سلام خسته نباشید دختری هستم 21 ساله حدود یک سال و نیم پیش با مردی اشنا شدم به نام محمدکه همسر و فرزند دارد روز اولی که دیدمش گفت زنمو دوس دارم م دعا کن که زندگیم درست بشه و کناره زنم باشم و در طول رابطون کلی از زنش و زندگیش گفت گفت که قبل از ازدواجم حدود یک ماهی با اطلاع خانواده ها و برای اشنایی بیشتر با زنم صحبت میکردیم و اون بهش میگفته که من از طرفه خانواده ام خیلی تحت فشارم و اجازه ندارم حتی تاسرکوچه تنها برم و خلاصه کلی درد دل کرده با محمد.محمدهم از سر دل دلسوزی و علاقه باهاش ازدواج کرده.لازمه این رو هم بدونید که محمد قبل از خواستگاری از زنش حدود 4 سالی با دختری به نام الهه اشنا بوده و خانواده اش به علت اینکه پدر و مادر الهه از هم جدا شده بودند با ازدواج اون و الهه مخالف بودند و محمد تو
اولین رابطه اش شکست بد ی میخوره و از زنش موجودی به نام الهه میسازه. اما بعد از ازدواج متوجه میشه که اون چیزی که میخواسته نبوده هم از نظر رفتاری و هم از نظر رابطه ای که بین زن و شوهر هست و سال اول ازدواجش مشکل داشتند و وقتی به خانواده ها موضوع رو میگن اونا میگن با بچه دار شدن این مشکلات حل میشه و بچه دار میشن اما چبه دار شدنشون باعث میشه سردی رفتار زن کم محلی و سرد مزاجی اون نسبت به محمد بیشتر بشه.تو این ده سال زندگی محمد با زنش خیلی مشکلات زیاد تری هم اضافه میشه شک داشتن زنش نسبت به اون ئر صورتی که تو این ده سال خیانتی نمیکنه به زنش و زنشم این موضوع رو خوب می دوننسته اما باز هم بهش شک داشته و شکش تا حدی بوده که ازمحمد متنفر میشه و حتی راضی نمیشه اون باهاش ************ کنه این حرفایی که بهتون میگم حرفایی که محمد گقته بهم و من برای اینکه بفهمم حقیقت داره یا نه راجع بهش به هزار بدبختی تحقیق کردم و راست بوده بدون اینکه محمد بفهمه.زندگیشون به اون جایی کشیده میشه که الان حدود 2 ساله که این زن و شوهر هیچ رابطه ی جنسی با هم ندارن و بارها خوده محمد این موضوع رو به من ثابت کرده حالا به هر طریقی که شده.تو این یک سال و نیم محمد با من خیلی درد دل کرد که تو این ده سال زندگی خیلی اذیت شده و به خاطر بچه تحمل کرده ومیگفت من زندگی رو با علاقه شروع کردم و بعد از مدتی فهمیدم که زنم فقط به خاطر اینکه از زیر فشار های پدر و برادرش در بیاد و به نوعی آزادی داشته باشه تن به ازدواج داده و بیشتر از همه سرد بودن و بی محلی های همسرش عذابش داده و حالا میخواد ازش جدا شه.تو این مدت که من با محمد بودم فقط به حرفاش گوش دادم و وقتی بهم ثابت میشد حقیقت داره حرفاش و اینکه با صداقت حرف میزنه باعث میشد من دوسش داشته داشته باشم البته با توجه به حرفایی که میزد بعضی جاها حق با زنش بوده و من هم این موضوع رو بهش گفتم و حق رو به زنش دادم من میدونم اشتباه کردم که وارد رابطه ی این زن و شوهر شدم و خودمم عذاب وجدان دارم تو این مدت سعی کردم که از هم جدا نشن وبارها خواستم تمومش کنم اما محمد مانع شده و گفته من کارایی که روزی آرزو داشتم با زنم بکنم با تو دارم میکنم و تازه میفهمم که اینکه یه نفر رو کنارت داشته باشی تا بتونی باهاش خوش باشی و همه جا همدم و هم راهت باشه و سنگ صبورت باشه خیلی خوبه و راضی نمیشه منو ترک کنه.من بدجری دارم عذاب میکشم از طرفی دوس ندارم مردی رو که واقعا دوسش دارم در کنار کسی دیگه باشه و از طرفی هم دلم اجازه نمیده که اون به خاطر من زندگی شو خراب کنه و از طرفی هم نمیتونم حتی یه روز نبودنشو ببینم خواهش مییکنم راهنمایی ایم کنید و دارم میمیرم کلی اخلاقه بد پبدا کردم و خیلی حساس شدم در صورتی که اصلا اینجوری نبودم کمکم کنین خوههش میکنم.