اگر طلاق قانونی را زلزلهای با بزرگای سه و چهار در اركان خانواده و اجتماع بدانیم، طلاق عاطفی زلزلهای است با بزرگای شش یا هفت. شایسته است قطبنمای بهتری برای خروج از حیطه گسل و در امان ماندن از آوار آن به دست گیریم
چاهی از فاصله به دلایلی گوناگون در زندگی باز میشود و جای اینكه حفره پدید آمده از قعر پر شود، عواملی متعدد سبب عمیقتر شدن و ماندگاری آن وسط زندگی هر دو طرف میشود.
طلاق عاطفی، طلاق علایق و باتلاق كِشنده و کُشنده زندگی زناشویی است. جایی ثبت نمیشود. ممكن است دیگران از آن مطلع شوند و ممكن است كسی جز زن و شوهر از شكلگیری یا حتی ادامهاش هم خبردار نشود. چاهی از فاصله به دلایلی گوناگون در زندگی باز میشود و جای اینكه حفره پدید آمده از قعر پر شود، عواملی متعدد سبب عمیقتر شدن و ماندگاری آن وسط زندگی هر دو طرف میشود. برخی همان طور وسط زندگی، جلوی دید همگان رهایش میكنند و برخی فقط به پوشاندن دهانه چاه با دمدستترین وسایل اكتفا میكنند و زیر آن دهانه ظاهرا بسته و پوشیده، چاه همچنان عمیق و عمیقتر میشود. در برخی اختلافها، وقتی تضادها عمیقتر میشود، سر و صدای دو طرف بالا میرود و پای دیگران به ماجرا باز میشود. اما چون اصل مساله حل نمیشود، منبع و سرچشمه مشكل همچنان بر جا میماند و شكلی مزمن به خود میگیرد. در برخی دیگر سر و صدایی در كار نیست و زن و شوهر اگرچه درون چاه عمیق اختلافات افتادهاند، زیر پای خود صندلی میگذارند تا كسی متوجه افتادنشان نشود، بلكه به زعم خود از قعر چاه فاصله بگیرند. اینها اگر دستهایشان را روی دوش یكدیگر بگذارند و به روی همدیگر لبخند بزنند، قلبشان نه با امواجی تپنده و سینوسی، كه با خطوطی صاف و بدون پیچوتاب، فقط امتداد حیات را لحظهشماری و طی میكند بیهیچ علاقه و عطوفت و حس مشتركی.
چرا دو فرد حاضر میشوند بهرغم خطی شدن سیگنال قلبشان، اعصابشان را خط خطی كنند و زیر یك سقف زندگی كنند، اما قدم در راه جدایی كامل و قانونی نگذارند؟
محذورات
دلایل بروز طلاق عاطفی و همچنین خودداری از جدایی حقوقی، متفاوت است. آنكه استقلال مالی ندارد چه بسا بگوید: «با كدام پول؟ چطور روزگارم را بگذرانم؟ دیگری ممكن است مسئولیتها یا ترسهای فردی را ذكر كند: «مسئول به دنیا آمدن این بچهها ما بودیم. به خاطر بچههایم تحمل میكنم»، «میترسم... نكند پس از جدایی تنها بمانم» كسانی از موانع و ترسهای اجتماعی میگویند: «از بیراهه رفتن فرزندان طلاق نشنیدهاید؟ نتیجه خانواده از هم پاشیده معلوم است» یكی دیگر بدبینانه پای سرنوشت را وسط میكشد و به مشكلاتش جنبهای عام میدهد: «حالا جدا شدم، كه چه؟ بخت من همین بوده! همه مردها/همه زنها همینند!»؛ بعضی در مواجهه با مشكلات و مصائب، آستانه تحمل متفاوتی دارند؛ مثلا برخی با كمترین مشاجره تحمل خود را از كف میدهند و جدا میشوند، بعضی كمی طول میكشد تا كارد غیرقابل تحمل شدن زندگی زناشویی را بر گلوی خود حس كنند و به تقلای خلاصی راهی دادگاه شوند و تن به جدایی دهند، كسانی هم ممكن است زمانی طولانیتر را سپری كنند به این امید كه: «درست میشه. اولشه. كمكم خسته میشه. اینا نُقل و نبات زندگی مشتركه»! برخی با همین نگاه «اولشه» و «كم كم خسته میشه» مشاجرات را پشت سر میگذارند، اما وقتی به خود میآیند دوره جوانی را از كف دادهاند و به همین سبب به جای جدایی كامل و ثبتی، تن به جدایی محدود و عاطفی میدهند. دیگرانی هم هستند كه ترس از قضاوت نادرست عموم و جایگاه شغلی و اجتماعیشان امكان جدا شدن از همسر را به رغم نبود علاقه و عاطفه از آنها میگیرد. روانشناسان، سیاستمداران و كسانی كه گمان میكنند با طلاق، تصور و نگاه عمومی جامعه به آنها متفاوت خواهد شد و به شغل یا جایگاه اجتماعیشان لطمه خواهد خورد، در این گروه جای دارند.
