من نمیدونم با همسرم چیکار کنم دیگه ،19 سالمه و 27 سالشه ،منو کتک زد چند بار و به خانوادم گفتم بابام دخالت کرد بابام رو هم کشیده زدکه بابام رفت شکایت کرد،بعد یک ماه گفت بریم خانه مادرم و رفتیم منم روز عاشورا رفتم تنهایی خونه مامانم اینا بعدش حالا میخواد بره خونه داداشش که امشب دعوت کرده به منم میگه فامیلات دشمن من هستن حق نداری با کسی بری بیای حتی تنها هم حق نداری بری بیای،حق نداری خانه بابات بری حق نداری با خانوادت حرف بزنی،میگه یا من خانوادت میگه دوران نامزدی طرف منو نگرفتی تا حالا هیچ کاری واسم نکردی
یا من یا خانودت ،خسته شدم به قران قسم ،انقد فشار روانی بهم وارد ومیشه پرش عضلات پیدا کردم خسته شدم
چیکار کنم ؟،میگم روانشناسی چیزی بریم میگه خودم عقل کل هستم به حرفای من گوش کن
دلش میخواد فقط با دوروبرای خودش باشه ،بریدم دیگه طاقت ندارم چطور تحملش کنم ،چطور من باکسی رفت و آمد نداشته باشم ،حتی دانشگاه هم میگه نمیخواد بری ،برام آرایشگاه هم نزد که کار کنم آقای دکتر دیگه بریدم صبح تا شب کارم غصه خوردنه ؛،
البته خوبیاش هم کم نبوده ،نمیشه گفت همیشه بد بوده،ولی الان خیلی بد شده،میگه حق نداری با دشمنای من باشی اونا دشمن منن تو هم باید با من باشی ،واسه من فیلما رو مثال میزنه که باید مثل ستایش باشی،دیگه خستم کرده،کینه ایه کوچکترین حرفای منو بابام رو از دوران نامزدی که 2 سال پیش بوده یادشه هر روز تو سرم میزنه خستم کرده ،راهنماییم کنید ،؛اگه راهی نداره جدا میشم،همش میگه میخوای با خانوادت باشی برو خانه بابات یا اگه هستی هم با اونا برو بیا به منم کار نگیر چیکار میکنم چیکار نمیکنم حق حرف زدن با منو نداری دیگه