نوشته اصلی توسط
Zahra12344
بخدا تو کتابخونه میخونم همه میگن تو چقد درس خونی من سه ماهه میرم کتابخونه با همه سختی هاش و راه دورش ولی چون بلد نبودم چه جور درس بخونم هی روش مو عوض میکردم هر کی هر چی میگفت گوش میکردم همون جور درس میخونم تا خودم فهمیدم کدوم روش بیشتر جواب میده همش خودم دارم آزمون و خطا میکنم همیشه همین بود اگه رفتارم اشتباه بوده همیشه خودم بهش پی برم فهمیدم اشتباه کسی بهم نگفته یه همراز یه آدم قابل اعتماد نداشتم بهش تکیه کنم به مامانم نمیتونم بگم چون روابطم باهاش خوب نیس هر کی من میبنه میگه تو چقد خوش خنده و نمکی هستی از درد من که خبر ندارن نمیدونن تو دلم چی میگذره