حرف میزدیم، تا حد امكان. برای اینكه دیگران نفهمند یا كاری اگر بود انجام شود. مدتها میرفتم خانه، یك سلام سرد از او بود و یك سلام سرد از من.
هر دو با هم مینشستیم شام میخوردیم اما كلمهای رد و بدل نمیشد.
كسی خبر نداشت از مشكلاتمان
دلایل باقی ماندن بر محور طلاق عاطفی چه وجوهی دارد و چگونه شكل میگیرد؟
افزایش آرام فاصلهها: در بوستانی سرسبز، دو زن و مرد كمابیش سی و پنج تا چهل ساله روی نیمكتی نشستهاند. مرد مجلهای به دست گرفته و آن را میخواند، زن هم مراقب كودكی است كه بین بچههای دیگر مشغول بازی است. گاهی صدایی به گوش میرسد: «بابا، بابا، ببین!» و مرد مجله را پایین آورده، در میان همهمه بچهها به دنبال دختر كوچكش سر میدواند و لبخند میزند یا دستی تكان میدهد و «آفرین» و «مواظب باش» میگوید. وقتی سراغشان میروم، بذلهگویی مرد گُل میكند:
«الان شما ببینید... من و خانم هم طلاق عاطفی داریم! دقیقا یك و نیم وجب از هم فاصله گرفتهایم! از كجا معلوم سال بعد این یك و نیم وجب، نشده باشد سه وجب. طلاق عاطفی این طوری شكل میگیرد. همین طور آرام آرام. این طوری گسترش پیدا میكند.»
لبخندی چهره همسرش را دربرمیگیرد، اما نگاهش متوجه دختركی است كه بین بچهها بازی میكند. مرد ادامه میدهد:«حالا هم شما و هم خانمم به مثال من میخندید، ولی واقعا میگویم. اگر این فاصله زیاد بود و فرضا از همان ابتدا من روی این نیمكت بودم و خانمم روی نیمكتی دیگر، خندهای در كار نبود. از همینجا شكل میگیرد. همین فاصلههایی كه كمكم زیاد میشود و اول دیده نمیشود یا حتی بلااثر قلمداد میشود. رفتهرفته كه زیاد و زیادتر شد، ناگهان هر دو را روی دو نیمكت جدا قرار میدهد.»
مشكلات مالی مردها: میپرسم: « چرا وقتی چنین فاصلهای شكل میگیرد و به قول شما زیاد میشود، هر دو نمیروند راحت و توافقی طلاق بگیرند و دردسر بیشتری متقبل نشوند؟»
«ای بابا... همین خانم من، یك عالم مهریهاش است! زندگی به من تلخ شده بس كه فكر تهیه مهریه را میكنم. فكر كنید مهریهاش هم مساوی با وزنش باشد. البته اوضاع من خوب میشد، چون همسرم اضافه وزن ندارد! اما بعضیها فكر میكنند با مهریه بالا یا شاخودمدار میتوانند جلوی طلاق یا به قولی طلاق عاطفی را بگیرند. مهریههایی میگذارند كه مرد نتواند بپردازد تا بلكه از طلاق جلوگیری كنند. این میشود كه مرد هم واقعا نمیتواند پرداخت كند، اما چون مهر و محبتی در كار نیست، پای هر دو بسته میشود. اگر مردی در این شرایط گیر كند با خودش فكر میكند یا باید برود گوشه زندان یا در همان خانه به قهر و دوری عاطفی و جنگ و دعوا تن دهد.»
بن بست باورها: دلیل دیگر شكلگیری طلاق عاطفی در كلام همسر مرد بروز میكند وقتی كه او هم وارد صحبت میشود:
«الان كه قانون عوض شده: بابت پرداخت مهریه كسی زندانی نمیشود. اما به نظرم مقداری از اینها مربوط بهطرز فكر مردم است؛ مثلا بعضی والدین به دخترشان میگویند با لباس سفید عروسی رفتهای باید با كفن سفید مرگ هم برگردی. خب این در كشور ما كه عموما سنتی فكر میكنند دست و پای كسانی را كه با هم مشكل دارند، میبندد. یكی از دوستان من تا مدتها گرفتار همین مساله بود. گاه به گاه كه او را میدیدم شكستهتر از پیش شده بود. دخترها مجبور میشوند به هر شكلی در شرایط جنگ و جدل باقی بمانند برای آنكه نمیتوانند كاری از پیش ببرند. اگر به وجهه خودشان لطمهای بخورد هم خیلیهایشان راضی نمیشوند جدایی رسمی آنها باعث لطمه خوردن به احساسات والدینشان شود.»
