نوشته اصلی توسط
چه اهمیتی داره
زندگی من بدون مهر و محبت جریان داره من الان از زندگی سیر شدم پدر و مادرم همیشه و میشه گفت روزانه و شبانه با هم سر چیز های الکی و بیهوده جر و بحث میکنند بیشتر و در 70 درصد این درگیرهای لفظی و گاها فیزیکی مادرم مقصر ماجراست اون یک نفهم احمق بی منطق خر است مثلا سر چیز های الکی زود عصبی شده و دادوبیداد و حتی فش اونجوری حواله آدم میکنه از نفرین گرفته تا ... حتما میگین یه مشاوره یا روانپزشک بره ولی اون اصلا این چیزا رو قبول نداره و اگه بهش بگیم هم میگه دیوانه خودتونین آره میشه گفت اون یه روانیه تموم عیاره این مشکل با طلاق گرفتن حل میشه ولی پدرم حاظر به طلاق دادنش نیست هر دوشون هم دلیلشون منم میگن بخاطر تو این کار رو نمیکنیم هر دوشون از لحاظ شعور فرهنگی و اجتماعی در سطح پایینی قرار دارن پدرم فقط یه سری خاطرات و داستان های تاریخ مصرف گذشته رو حفظ کرده و هر کی میاد خونه به اون دیکته میکنه و اصلا اجازه نمیده ما حرف بزنیم مادرم هم که حسابش پاکه حالا من بدبخت این وسط گیر کردم در حال تحصیل هم هستم به زور میل به درس خواندن پیدا میکنم شدم یه منزوی گوشه گیر کم حرف که فقط کارش گیم هست یا در حال ... هست جرات خود... رو هم ندارم با اینکه اصلا به گناه بودن این کار اعتقادی ندارم کلا این دنیا ارزش موندن رو نداره همه چیز راجب دین و مساعل اعتقادی برام رنگ باخته و کلا پر از جای سواله برام هر چند بعضی از جواب ها هم برام قانع کننده نیست و کلا این جواب ها به نظرم مذخرف هستند چند دقیقه قبل از اینکه به دنیا بیام همه چیز مرا مشخص کرده اند دین من را رسم و رسوم من را کتاب آسمانی من را آزادی من را تصور کنین اگر من در یک کشور اروپایی به دنیا اومده بودم چقدر خوب میشد برام تا اینکه تو شاخ آفریقا به دنیا بیام کلا به نظر من کشور های جهان سوم از لحاظ شکل گیری تمدن در سطح خیلی پایینی قرار دارند