه برابر قبل شده حتی شرمنده مادر خودم شدم که نمیتونم کمکش کنم ولی مادر شوهرم از الان تعیین کرده من چه کارهایی کنم.... یه بار گفتم مامان من فکر نکنم وقت کنم بیام چون هم سر کارم هم خونه خودمونم خونه تکانی داریم.. گفت خونه خودتون و ول کن اول خونه مادرشوهر و بعدم تا از خونشون بیام محل نمیداد
    ویرایش توسط atefehhh : 02-15-2016 در ساعت 04:13 PM

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26582
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    2
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتار صحیح با مادرشوهر

    مرسی از پاسخ و راهنماییتون.. ممنون میشم کامنت بعدیم رو هم بخونید

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : رفتار صحیح با مادرشوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط atefehhh نمایش پست ها
    خیلی ممنونم از راهنمایی و پاسختون.. من واقعا آدم قدر نشناس و منفی نگری نیستم و تو حرفهام هم از محبت هاشون گفتم.. من کسی بودم که همیشه می گفتم باید مادر شوهر و خواهر شوهر رو مثل مادر و خواهر خودمون دوست داشته باشیم و اگر هم حرفی زدن ببینیم اگر خانواده خودمون هم میگفتن ناراحت میشدیم یا نه.. من با توجه به اینکه همسرم دستپخت مادرش و دوست داره از خدام هستش که ازشون خیلی چیزا یاد بگیرم حتی خیلی وقتا خودم درخواست میکنم که بهم یاد بده ولی یه مدتیه که کاملا جدی تیکه میندازه.. مثلا توی آشپزی یه غذایی که خونمون هیچوقت درست نکردیم و میگم این غذارو من تا به حال درست نکردم بلد نیستم چند دقیقه بعد میگه هویج که بلدی خلال کنی یا اونم بلد نیستی؟( جلو همسرم) همه ما وقتی آشپزی میکنیم ممکنه روغن بپره رو گاز.. حتی اینم ضعف من میدونه و جلو همسرم میگه خانم آشپز روغن پریده آشپز اگه آشپز باشه روغنش نمیپره.. میخواست خونش دوره همی با دوستاش بگیره من کلی کرده بودم از نظافت تا آشپزی تا سالاد و دسر و از خرید تا شستن و پذیرایی یه نفری برای تقریبا 20 نفر، بعد خواهر شوهرم که اومد و دید همه چی انجام شده گفت مامان برا چی زنگ زدی گفتی دست تنها موندم و هیچکس نیست کمکم کنه، بهت میگم عروست چیکار میکنه میگی اااای اونم داره برا خودش یه کارایی میکنه.. !!!! من هاج و واج مونده بودم.. آخر شبم خواهر شوهرم یه جارو برقی زد و هنوزم که هنوزه مادر شوهرم میگه دخترش طفلکی خیلی خسته شد و زحمت کشید. فقط اینا نیست مسائل کوچیک تر و بزرگترم هست که گفتنش اینجا نمیگنجه و اصلا دوست ندارم اینطوری وارد جزئیات بشم ولی همین چیزهای کوچیک کم کم جمع شده و من و ناراحت کرده.. الانم که نزدیک عید هستش هر بار من و میبینه از خونه تکانی و اطرافیان که شاغل هستن و نمیتونن به مادرشون کمک کنن و اینکه گناه دارن یه جمعه میخوان استراحت کنن میگه و بعد به من میگه دخترم باشگاه میره نمیرسه بیاد اگه تو بیای دیوارارو تمیز کنی و فرشارو شامپو بکشی و پرده هارو بکنی بشوری دیگه نمیگم نظافتچی بیاد... من واقعا انرژیشو ندارم چون آخر ساله شرکت کارم سه برابر قبل شده حتی شرمنده مادر خودم شدم که نمیتونم کمکش کنم ولی مادر شوهرم از الان تعیین کرده من چه کارهایی کنم.... یه بار گفتم مامان من فکر نکنم وقت کنم بیام چون هم سر کارم هم خونه خودمونم خونه تکانی داریم.. گفت خونه خودتون و ول کن اول خونه مادرشوهر و بعدم تا از خونشون بیام محل نمیداد
    بيخيال خونه تكوني هم ميخاد براش بكني چه
    توقعها ؟ ببخشيد ا ولي ميگي خونه خودم مونده بهت ميگه خونه خودت رو ول كن بهش بايد بگي شما كه كار منو قبول نداري
    بهش بگو كارگر بگيره و نميرسي تعارف كه نداري
    به شوهرتم ميگي خودم شاغلم خونه خودم مونده نميتونم تعارف كه نداري
    ببين من به خانواده شوهرم خيلي احترام ميذارم خب جاريم تو هر مهموني كه ميشه دسر رو به عهده ميگيره و درست ميكنه من ميديدم كه اينا پشت سرش چيا ميگن يه سري خواهرشوهرم بهم گفت تو واسه مهموني فردا دسر درست كن منم چون آدم خوش ذوقيم و سليقم زياد ميگيره سنگ تموم گذاشتم جاريم هم يه چيزهايي درست كرده بود اونوقت پشت سر جاريم به من گفتن فريبا چي بود درست كرده بود مال تو خوب بود يه برادر شوهر دارم كه شوخه برگشت گفت مامان دلم به حالت ميسوزه مجبوري تعريف الكي پشت سر عروسات بكني پشت سر النازم به فريبا بگي مادرشوهرم برگشت گفت اي بابا جفتشونم يه پخن(ببخشيدا حرف بد زدم ولي دقيقا همين حرف رو زد)مني كه انقدر احترام ميذارم اينجوري جواب دادن
    به نظر من نبايد بيش از حد خوبي كني همين كه احترام نگه ميداري از سرشون هم زياديه

