نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: احساس حقارت میکنم

1524
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2013
    شماره عضویت
    885
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    احساس حقارت میکنم

    باسلام. بنده 32 سال دارم اشتباهات زیادی در این 32 سال مرتکب شدم. از جمله اشتباهات جبران ناپذیرم ازدواج با مردی که صاحب زن و فرزند 8 ساله بود. در حال حاضر از این ازدواج نه به خاطر همسرم چون با ایشان خدارو شکر تا به حال مشکلات حادی نداشتم به جز لجبازیهایی که جزئی از خصوصیات اخلاقی ایشان است و فعلا چاره ای برایش پیدا نکردم جز صبوری. فقط بخاطر همسر اول این آقا و دلسوزی برای اون خانم (البته ناگفته نماند که همسرم هوای همسر اول خود را خیلی بیشتر از من دارد ولی همسر اول ایشون شخصیت قابل ترحمی هستند و همسر من انسان فوق العاده دلسوزیست)و همچنین احساس حقارت در بعضی مواقع برای خودم از ادامه این ازدواج گاهی دچار تردید می شوم .از شما مشاور گرامی و دیگر کاربران محترم که شاید خود یا اطرافیانشان شرایطی مانند من را دارند یا مشاهده کرده اند راهنمایی می خواهم. این توضیح را هم چون خانواده بنده از ابتدا مخالف این ازدواج بودند نمی توانم مشکلاتم را با آنها در میان بگذارم و در واقع آنها بر این باورند که ایشان همسر اولشان را طلاق داده و در حال حاضر فقط با بنده زندگی مشترک دارند. بخاطر همین خیلی از مشکلاتم که بیشتر بخاطر وجود همسر اول ایشان است را نمی توانم با هیچکس در میان بگذارم و مجبورم همه را درون خود بریزم چرا که خود کرده را تدبیر نیست!!!

  2. کاربران زیر از roshana بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2013
    شماره عضویت
    767
    نوشته ها
    171
    تشکـر
    187
    تشکر شده 120 بار در 71 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : تصمیم اشتباه

    سلام
    خوب سوال اول که اومده توی ذهنم این است که چرا باهاش ازدواج کردید ؟ ایشون تمایل داشتند یا شما ؟ همسرشون مشکلی داشتند ؟
    همسر و فرزندش میدونند که شما با هم ازدواج کردید؟
    خوب چه چیزی باعث ناراحتی شما شده ؟ شما که مطلع از این وضعیت وارد زندگی شدید؟
    بیشتر توضیح بدید؟

  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2013
    شماره عضویت
    885
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تصمیم اشتباه

    دلیل ازدواجم تفاهم فکری و درک بالای ایشون از مسائل شخصی بنده بود. (ناگفته نماند یکی دیگه از دلایل این بود که بنده دختر نبودم و از اینکه در آینده تنها بمونم هم حراس داشتم) . بنده مدتی با ایشون دوست بودم وقتی بهم گفت که همسر و فرزند دارد با ایشون قطع ارتباط کردم ولی ایشون درخواست ازدواج دادن و بالاخره بعد از چند ماه بنده را مجاب کردن. طبق گفته ایشون خانمشان مشکلی با ازدواج ما نداشتند در دیداری که من با همسر ایشان داشتم چیزی دال بر ناراحتی در ایشان ندیدم و نشنیدم. بله خانم و فرزند ایشون در جریان ازدواج ما هستند. حتی دختر ایشون اینقدر که به من وابستگی نشون میده به مادر خودش نشون نمیده. چیزی که باعث ناراحتی من شده احساس قلبی خودمه چون من دختر خیلی قد،مغرور و مستقلی بودم و بوجود آوردن این شرایط برای خودم باعث افسردگیم شده. یه مثلی هست که میگه شنیدن کی بود مانند دیدن من اوایل لمس نکرده بودم و فکر می گردم مشکلی پیش نمیاد چون اون خانم راضی هستش ولی به گفته ایشون مجبور بودن و تمایل قلبی نداشتن و چاره ای جز قبول کردن من نداشت. لازم به توضیح است که این خانم در دوران دوستی من با شوهرش خودش را خواهر شوهرش جا زد و آمد که مرا بعنوان دوست دختر شوهرش ببیند و اونوقت من نمیدانستم که ایشان زن همین آقا هست چه بسا الان چوب همین ناحقی که در مقابل من کرد داره می خوره چون اگر پنهانکاری نمی کرد از همان اول من و شوهرش عاشق هم نمیشدیم و کار به اینجا نمی کشید. حالا نه را پیش دارم نه راه پس اگه بمونم باید خیلی مسائل رو به جون بخرم و تحمل کنم و حتی نمی توانم با کسی درمیان بگذارم چون همونطور که گفتم خانواده ام فکر میکنند ایشون زن اولش رو طلاق داده. اگر هم که جدا شم تضمینی برای آینده نیست و از همه مهمتر جواب خانوادم رو چی بدم؟!!ضمن اینکه خود همین خانم میگه اگه جدا شی باز زندگی من درست نمیشه و با رفتن تو شاید بدتر هم بشه به خدا موندم چیکار کنم. بعضی وقتها ما آدمها با دستهای خودمون کارایی می کنیم که صدتا عاقل جمع شن نمیتونن چاره پیدا کنن دقیقا مثل من. به قول معروف خود کرده را تدبیر نیست.

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2013
    شماره عضویت
    885
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تصمیم اشتباه

    مشاوران محترم لطفا راهنماییم کنید.

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2013
    شماره عضویت
    835
    نوشته ها
    54
    تشکـر
    148
    تشکر شده 58 بار در 25 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : تصمیم اشتباه

    سلام روشنا جون
    به انجمن تخصصی مشاور خوش اومدی
    عزیزم وارد شدن به زندگی مشترک به عنوان شخص سوم شرایط خاص خودش رو داره که احتمالا قبل از ازدواج حتما توجیه بودین و اون شرایط رو پذیرفتین
    من دقیقا متوجه نگرانی شما نشدم اگه ممکنه بیشتر راجب شرایطت توضیح بده
    ظاهرا فقط ازینکه برای همسر اولشون دلسوزی دارند دلخور هستید اما خودتون هم اعتراف میکنید همسرشون قابل ترحم هست
    شاید لازم باشه چند لحظه خودتو بزاری جای همسر اول شوهرت و فکر کنی اگه خودت جای اون بودی چه احساسی داشتی آیا استحقاق اینو نداشتی برات دلسوزی بشه؟!!!!
    اون خانوم حالا به هر دلیل شمارو به حریم خونوادگی خودش جا داده که احتمالا خیلی هم کنار اومدن با این مساله براش سخت بوده شاید چاره ای جز این نداشته که تسلیم خواسته ی شوهرش شده
    در واقع اشون باید احساس حقارت بهشون دست بده نه شما!!!...
    اگه ایشون از نظر شوهرت کامل بود که شوهرت با شما ازدواج نمیکرد پس شمارو انتخاب کرده تا براش امنیت عاطفی رو فراهم کنی نه اینکه با حساسیتهای بیجا عرصه رو برای خودت و اطرافیانت تنگ کنی
    اینو هم بدون همسرت دوستت داره و حتما هم شرایط دشواری رو پشت سر گذاشته تا تونسته به شما برسه
    پس سعی کن برای خودت سرگرمی جور کنی تا کمتر به مسایل بی ارزش فکر کنی و از زندگی در کنار خونوادت لذت ببری

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2013
    شماره عضویت
    885
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تصمیم اشتباه

    سلام ماندانا جون و ممنون از راهنماییت. بله شوهرم کاملا منو توجیه کرده بود از مشکلات آینده و من در حرف قبول کردم و به نظرم کار سختی نمی آمد ولی حالا که داخل زندگی هستم برام سخته احساس حقارتم هم بخاطر اینه که حس میکنم این حق من از زندگی نبود اصلا چرا باید تن به این ازدواج می دادم؟! و بیشتر باید راجب ازدواج فکر میکردم. راستش ناراحتیم از این تصمیم اشتباهی که برای زندگیم (ازدواج با این شرایط) گرفتم هستش و افسوس می خورم که فایده ای هم جز افسردگی برام نداره.و حالا راهنمایی که می خوام تا منجر به اشتباه دیگه ای توزندگیم نشه اینه که آیا موندن در این زندگی و تحمل کردن این شرایط و احساس حقارتی که ناشی از غرور من میشه بهتره یا جدا شدن و مستقل زندگی کردن و رهایی از این احساس که شایدبه نظر بیمورد بیاد؟

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد