نوشته اصلی توسط
Zahra.i
شوهر من ۱۴روز سرکار هستش و هفت روز خونه و کنار من.محل کارش از خونه سه ساعت فاصله ست.و این دوری مارو آزار میده و اذیت میکه.نه ماه از عقدمون گذشته.و یک ماه پیش چهار روز مونده به اینکه روز کاریه همسرم تموم شه و به خونه بیاد.احساس عجیبی پیدا کردم.خسته بودم انگار و از دوری اینقدر خسته شدم و دلتنگی اینقدر بهم فشار آورد که دیگه هیچی برام مهم نبود و شدم یه آدم بیخیال .منو همسرم تمام حس ها و کوچکترین درگیری ذهنیمونو بهم میگیم.همسرم در تلاش بود این بیخیال بودنو ازم دور کنه و با اراده ی خودم موفق شد.ولی روزی که ۷ روز استراحتش شروع شد به خونه اومد .اون یه هفته مهمون خونشون بود و حسابی خونشون شلوغ و فرصت تنها شدنمون خیلی کم این موضوع منو ناراحت کرده بود و از همسرم دلخور شدمو شوهرم گهگاهی با لحن تند و بداخلاقی با من صحبت میکرد منم خیلی زودرنج و حساسم و زود ازش ناراحت میشدم از دلم در میاورد ولی این ناراحتیا اینقدر زیاد شدن که وارد دلم شد و به سختی این ناراحتیا با کمک همسرم رفع شد.همسرم برگشت سرکارش بهش حق میدادم که نتونستیم باهم تنها باشیم ولی بازم ناراحت بودم.ناراحت بودم چون رابطه ی ************مون همراه با استرس بود و به قول خودمونی تا مهمونا نیومدن و عجله ای .چن روز گذشت و حال من بهتر شد ولی حالا حس میکنم مثله سابق دلتنگ همسرم نمیشم.دلتنگش میشم ولی اونقدرا زیاد نیس.زود عصبانی میشم.یه روزدیوانه وار دلتنگشم یه روز معمولی.یک روز ازم پرسید چته چرا زهرای همیشگی نیستی.احساس میکنم حرف خیلی داری ولی نمیخوای بگی.و من در کمال تعجب کنم شروع کردم به گریه کردن و حرف زدن راجب این دوری خسته کننده و نداشتن تحمل .نداشتن صبر.و تمام فرضیه هام از اینکه من دلتنگ همسرم نمیشم بهم ریخت.گریه کردم و حرفامو بهش زدم سبک شدم ولی فرداش دوباره بازم شدم مثه قبل یه آدم خسته.و زود رنج.زود عصبانی شدن و حس میکنم ته دلم یه ناراحتی ازش دارم.یه دلخوری ازش دارم.و خودمم نمیدونم چیه.نمیدونم چرا.سوالم اینه من نمیدونم دلیل این رفتارام چی هست.واقعا نمیدونم.همسرم دیگه نمیدونه چیکار کنه که من بشم زهرا همیشگیش و میگه باید تنها باشی.ولی من از تنهایی و دوریش دق میکنم.دلیل رفتارام دلیل ناراحتی ای که به دل گرفتم دلیل اینا چیه .من نمیدونم.ممنونم از همه.خواهشا پاسخم رو بدید که واقعا نیاز دارم.با تشکر