  7. کاربران زیر از محمدزاده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14456
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    6
    تشکر شده 575 بار در 298 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رفتار صحیح با مادرشوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط atefehhh نمایش پست ها
    خیلی ممنونم از راهنمایی و پاسختون.. من واقعا آدم قدر نشناس و منفی نگری نیستم و تو حرفهام هم از محبت هاشون گفتم.. من کسی بودم که همیشه می گفتم باید مادر شوهر و خواهر شوهر رو مثل مادر و خواهر خودمون دوست داشته باشیم و اگر هم حرفی زدن ببینیم اگر خانواده خودمون هم میگفتن ناراحت میشدیم یا نه.. من با توجه به اینکه همسرم دستپخت مادرش و دوست داره از خدام هستش که ازشون خیلی چیزا یاد بگیرم حتی خیلی وقتا خودم درخواست میکنم که بهم یاد بده ولی یه مدتیه که کاملا جدی تیکه میندازه.. مثلا توی آشپزی یه غذایی که خونمون هیچوقت درست نکردیم و میگم این غذارو من تا به حال درست نکردم بلد نیستم چند دقیقه بعد میگه هویج که بلدی خلال کنی یا اونم بلد نیستی؟( جلو همسرم) همه ما وقتی آشپزی میکنیم ممکنه روغن بپره رو گاز.. حتی اینم ضعف من میدونه و جلو همسرم میگه خانم آشپز روغن پریده آشپز اگه آشپز باشه روغنش نمیپره.. میخواست خونش دوره همی با دوستاش بگیره من کلی کرده بودم از نظافت تا آشپزی تا سالاد و دسر و از خرید تا شستن و پذیرایی یه نفری برای تقریبا 20 نفر، بعد خواهر شوهرم که اومد و دید همه چی انجام شده گفت مامان برا چی زنگ زدی گفتی دست تنها موندم و هیچکس نیست کمکم کنه، بهت میگم عروست چیکار میکنه میگی اااای اونم داره برا خودش یه کارایی میکنه.. !!!! من هاج و واج مونده بودم.. آخر شبم خواهر شوهرم یه جارو برقی زد و هنوزم که هنوزه مادر شوهرم میگه دخترش طفلکی خیلی خسته شد و زحمت کشید. فقط اینا نیست مسائل کوچیک تر و بزرگترم هست که گفتنش اینجا نمیگنجه و اصلا دوست ندارم اینطوری وارد جزئیات بشم ولی همین چیزهای کوچیک کم کم جمع شده و من و ناراحت کرده.. الانم که نزدیک عید هستش هر بار من و میبینه از خونه تکانی و اطرافیان که شاغل هستن و نمیتونن به مادرشون کمک کنن و اینکه گناه دارن یه جمعه میخوان استراحت کنن میگه و بعد به من میگه دخترم باشگاه میره نمیرسه بیاد اگه تو بیای دیوارارو تمیز کنی و فرشارو شامپو بکشی و پرده هارو بکنی بشوری دیگه نمیگم نظافتچی بیاد... من واقعا انرژیشو ندارم چون آخر ساله شرکت کارم سه برابر قبل شده حتی شرمنده مادر خودم شدم که نمیتونم کمکش کنم ولی مادر شوهرم از الان تعیین کرده من چه کارهایی کنم.... یه بار گفتم مامان من فکر نکنم وقت کنم بیام چون هم سر کارم هم خونه خودمونم خونه تکانی داریم.. گفت خونه خودتون و ول کن اول خونه مادرشوهر و بعدم تا از خونشون بیام محل نمیداد
    دوست خوبم یه توصیه ای بهت میکنم چون خودم هم متاسفانه بهش رسیدم.
    خوبی که از حد بگذره میشه وظیفه.
    شما چطوری رفتار کردی که مادرشوهرت توقع پیدا کرده براش پرده بشوری و دیوار تمیز کنی؟
    ادم باید برای خودش و زندگیش حد و حدودی تعیین کنه. نه فقط برای خانواده همسر، بلکه برای همه اطرافیانتون.
    شما نوعروسی باید مادر یا مادرشوهرت بیان کمکت، نه اینکه توقع داشته باشن شما بری کمکشون.

