نوشته اصلی توسط
persian_ghost
سلام خسته نباشید..
من یه مشکلی دارم که واقعا برام ازار دهندس..
خیلی وقته که نمیتونم با همه راحت ارتباط برقرار کنم..یعنی حرفی برای گفتن ندارم.. ۲ بار توی مهمونی مختلط دعوت شدم و با اینکه اضطرابی نداشتم ولی اینقدر ساکت بودم که هر دو دفعه ازم پرسیدن چرا حرف نمیزنم..
مثل اینه که ذهنم خالی میشه.. که برخلاف چیزیه که دوس دارم باشم.. دوس دارم اجتماعی باشم مردم رو بخندونم و همیشه حرفی برا گفتن داشته باشم..مسئله افسردگی نیست.. انگار کلمات مناسبی برای گفتن پیدا نمیکنم..هر وقت هم چیزی میگم یه حرف ناشیانه و بی ربط میزنم که بیشتر اذیتم میکنه...
باید بگم که حقیقتا زندگی سختی داشتم.. از لحاظ مالی هیچوقت تامین نبودیم ..
ولی نمیدونم که ایا این کاملا دلیل حال الانمه... چون تا سال دوم دبیرستان واقعا به معنای کلمه بچه معروف کلاس و محله بودم.. هیچ وقت نیازی نبود زحمتی بکشم همیشه مردم دورم جمع میشدن .. هر حرفی که میزدم برا مردم جالب بود و حال میکردن .. اون موقع شعور و هوشم از همه ی هم سن و سالام بیشتر بود.. ولی نمیدونم چرا دقیقا از سال دوم دبیرستان به بعد یواش یواش مردم ازم دور شدن..البته اشتباه خودمم هست.. دوستی بده و بستونه. دوستای خیلی خوبی دارم که واقعا دوسم دارن ولی خودم خیلی شدید احساس کمبود میکنم...مثلا تمام فامیلای ما یه مشخصه ای برا خودشون دارن که بقیه اعضا رو به خودشون جذب میکنه ولی من هیچ.
نمیدونم چطوری بگم.. انگار از داخل مردم..با اینکه واقعا دلم میخواد شاد و تو چشم باشم..
اتفاقا ۳ ماه پیش پدرم جلوی صورت خودم سکته کرد و مرد.. و بله ناراحت شدم ..اشک ریختم و عزاداری کردم ولی انگار ته وجودم اهمیتی نداشت.. انگار که سپر ساختم دور خودم به هیچی علاقه ندارم.. حتی مثل هم سن و سالام دنبال دختر نمیوفتم..از لحاظ اعتماد به نفس هم واقعا بحران دارم هی بالا و پایین میشه و درکل اعتماد به نفسمم پایینه...
ولی نا امید نیستم ..احساس میکنم در حال سوختنم ولی بازم امید دارم یه نفر یا خودم نجاتم بده..
ممنون میشم راهنماییم کنید..
اگه توضیحات بیشتری خواستید بگید...