سلام ب همه...
من 2 سال هست ک با پسرخاله م ب خواست مادرم عقد کردم. بدون هیچ علاقه قبلی. هر کدوم در 2 شهر جدا زندگی می کنیم و فقط آخر هفته ها همدیگه رو می ببنیم.با این حال بعد از مشکلات بسیار بهش علاقه مند شدم و سعی می کنم خودم رو برای زندگی اماده کنم. ناگفته نمونه ک همسرم تازه تحصیلاتش رو تموم کرده و چن ماه دیگه باید بره سربازی.
همه ی این ها رو گفتم ک بدونید چ شرایطی دارم.
مشکل من با مادرم هست. مادر وقتی ب دلایل مختلف ناراحت باشه سره من خالی می کنه. اگر همسرم به من محبت کنه بالاخره تا فرداش مادرم کاری می کنه ک گریه م رو دربیاره.
مادرم میگه خیلی دوسم داره و خیلی بهم وابسته س . واسه همین وقتی اخرهفته می رم خونه ی پدرشوهرم بعد غر می زنه سرم ک چقد می ری ؟ مردم حرف درمیارن ؟ پدرت همش می گه کجایی و امثال این حرفا...
من همسره قانونی اون اقام .رابطه زناشویی کامل نداریم... اما هر بار ک از خونه پدرشوهرم ک میام بلایی ب سرم میاره ک شک می کنم ب خودم ک آیا من هنوز باکره هستم یا نه...
من واقعا گیج شدم....نمی دونم باید چیکار کنم....بین مشکلاتم گیر کردم و همشونو دارم تحمل می کنم...اما مادرم اصلا درکم نمی کنه و با حرفاش عذابم می ده ...
حالا هم با همسرم دعواش شده سره هیچی ...همسرم هم دیگه منزل ما نمی یاد....درمونده شدم.
خواهش می کنم راهنماییم کنید.