    من تو دوران نامزدیم همین اشتباه رو کردم. زیادی محبت کردم. جوری که شد وظیفه م! هرگز یادم نمیره یک بار مادرشوهرم سر درددلش باز شد، گفت از جوونی از مرغ پاک کردن بدش میومده و اون روز هم چون کارگر مرغ فروشی نبوده، مجبور شده مرغی رو که خریده بیاره خونه و حالا نمیدونه چطوری تمیزش کنه.
    من رو حساب لطف، با اینکه فقط چند روز از عقدم گذشته بود، براش مرغ شو پاک کردم.

    همین کار کافی بود تا از اون روز به بعد به چشم کلفت بهم نگاه کنه. یعنی جوری شده بود که برای مهمونیاش اخرین نفری که دعوت میشد من بودم(مثلا چند ساعت مونده به شروع مهمونی نه حتی یه روز جلوتر!!!) اون هم فقط برای جارو و گردگیری، پذیرایی از مهمونا، شستن ظرفها و...
    یعنی از مهمونی فقط خستگیش مال من بود. خودش میرفت میشست به من میگفت میوه بیار، چایی بیار، غذا رو بکش و...

    من تو خونه پدرم انصافا کار نمیکردم و الانشم مامانم واقعا مثل مهمون باهام برخورد میکنه.
    خلاصه کار به جایی کشید که یه بار وقتی داشتم برای مهمونی مادرشوهرم کار میکردم، قبل از اومدن مهمونا، همسرم که دید مادرش لم داده و من کار میکنم، عصبانی شد و کلی با مادرش دعوا کرد و باقهر برگشتیم خونه.
    بگذریم که خانواده ش فکر کردن من شوهرمو پر کردم، ولی از اون روز به بعد دیگه کاراشونو سر من نریختن.
    اگر هم کمکی میکنم فقط در حد یه لطف کوچیکه.
    تو مهمونی ها هم با اخرین نفرات میرم که مجبور نشم تا اومدن مهمونا کار کنم.
    تو مهمونی هم فقط یکی دوبار بلند میشم و کارای کوچیک انجام میدم.
    حتی برای خونه ت************ی عید کارگر میگیرم و یه بار که مادرشوهرم با طعنه گفت تا وقتی پسرم خونه مون بود، دیوار هارو خودمون میسشتیم اما الان پدرشوهرت دست تنها باید کار کنه. من هم با شوخی و خنده گفتم ما که کارگر میگیریم چون همسری دیوارای خونه خودمون رو هم نمیشوره چه برسه خونه دیگرون رو.
    اولش به مادرشوهرم بر خورد ولی در عوض دیگه توقع بی جا نداره.
    شما هم باید تا دیر نشده حدود خانواده هارو بهشون نشون بدی. محبت کردن خوبه ولی اندازه داره.
    اینکه شما به مادرشوهرت بگی این غذاتون چه خوشمزه س، اشکالی نداره.
    ولی وقتی در ادامه میگی من که بلد نیستم اینجوری بپزم، یا شوهرم دستپخت شمارو خیلی بیشتر دوست داره و...
    اینا مشکل ساز میشه. چون غیرمستقیم دارین خودتونو پایین میارین و مادرشوهرتون هم دچار غرور کاذب میشه.

