نوشته اصلی توسط
aramesh e sahel
خیانت
...چند روزیه که به شدت حالم بده و داغونم...چند روز پیش صبح با صدای پدرم که داشت با گوشی صحبت میکرد بیدار شدم...از کلمات عاشقانه استفاده نمیکرد اما صحبتش رسمی هم نبود...پدرم به خاطره شغلش هفته ایی ۳.۴ ذوز خونه نیست..و یه شهر دیگست...ما تو اون شهر خونه داریم با یه کارگر و زن و بچش که تو حیاط اون خونه زندگی میکنن...اسم. مرده علیه....چند روز پیش که با صدای بابام پا شدم دیدم داره میگه ۲ شنبه میام...بعد پرسید علی کجاست،!!بعد گفت من تو هالم....بعد گفت خسته نیستم از خواب بیدار شدم بیحالم...صحبتاش واسم تازگی داشت...لحن صداش...پا شدم ورفتم تو هالل...تو سالن نشسته بود و صورتش به سمت اتاق من بود تا منو دید اسمم رو گفت و گفت بیدار شدی؟!،دستشو گذاشت جلوی گوشی و گوشش!به طرفکه پشت خط بود گفت دخترمه...سریع قطع کرد....بهش گفتم کی بود؟گفت عمو بود..گفتم عمو مگه منو نمیشناسه که گفتی دخترمه؟گفت نوچ کارگرمه!ولی یه جوری دستپاچه شده بود!دروغ میگفت....اخه از طرفف پرسیده بود علی کجاست!چند وقت پیش هم صبا صداشو میشنیدم.
.واسم جای تعجب داشت که چرا لحنش اینطوریه...اما الان فکر میکنم داره به مامانم خیانت میکنه..غفکر میکنم با زن کارگرش رابطه داره..بعد از ظهر اون روز گوشیشو چک کردم اما تو اون ساعت هیچ تماسی نداشت یعنی تماس اون شمارشو حذف کرده....مامانم کارمنده و صبا خونه نیست...دوستان اگه راهکاری دارین بهم بدین...این ۲.۳ روز بدترین روزای زندگیمبوده...حتی نمیتونم تو چشمای بابام نگاه کنم...دلم واسه مامانم میسوزه...دارم نابود میشم