سلام دوستای گلم... این روزا بدجوری حالم از خودم گرفتس من یه جوون ۲۴ساله ام که بخاطر سادگی و بی شیله پیله بودن به این روز افتاده ... حدود ۶ماه پیش یه زن متاهل که عروس داییم هم بود وارد زندگیم شد... اوایل میومد و در مورد مشکلات شوهر و کار شوهرش و اینجور مسایل باهام حرف میزد... منم از نظر روحی خیلی بهش کمک میکردم ... کم کم بیشتر میومد تو تلگرامم و بیشتر درد و دل میکرد... خیلی حس خوبی داشتم که دارم بهش کمک میکنم ک دووم بیاره ... هرموقع پولی چیزی لازم داشت بهش کمک میکردم. با اینکه وضعیت مالی خودم داغونه ...
تا اینکه یه روز بهم گفت که عاشقم شده و بدون من نمیتونه زندگی کنه ... من اون اوایل خیلی جدی با این قضیه برخورد کردم اما گفت اگ ترکم کنی میرم و به شوهرم میگم ک تورو دوست دارم یا خودمو میکشم... منم از ترس این اتفاقات باهاش ادامه دادم... البته یه روز در میون باهم قهر میکردیم که همش از جانب من بود.اما منم کم کم عاشقش شدم... کم کم شد تمام زندگیم با این همه هیچ انتظاری در مورد ************ و این چیزا ازش نداشتم حتی دستمم بهش نخورده بود... اما کم کم اون داشت سرد میشد... تا من بهش پیام نمیدادم ازش خبری نمیشد ... هروقتم بهش میگفتم چرا اینجوری شدی هزارتا بهونه واهی میاورد منم بهش دلبسته بودم... هرکاری ک میگفت براش انجام میدادم ... یادمه روز اخر خیلی دلم شکست... براش یه کادو خریده بودم... شب میرفتم سرکار و پولامو جمع میکردم ک براش کادو بخرم ... حتی یه بار صاحبکارم بهم با لحن خیلی تندی گفت ک دیگ سرکار نیا.. اما بخاطر اینکه دل اون رو شاد کنم غرورمو شکستم ازش خواهش کردم ک اخراجم نکنه.. رفتم پیشش با هزار بدبختی و خواهش ک بذار ببینمت ... حتی این اواخر گوشیسم خاموش میکرد ک من مزاحمش نشم. این صحنه رو هیچوقت یادم نمیره خواستم سورپرایزش کنم . کادو رو براش بردم خیلی سرد گفت مرسی و بعدشم دیگ ح فی نزد... فهمیده بودم ک دیگ براش اهمیتی ندارم.. واسه همین دیگ از اون تاریخ مزاحمش نشدم... اونم نامردی نکرد و منو تو تلگرام بلاک کرد... بقران حق من این نبود... حالا من موندم و تنهایی و سیگار... اگ خدا جای حق نشسته واقعا این حق من بود؟!من خیلی این روزا ضعیف شدم شاید اونم دیده اینقدر عاشقشم از من سرد شد... الان فقط از خدا میخام خودش جواب کارایی ک در حقم کرد رو بده ... من ک قصدی نداشتم... دلم برای خودم میسوزه ک مث اشغالا باهام رفتار کرد... خیلی از خودم بدم اومده... اینقدر بهش محیت کردم ک اگ این کارارو در حق یه دختر دیگ انجام میدادم جونشم برام میداد... من ک ازش نمیگذرم... از اینکه فقط منو واسه تنهاییش خواسته بود از اینکه بازیچش بودم... به نظرتون این عدالته ک من هرشب اشک بریزم و اون به ریش من بخن ه؟؟؟لطفا کمکم کنید دوستان تا بتونم با این قضیه کنار بیام .. خیلی بهم سخت میگذرع نمیتونم تحمل کنم