    به جای مقایسه کردن، سعی کنین چیزایی رو که خوب بلدین درست کنین، یا کارایی که خوب از عهده ش بر میاین رو بیشتر انجام بدین تا بقیه هم متوجه استعدادهای شما بشن و حرفی برای گفتن داشته باشین.
    مثلا مادرشوهر من سوپ و سبزی پلوش خیییییلی خوشمزه س. من چندبار تلاش کردم اون مدلی درست کنم ولی نشد. یه بار هم همسرم به مادرش گفت هیچی غذای شما نمیشه!
    خب من هم رویه رو تغییر دادم. غذاهایی که خیلی عالی میتونم بپزم رو گذاشتم تو منوی اشپزخونه. و درست کردن سوپ و سبزی پلو رو گذاشتم به عهده مادرشوهرم که هروقت رفتیم خونه اونا، بخوریم.
    نتیجه اینکه همسرم الان همه جا از دستپخت من تعریف میکنه و حتی گاهی از غذاهای مادرش هم ایراد میگیره و میگه خانم من اینجوری میپزه طعمش بهتر میشه و...

    یه کم سیاست چاشنی زندگیتون بکنین، اوضاع درست میشه.

    موفق باشین.

  9. 2 کاربران زیر از talieh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رفتار صحیح با مادرشوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط atefehhh نمایش پست ها
    خیلی ممنونم از راهنمایی و پاسختون.. من واقعا آدم قدر نشناس و منفی نگری نیستم و تو حرفهام هم از محبت هاشون گفتم.. من کسی بودم که همیشه می گفتم باید مادر شوهر و خواهر شوهر رو مثل مادر و خواهر خودمون دوست داشته باشیم و اگر هم حرفی زدن ببینیم اگر خانواده خودمون هم میگفتن ناراحت میشدیم یا نه.. من با توجه به اینکه همسرم دستپخت مادرش و دوست داره از خدام هستش که ازشون خیلی چیزا یاد بگیرم حتی خیلی وقتا خودم درخواست میکنم که بهم یاد بده ولی یه مدتیه که کاملا جدی تیکه میندازه.. مثلا توی آشپزی یه غذایی که خونمون هیچوقت درست نکردیم و میگم این غذارو من تا به حال درست نکردم بلد نیستم چند دقیقه بعد میگه هویج که بلدی خلال کنی یا اونم بلد نیستی؟( جلو همسرم) همه ما وقتی آشپزی میکنیم ممکنه روغن بپره رو گاز.. حتی اینم ضعف من میدونه و جلو همسرم میگه خانم آشپز روغن پریده آشپز اگه آشپز باشه روغنش نمیپره.. میخواست خونش دوره همی با دوستاش بگیره من کلی کرده بودم از نظافت تا آشپزی تا سالاد و دسر و از خرید تا شستن و پذیرایی یه نفری برای تقریبا 20 نفر، بعد خواهر شوهرم که اومد و دید همه چی انجام شده گفت مامان برا چی زنگ زدی گفتی دست تنها موندم و هیچکس نیست کمکم کنه، بهت میگم عروست چیکار میکنه میگی اااای اونم داره برا خودش یه کارایی میکنه.. !!!! من هاج و واج مونده بودم.. آخر شبم خواهر شوهرم یه جارو برقی زد و هنوزم که هنوزه مادر شوهرم میگه دخترش طفلکی خیلی خسته شد و زحمت کشید. فقط اینا نیست مسائل کوچیک تر و بزرگترم هست که گفتنش اینجا نمیگنجه و اصلا دوست ندارم اینطوری وارد جزئیات بشم ولی همین چیزهای کوچیک کم کم جمع شده و من و ناراحت کرده.. الانم که نزدیک عید هستش هر بار من و میبینه از خونه تکانی و اطرافیان که شاغل هستن و نمیتونن به مادرشون کمک کنن و اینکه گناه دارن یه جمعه میخوان استراحت کنن میگه و بعد به من میگه دخترم باشگاه میره نمیرسه بیاد اگه تو بیای دیوارارو تمیز کنی و فرشارو شامپو بکشی و پرده هارو بکنی بشوری دیگه نمیگم نظافتچی بیاد... من واقعا انرژیشو ندارم چون آخر ساله شرکت کارم سه برابر قبل شده حتی شرمنده مادر خودم شدم که نمیتونم کمکش کنم ولی مادر شوهرم از الان تعیین کرده من چه کارهایی کنم.... یه بار گفتم مامان من فکر نکنم وقت کنم بیام چون هم سر کارم هم خونه خودمونم خونه تکانی داریم.. گفت خونه خودتون و ول کن اول خونه مادرشوهر و بعدم تا از خونشون بیام محل نمیداد