ترس از حرف دیگران: سعید، سی و هشت ساله و كارمند است. میگوید شش سال پیش از همسرش جدا شده و اگر چه یكی دو ماهی است فكر ازدواج مجدد با كسی به سرش افتاده كه به قول خودش نزدیكیهای فكری و بخصوص فرهنگی بیشتری با او دارد، اما همچنان پا در هوا مانده است و از تكرار احتمالی تجربه گذشتهاش میترسد:
«تا مدتها فقط فكرم این بود كه باید جدا شوم. مطمئن شده بودم آن ازدواج درست شكل نگرفته، درست هم پیش نرفته و نتیجه حتمی آخرش هم جدایی است. امروز اگر نه، فردا... این ماه نه، ماه بعد باید از هم جدا شویم. به جایی رسید كه قهر و ناراحتیمان خیلی طولانی شد و چند ماهی طول كشید.»
بدون هیچ حرف و سخنی؟: «نه، حرف میزدیم، تا حد امكان. برای اینكه دیگران نفهمند یا كاری اگر بود انجام شود. مدتها میرفتم خانه، یك سلام سرد از او بود و یك سلام سرد از من. هر دو با هم مینشستیم شام میخوردیم اما كلمهای رد و بدل نمیشد. كسی خبر نداشت از مشكلاتمان. نمیدانستیم باید به والدینمان چه بگوییم. همكارانمان اگر متوجه شوند چه میگویند، حتی مانده بودیم همسایههایی كه صدای بلندمان را نشنیده بودند و فكر میكردند زندگی خوبی داریم چه میگویند با خودشان و همه اینها به كنار، با بچه كوچكمان چه باید میكردیم.»
قطبنمای سنگی!: طلاق، نكوهیده و همراه با مضرات است، اما به بیراهه رفتهایم اگر ستاره قطبی را رها كرده، با قطبنماهایی سنگی و ناكارآمد مسیر صحیح را گم كنیم! یعنی بعید نیست مضراتی كه برای طلاق و نتایج آن برمیشمارند، ناشی از طلاق عاطفی باشد كه پیشدرآمد جدایی قانونی است و طولانی شدن آن عمق و گستره آسیبها را بر طرفین و فرزندان و جامعه بیشتر میكند. بر این اساس، اگر از ترس افزایش آمار و قضاوت نادرست مردم یا مسئولان، جدایی دو تن سخت و طویل یا حتی ناممكن شود، راه مناسبی برای كاهش آسیبهای فردی، فرهنگی و بویژه اجتماعی ناشی از تداوم زندگی همسران مشكلدار انتخاب نشده است؛ زیرا در روند طلاقی سریع و قانونی كه فرهنگسازی مناسبی نگاه عمومی به جدایی را تصحیح كرده، انجام آن را آسان و وظایف و مسئولیتهای دو طرف را در قبال یكدیگر و فرزندانشان مشخص و اجرایی كرده باشد، آسیبهای فردی بسی كمتر و مضرات اجتماعی بسیار محدودتر است.
اگر طلاق قانونی را زلزلهای با بزرگای سه و چهار در اركان خانواده و اجتماع بدانیم، طلاق عاطفی زلزلهای است با بزرگای شش یا هفت. شایسته است قطبنمای بهتری برای خروج از حیطه گسل و در امان ماندن از آوار آن به دست گیریم
برعكس، اگر روند دستوپاگیر آن ادامه یابد، درگیر و دار طولانی شدن مدت، جدایی عاطفی عمیقتر و شایعتر میشود. وقتی گلایهها به لجبازی، فحاشی، تهدید و كتككاری پیش روی فرزندان بدل شود، بر هم ریختن تعادل روحی ـ روانی افراد درگیر با آن افزایش مییابد و به فرزندان و اعضای خانواده، همسایهها و حتی دیگران سرایت میكند. نگرانی برخی دست اندر کاران در همین قسمت شکل می گیرد که معتقدند به سبب عدم ارتباط زناشویی، روابط فرازناشویی نیز شكل میگیرد و با گسترش و فراگیری آن جرائمی چون ایراد جرح و قتل فزونی مییابد و از آنجا كه تربیت فرزندان نیز در این میان فراموش یا دستكم گرفته میشود. انحرافات و جرائم فردی و اجتماعی متعدد دیگری از خانه به مدرسه و از آنجا به جامعه و دیگران كشیده شده، از همین طریق، عمومی و در میان اكثریت فراگیر و گسترده میشود ، البته اینجاست كه میشود آنچه نباید بشود.
اگر طلاق قانونی را زلزلهای با بزرگای سه و چهار در اركان خانواده و اجتماع بدانیم، طلاق عاطفی زلزلهای است با بزرگای شش یا هفت. شایسته است قطبنمای بهتری برای خروج از حیطه گسل و در امان ماندن از آوار آن به دست گیریم.