من 28 سالمه اواخر اردیبهشت یه آقایی منو دیدن(30 سالشونه) وگفتن خوششون اومده و قصد امرخیر داشتن شماره گرفتن منم اشتباهی که کردم شماره خودمو دادم وبهشون گفتم که باید بشناسمتون بعد به خانوادم میگم برخلاف میل باطنیش قبول کرد دی ماه اجازه دادم همراه خانوادش بیاد توی این مدت با هم ارتباط داشتیم تقریبا شناخت بدست اوردم از دوتا خانواده متفاوت، من و ایشون باهم هیچ مشکلی نداریم اما خانوادشون نسبت به ماتو روابطشون محدودترن من خانوادم شهرستانن من همراه خواهر وبرادرم یه شهر دیگه زندگی و کار میکنم و مستقلم و این آقا هم کارشون با پدرشونه و تموم کارای خونه و واعضای خانواده بعهده ایشونه یعنی خانوادش یه جورایی بهش وابسته اند و ایشون از لحاظ کار به پدرشون
خانوادش با ازدواجمون مخالفت کردنودلیل مخالفت رو هم نمیدونم یعنی واسم نمیگه ازلحاظ فرهنگی و روابط اجتماع خانوادهامون اختلاف دارن یه مسائلی توی خانوادههای ما مهم نیست اما اونا بد میدونن و... بعد مخالفت خانواده رابطمون قطع شداما باز دوهفته س شروع شده تا اینکه دیشب واسم گفت خانوادمو راضی میکنم اما باید رفت وآمدامون محدود باشه با هردو خانواده گفتم یعنی چی من نمیتونم میگه توهروقت بخوای میتونی بری پیش خانوادت اما من زیاد نمیام وبالعکس ولی بازم اومدن من بستگی به رفتار خانوادت داره خوبی خانواده من اینه که چیزی به طرف نمیگن وبخاطر رفتار بقیه باهاش بدرفتارنمیکنن. ایشون میگه شاید اومدی تو خانوادمون اصلا متوجه مخالفت تورفتارشون نباشی
ضمنا خانوادها نمیدونن باهم درارتباط بودم بجز آبجی دوتاییمون که گفتیم دوستشون معرف بوده الان ازلحاظ احساسی وابسته شدم مرددم نمیدم چکارکنم چه تصمیمی بگیرم که درست باشه ازتون میخوام کمکم کنید.(ببخشید طولانی شد.)