    خب کامنتتون رو خوندم !همه رو هم درک کردم !ایرادات مادرشوهرتونم گفتی و خوندم !حالا تکلیف چیه ؟؟ایا میخوای یه مادرشوهر دیگه تقدیمتون بشه ؟یا میخوای تغییرش بدی ؟؟یا میخوای شوهرتو تغییر بدی حرفاشو نشنوه ؟؟یا میخوای جوابشو بدی تا دیگه تکرار نکنه ؟؟میخوای اصلا ازش شکایت کن ؟بگو من اینوارا رو کردم و این هوبی هارو کردم ولی مادرشوهرم قدر نشناسه !!یا میخوای کمیته عروس ازاری برو و بگو مادرشوهرم بهم زخم زبون میزنه من چکار کنم ؟؟


    ببخش من رک هستم ولی دلیل نمیشه حقایق رو نگم تا کسی ناراحت نشه .پس میگم و پوزش میطلبم اگر رنجیده خاطر بشید


    پی دیدید هیچکدوم از ایت کار ها فایده ای نداره !!
    ینی تنها راه حل های ممکن بی فایده ان و کاربرد ندارن !!

    تنها راه حلی که میمونه اینه که "یه گوش در بشی ،یه گوش دروازه "

    راه حلی که شمای تازه عروس مونده تا بهش برسیبرسبی
    چون ما خودمون اونقدر رنجیدیمو اونقدر به دل گرفتیم تا اخرش فهمیدیم تنها راه حلش اینه که یه گوش در باشیم و یه گوش دروازه !!!تنها راه حلی که ارامش ادم حفظ میشه و.

    راه حلی که حسرتش برا ادم موند که کاش زودتر یاد گرفته بودیم تا انقدر شیرین لحظات زندگیمونو برای چیزی که چاره ای نداره تلخ نمیکردیم ..اینها رو به نیابت از تمام متاهلین میگم ها ...


    پس سعی کن مهارت یه گوش در یه گوش دروازه رو توی خودت تقویت کنی !!

    به حرفاش گوش نده ..امروز اینها رو یادته که گفته و نوشتی ...مطمین باش یک سال دیگه ده برابر اینها رو میای مینویسی ...تا وقتی که یاد نگیری نشنوی ..مهم نباشه...حرفاش ..به خودت نگیری ..بی تفاوت باشی ...

    من اگر بخوام برات توضیح بدم که فلان حرف رو مادرشوهرت زد باید فلان جواب رو میدادی و یا فلان کارو میکردی که دیگه تکرار نکنه ؛میتونم بهت راهکار بدم که شاید کاربردی هم باشه !!!

    ولی برای رفتارهای دیگه چی ؟؟؟؟
    ایا میتونی حدس بزنی که حرف بعدیش چی میتونه باشه تا اماده عکس العمل باشی ؟؟؟؟میتونی؟؟؟

    پس راهکار دادن در مقتبل هر رفتار اونها حکم همون ماهی دادن به شماست ..
    ولی اگر بتونی بی تفاوت بودن ..گوش در دروازه داشتن رو یاد بگیری یعنی ماهیگیری یاد گرفتی ..
    و چه میکنه این سکوووت !!!!!مرحبا به سکوت که ادمی که سکوت های بیشتری داره مثل یه جواهر با ارزشه ...و بیشترین ارامش رو تو زندگی داره .

    از امروز در برابر هر حرف مادرسوهر ت سکوت کن ..گفت فلان کارو بکن لبخند بزن ..گفت این کارت نادرست بود سکوت کن ....بعد معجزشو میبینی که چطور دیگه تکرار نمیشه .


    عقط بهشون احترام بزارو رفت و امدت رو قطع نکن ...اونها چیزی جز احترام و سرکشی نیاز ندارن !!

    امیدوارم حرفام مفید بوده باشه و باعث رنجش نشه .

  11. کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند

    kas

  12. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26582
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    2
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتار صحیح با مادرشوهر

    دقیقا مشکل من باهاشون اینه که کارا.. نظرا.. حرفا.. سلیقه و کلا هیچی من و قبول ندارن.. الانم برم کمک باز به چشم نمیاد و یه ایرادی میزارن

  13. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26582
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    2
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتار صحیح با مادرشوهر

    ممنون عزیز دلم از راهنماییت و اینکه وقت گذاشتی. خیلی برام مفید بود و اینم بگم که من فقط روز مهمونیشون خیلی کار کرده بودم روزای دیگه در حد ظرف شستن فقط همین یه خاطر توصیه اطرافیانم که میگن خیلی انجام بدی میشه وظیفه که کاملا موافقم|

  14. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26582
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    2
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتار صحیح با مادرشوهر

    درست میگی گلم.. خیلی ممنونم ازت عزل جان
    ویرایش توسط atefehhh : 02-15-2016 در ساعت 06:40 PM

  15. کاربران زیر از atefehhh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26582
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    2
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتار صحیح با مادرشوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط talieh نمایش پست ها
    دوست خوبم یه توصیه ای بهت میکنم چون خودم هم متاسفانه بهش رسیدم.
    خوبی که از حد بگذره میشه وظیفه.
    شما چطوری رفتار کردی که مادرشوهرت توقع پیدا کرده براش پرده بشوری و دیوار تمیز کنی؟
    ادم باید برای خودش و زندگیش حد و حدودی تعیین کنه. نه فقط برای خانواده همسر، بلکه برای همه اطرافیانتون.
    شما نوعروسی باید مادر یا مادرشوهرت بیان کمکت، نه اینکه توقع داشته باشن شما بری کمکشون.

    من تو دوران نامزدیم همین اشتباه رو کردم. زیادی محبت کردم. جوری که شد وظیفه م! هرگز یادم نمیره یک بار مادرشوهرم سر درددلش باز شد، گفت از جوونی از مرغ پاک کردن بدش میومده و اون روز هم چون کارگر مرغ فروشی نبوده، مجبور شده مرغی رو که خریده بیاره خونه و حالا نمیدونه چطوری تمیزش کنه.
    من رو حساب لطف، با اینکه فقط چند روز از عقدم گذشته بود، براش مرغ شو پاک کردم.

    همین کار کافی بود تا از اون روز به بعد به چشم کلفت بهم نگاه کنه. یعنی جوری شده بود که برای مهمونیاش اخرین نفری که دعوت میشد من بودم(مثلا چند ساعت مونده به شروع مهمونی نه حتی یه روز جلوتر!!!) اون هم فقط برای جارو و گردگیری، پذیرایی از مهمونا، شستن ظرفها و...
    یعنی از مهمونی فقط خستگیش مال من بود. خودش میرفت میشست به من میگفت میوه بیار، چایی بیار، غذا رو بکش و...

    من تو خونه پدرم انصافا کار نمیکردم و الانشم مامانم واقعا مثل مهمون باهام برخورد میکنه.
    خلاصه کار به جایی کشید که یه بار وقتی داشتم برای مهمونی مادرشوهرم کار میکردم، قبل از اومدن مهمونا، همسرم که دید مادرش لم داده و من کار میکنم، عصبانی شد و کلی با مادرش دعوا کرد و باقهر برگشتیم خونه.
    بگذریم که خانواده ش فکر کردن من شوهرمو پر کردم، ولی از اون روز به بعد دیگه کاراشونو سر من نریختن.
    اگر هم کمکی میکنم فقط در حد یه لطف کوچیکه.
    تو مهمونی ها هم با اخرین نفرات میرم که مجبور نشم تا اومدن مهمونا کار کنم.
    تو مهمونی هم فقط یکی دوبار بلند میشم و کارای کوچیک انجام میدم.
    حتی برای خونه ت************ی عید کارگر میگیرم و یه بار که مادرشوهرم با طعنه گفت تا وقتی پسرم خونه مون بود، دیوار هارو خودمون میسشتیم اما الان پدرشوهرت دست تنها باید کار کنه. من هم با شوخی و خنده گفتم ما که کارگر میگیریم چون همسری دیوارای خونه خودمون رو هم نمیشوره چه برسه خونه دیگرون رو.
    اولش به مادرشوهرم بر خورد ولی در عوض دیگه توقع بی جا نداره.
    شما هم باید تا دیر نشده حدود خانواده هارو بهشون نشون بدی. محبت کردن خوبه ولی اندازه داره.
    اینکه شما به مادرشوهرت بگی این غذاتون چه خوشمزه س، اشکالی نداره.
    ولی وقتی در ادامه میگی من که بلد نیستم اینجوری بپزم، یا شوهرم دستپخت شمارو خیلی بیشتر دوست داره و...
    اینا مشکل ساز میشه. چون غیرمستقیم دارین خودتونو پایین میارین و مادرشوهرتون هم دچار غرور کاذب میشه.

    به جای مقایسه کردن، سعی کنین چیزایی رو که خوب بلدین درست کنین، یا کارایی که خوب از عهده ش بر میاین رو بیشتر انجام بدین تا بقیه هم متوجه استعدادهای شما بشن و حرفی برای گفتن داشته باشین.
    مثلا مادرشوهر من سوپ و سبزی پلوش خیییییلی خوشمزه س. من چندبار تلاش کردم اون مدلی درست کنم ولی نشد. یه بار هم همسرم به مادرش گفت هیچی غذای شما نمیشه!
    خب من هم رویه رو تغییر دادم. غذاهایی که خیلی عالی میتونم بپزم رو گذاشتم تو منوی اشپزخونه. و درست کردن سوپ و سبزی پلو رو گذاشتم به عهده مادرشوهرم که هروقت رفتیم خونه اونا، بخوریم.
    نتیجه اینکه همسرم الان همه جا از دستپخت من تعریف میکنه و حتی گاهی از غذاهای مادرش هم ایراد میگیره و میگه خانم من اینجوری میپزه طعمش بهتر میشه و...

    یه کم سیاست چاشنی زندگیتون بکنین، اوضاع درست میشه.

    موفق باشین.

    ممنون عزیز دلم از راهنماییت و اینکه وقت گذاشتی. خیلی برام مفید بود و اینم بگم که من فقط روز مهمونیشون خیلی کار کرده بودم روزای دیگه در حد ظرف شستن فقط همین یه خاطر توصیه اطرافیانم که میگن خیلی انجام بدی میشه وظیفه که کاملا موافقم|

  17. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26582
    نوشته ها
    8
    تشکـر
    2
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتار صحیح با مادرشوهر

    نقل قول نوشته اصلی توسط talieh نمایش پست ها
    دوست خوبم یه توصیه ای بهت میکنم چون خودم هم متاسفانه بهش رسیدم.
    خوبی که از حد بگذره میشه وظیفه.
    شما چطوری رفتار کردی که مادرشوهرت توقع پیدا کرده براش پرده بشوری و دیوار تمیز کنی؟
    ادم باید برای خودش و زندگیش حد و حدودی تعیین کنه. نه فقط برای خانواده همسر، بلکه برای همه اطرافیانتون.
    شما نوعروسی باید مادر یا مادرشوهرت بیان کمکت، نه اینکه توقع داشته باشن شما بری کمکشون.

    من تو دوران نامزدیم همین اشتباه رو کردم. زیادی محبت کردم. جوری که شد وظیفه م! هرگز یادم نمیره یک بار مادرشوهرم سر درددلش باز شد، گفت از جوونی از مرغ پاک کردن بدش میومده و اون روز هم چون کارگر مرغ فروشی نبوده، مجبور شده مرغی رو که خریده بیاره خونه و حالا نمیدونه چطوری تمیزش کنه.
    من رو حساب لطف، با اینکه فقط چند روز از عقدم گذشته بود، براش مرغ شو پاک کردم.

    همین کار کافی بود تا از اون روز به بعد به چشم کلفت بهم نگاه کنه. یعنی جوری شده بود که برای مهمونیاش اخرین نفری که دعوت میشد من بودم(مثلا چند ساعت مونده به شروع مهمونی نه حتی یه روز جلوتر!!!) اون هم فقط برای جارو و گردگیری، پذیرایی از مهمونا، شستن ظرفها و...
    یعنی از مهمونی فقط خستگیش مال من بود. خودش میرفت میشست به من میگفت میوه بیار، چایی بیار، غذا رو بکش و...

    من تو خونه پدرم انصافا کار نمیکردم و الانشم مامانم واقعا مثل مهمون باهام برخورد میکنه.
    خلاصه کار به جایی کشید که یه بار وقتی داشتم برای مهمونی مادرشوهرم کار میکردم، قبل از اومدن مهمونا، همسرم که دید مادرش لم داده و من کار میکنم، عصبانی شد و کلی با مادرش دعوا کرد و باقهر برگشتیم خونه.
    بگذریم که خانواده ش فکر کردن من شوهرمو پر کردم، ولی از اون روز به بعد دیگه کاراشونو سر من نریختن.
    اگر هم کمکی میکنم فقط در حد یه لطف کوچیکه.
    تو مهمونی ها هم با اخرین نفرات میرم که مجبور نشم تا اومدن مهمونا کار کنم.
    تو مهمونی هم فقط یکی دوبار بلند میشم و کارای کوچیک انجام میدم.
    حتی برای خونه ت************ی عید کارگر میگیرم و یه بار که مادرشوهرم با طعنه گفت تا وقتی پسرم خونه مون بود، دیوار هارو خودمون میسشتیم اما الان پدرشوهرت دست تنها باید کار کنه. من هم با شوخی و خنده گفتم ما که کارگر میگیریم چون همسری دیوارای خونه خودمون رو هم نمیشوره چه برسه خونه دیگرون رو.
    اولش به مادرشوهرم بر خورد ولی در عوض دیگه توقع بی جا نداره.
    شما هم باید تا دیر نشده حدود خانواده هارو بهشون نشون بدی. محبت کردن خوبه ولی اندازه داره.
    اینکه شما به مادرشوهرت بگی این غذاتون چه خوشمزه س، اشکالی نداره.
    ولی وقتی در ادامه میگی من که بلد نیستم اینجوری بپزم، یا شوهرم دستپخت شمارو خیلی بیشتر دوست داره و...
    اینا مشکل ساز میشه. چون غیرمستقیم دارین خودتونو پایین میارین و مادرشوهرتون هم دچار غرور کاذب میشه.

    به جای مقایسه کردن، سعی کنین چیزایی رو که خوب بلدین درست کنین، یا کارایی که خوب از عهده ش بر میاین رو بیشتر انجام بدین تا بقیه هم متوجه استعدادهای شما بشن و حرفی برای گفتن داشته باشین.
    مثلا مادرشوهر من سوپ و سبزی پلوش خیییییلی خوشمزه س. من چندبار تلاش کردم اون مدلی درست کنم ولی نشد. یه بار هم همسرم به مادرش گفت هیچی غذای شما نمیشه!
    خب من هم رویه رو تغییر دادم. غذاهایی که خیلی عالی میتونم بپزم رو گذاشتم تو منوی اشپزخونه. و درست کردن سوپ و سبزی پلو رو گذاشتم به عهده مادرشوهرم که هروقت رفتیم خونه اونا، بخوریم.
    نتیجه اینکه همسرم الان همه جا از دستپخت من تعریف میکنه و حتی گاهی از غذاهای مادرش هم ایراد میگیره و میگه خانم من اینجوری میپزه طعمش بهتر میشه و...

    یه کم سیاست چاشنی زندگیتون بکنین، اوضاع درست میشه.

    موفق باشین.

    ممنون عزیز دلم از راهنماییت و اینکه وقت گذاشتی. خیلی برام مفید بود و اینم بگم که من فقط روز مهمونیشون خیلی کار کرده بودم روزای دیگه در حد ظرف شستن فقط همین یه خاطر توصیه اطرافیانم که میگن خیلی انجام بدی میشه وظیفه که کاملا موافقم|

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد