نمایش نتایج: از 1 به 9 از 9

موضوع: داستان خیانت

1309
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26361
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    0
    تشکر شده 14 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    داستان خیانت

    سلام .راستش نمیدونم خوشبختانه یا بد بختانه چن وقت بعد از این که داداشم فهمید با دوستام بیرون بودمو چه قشقرقی به پا کرد(پستای قبلیم)بسکه با داداشام کل کل کردمو حرف زدیم با اکراه زیاد قبول کردن که ارش بیاد خواستگاریم دوباره و با هم ازدواج کنیم .راستش نمیتونی تصور کنی چقدر خوشحال بودم و تو ابرا سیر میکردم انگار یه رها ی دیگه شده بودم حالم خیلی خوش بود اومدن خواستگاری و مهریه تعین کردیمو مراسم بعله برونو شیر بها و قول دادن که یه ویلا تو اقدسیه به نامم بزنن همه نفسشون بند اومده بود بابامو مامانمو که دیگه نگو ولی داداشام هنوز نگران بودن و میگفتن رها تو هنوزم وقت داری ببین این پسره به درد تو نمیخوره خوب فکراتو بکن ولی من اصلا به حرفاشون گوش نمیکردم .خلاصه رفتیم خرید و حلقه و لباس برا جشن عقدو محضر وقت گرفتیم .شب تولدم همه فامیلو دوستو اشنا رو جمع کردیم خونمون به بهونه این که تولدمه ولی در اصل میخواستیم به همه بگیم که دارم ازدواج میکنم. قرار بود ارش بیادو همه چیو براشون بگیمو سوپ قارچشون (سوپرایز)کنیم ولی نیومد ارش مامانشو باباشو کلا همه نگران شده بودن داداشام هم بهم توپیدن که دیدی گفتیم این پسره اخرش تورو ول میکنه منم گفتم اینقدر نفوذ بد نزنین شاید کار داشته الان میاد بعد یه اس ام اس بهش دادم گفتم کجایی گفت ببخشید گلم نمیتونم بیام تو کارم یه مشکلی پیش اودمه مجبورم برم خارج از شهر منو میگی اینقدر داغ کرده بودم و عصبانی بودم که نگو ولی براش پی ام دادم که وای نه الان همه منتظرتن نمیشه که نیای .جواب داد که :واقعا نمیتونم بیام ولی عکس هدیه ای رو که قرار بود بهت جلو همه بدم رو برات میفرستم با این حرفش خیلی کم اروم گرفتم و گفتم چی هس حالا عکسشو بی هیچ حرفی برام فرستاد فک میکنی چی بود؟واقعا که هدیه اش عالی بودا!!!باورت نمیشه هدیه اش .....................عکس عقد نامه اش با یکی از بهترین دوستام و البته فامیلم بود !!!!!!!!!!!!! عکسو که دیدم وا رفتم دستام یخ کرد افتادم زمین هنیمجور که نگام به صفحه گوشی مونده بود اس ام اس داد که: ممنونم ازت تو یه پل ارتباطی بین منو نگین بودی واقعا ازت مننونم حلالم کن!!!!!!! همینجور اشک میریختم بقیه هم نمیدونستم که من چمه مهرداد اومد گوشیو ازم گرفتو وقتی ماجرا رو فهمید انقدر عصبانی بود که دلش میخواشت ارشو بکشه!!!!!!!! ولی چن وقت که دنبالش گشتیم پیداش نکردیم انگار اب شده رفته تو زمین اون شب تا صب هی ساز زدمو هی ساز زدم تا اینکه سر انگشنام زخم شد در اثر کشیدنو فشار دادن انگشتام رو سیمای ساز داداشم هم اومد سازوازم گرفت و تا صب کلی با هم گریه و دردو دل کردیم الانم روزام داره همینجور بی هدف میگذره !!!!!!!!کارم فقط شده بود درس خوندنو اهنگای خداحافطی تلخ ،به رسم یادگار، رفیقم کجایی،و دل مغموم بد جوری ضربه خوردم تا اینکه یه روز بهش پی ام دادم گفتم زندگیمو اتیش زدی زندگیتو خودتو اتیش میزنم با اون نگین عوضی هرزه هیچی دیگه مثه اینکه گوشی دست نگین بوده اس ام اسو دیهده بعدش میخواسته شر منو کم کنه یه روز که رفته بودم بیرون داشتم تو ی کوچه رد میشدم که اومد با ماشین با سرعت بهم زد و من افتادمو دیگه هیچی نفهمیدم مثه اینکه اون موقع که با ماشین به من میزده مشروب خورده بوده ولی یه پسر با مرام ماجرا رو دیده و افتاده دنبالش که بگیرتش نگین هم حول شده بوده دو تا خیابون بالا تر زده به دیوار تو بیمارستان هی اومدن ارش اومد که ازم رضایت بگیرن بعد چن روز دووندنشون بالاخره با اکراه رضایت دادم ولی ماجرا به همینجا ختم نشد با یه خط جدید رفتم تلگرام ارش اونم از همه جا بیخبر بهم پا دادو دم از عشقو عاشقی زد و همش حرفای +18 میزد که منو تحریک کنه منم وقتی خوب عاسشق کردم (در حالی که میگفت نه زن داره نه دوس دختر) از چت هامون اسکرین شات گرفتم و فرستادم برا نگین و کلا بنیان عشقشونو به گوه گشیدم الانم دارن از هم طلاق میگیرن دلم خنک شددددددددددددددددد

  2. 5 کاربران زیر از رها غمگین بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21877
    نوشته ها
    2,577
    تشکـر
    2,345
    تشکر شده 1,788 بار در 1,138 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : خیانت

    واقعی بود یا داستان!!!

    الان برای خودش و اینده اش چه نقشه ای داره ؟؟!!

  4. 2 کاربران زیر از omidd بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24045
    نوشته ها
    1,075
    تشکـر
    990
    تشکر شده 1,812 بار در 718 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : خیانت

    اشتباه اولتو (عدم شناخت کافی قبل از ازدواج) با اشنباه دوم(پیگیر بودن و کینه توزی برای ضربه زدن به اون اقا) تکمیل کردی.

    من واقعا از روز اول تا الانتو درکت میکنم و بهت حق میدم و کاملا تک تک حالتهاتو میفهمم چون تقریبا همین اتفاق برای منم رخ داد.

    اما من مثل شما دنبال انتقام نرفتم، دیگه نگاشم نکردم، دقیقا مثل وقتی که اصلا تو زندگیم وج د نداشت... منم اهنگ کجایی عزیزم و ای دل مغموم و اهنگهایی شبیهش رو گوش میدادم...

    اما قوی موندم کمر خم نکردم زندگیمو نباختم موندم که جبران کنم برای دل خودم، اولش درد اور بود اما اینو بدون فراموش کردن کسی که خودشو خراب میکنه خیلی راحتتره. یخورده همت بکن و فقط به زندگی تودت نگاه کن و برای ساختن زندگی جدیدت تلاس کن..

    هیچ انتقامی بهتر از کوری چشم اون اقا از دیدن خوشبختیه تو نیست

  6. 2 کاربران زیر از orbital بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23156
    نوشته ها
    364
    تشکـر
    593
    تشکر شده 396 بار در 211 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : خیانت

    خب اون آدم آشغال الان میاد توی زندگیت کرم میریزه :| درسته شما با اون حس انتقام آروم شدی و به چیزی که لایقش بود رسوندیش ، ولی خب عواقبش را هم باید در نظر بگیری :| اگه خواستگار جدید براتون اومد به نظر من باید بهش بگید که به همچین آدمی روانی (آرش) توی زندگیتون بوده و ممکنه باز سر و کلش پیدا بشه :| چون بعدا اگه بخواد میتونه با چندتا نقشه و ظاهر سازی به خواستگارتون نشون بده که شما آدم خوبی نیستین و وجهه شما رو خراب کنه :| امیدوارم ابن قصه به همینجا ختم بشه و کش پیدا نکنه
    امضای ایشان
    There is a charm about the forbidden that makes it unspeakably desirable

    -Mark Twain

  8. 2 کاربران زیر از ehsan1966 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : داستان خیانت

    عجب داستانی مثل فیلمای سینمایی بود، متأسفم واقعا ناراحت شدم نمیدونم این آدمای عوضی از کدوم گوری میان تو زندگی مردم و با احساسات آدم بازی میکنن اینا واقعا بویی از انسانیت نبردن، ولی از الان خیلی مواظب زندگیت باش ممکنه دست از سرت بر نداره.

  10. 2 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : داستان خیانت

    http://forum.moshaver.co/f174/دوست-پسرم-حساسه-27791/

    دوستان این ماجرا داستان نیست. قبلیا ایشون تایپک زده بودن کمک میخواست
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  12. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2016
    شماره عضویت
    27428
    نوشته ها
    121
    تشکـر
    11
    تشکر شده 94 بار در 49 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : داستان خیانت

    سلام عزیزم
    خودتو ناراحت نکن هر کاری تا الان کردی از این به بعد عاقلانه فک کن و مواظب خودت باش تا بهت اسیب نزنه وقتی بیرون میریهوای خودتو داشته باش و هرکی بهت پیشنهاد دوستی داد باهاش مپر چون ممکنه از طرف این اقا اجیر شده باشه

  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25493
    نوشته ها
    100
    تشکـر
    83
    تشکر شده 91 بار در 58 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : داستان خیانت

    می تونید ازش یه فیلمنامه خوب بنویسید.(همیشه می شه جنبه مثبت یه چیز دید حتی اگه جنبه مثبت نداشته باشه می شه واسش درست کرد)

    فرستاده شده از E2333ِ من با Tapatalk
    امضای ایشان
    esmiz

  14. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17566
    نوشته ها
    998
    تشکـر
    1,418
    تشکر شده 873 بار در 505 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : داستان خیانت

    نقل قول نوشته اصلی توسط رها غمگین نمایش پست ها
    سلام .راستش نمیدونم خوشبختانه یا بد بختانه چن وقت بعد از این که داداشم فهمید با دوستام بیرون بودمو چه قشقرقی به پا کرد(پستای قبلیم)بسکه با داداشام کل کل کردمو حرف زدیم با اکراه زیاد قبول کردن که ارش بیاد خواستگاریم دوباره و با هم ازدواج کنیم .راستش نمیتونی تصور کنی چقدر خوشحال بودم و تو ابرا سیر میکردم انگار یه رها ی دیگه شده بودم حالم خیلی خوش بود اومدن خواستگاری و مهریه تعین کردیمو مراسم بعله برونو شیر بها و قول دادن که یه ویلا تو اقدسیه به نامم بزنن همه نفسشون بند اومده بود بابامو مامانمو که دیگه نگو ولی داداشام هنوز نگران بودن و میگفتن رها تو هنوزم وقت داری ببین این پسره به درد تو نمیخوره خوب فکراتو بکن ولی من اصلا به حرفاشون گوش نمیکردم .خلاصه رفتیم خرید و حلقه و لباس برا جشن عقدو محضر وقت گرفتیم .شب تولدم همه فامیلو دوستو اشنا رو جمع کردیم خونمون به بهونه این که تولدمه ولی در اصل میخواستیم به همه بگیم که دارم ازدواج میکنم. قرار بود ارش بیادو همه چیو براشون بگیمو سوپ قارچشون (سوپرایز)کنیم ولی نیومد ارش مامانشو باباشو کلا همه نگران شده بودن داداشام هم بهم توپیدن که دیدی گفتیم این پسره اخرش تورو ول میکنه منم گفتم اینقدر نفوذ بد نزنین شاید کار داشته الان میاد بعد یه اس ام اس بهش دادم گفتم کجایی گفت ببخشید گلم نمیتونم بیام تو کارم یه مشکلی پیش اودمه مجبورم برم خارج از شهر منو میگی اینقدر داغ کرده بودم و عصبانی بودم که نگو ولی براش پی ام دادم که وای نه الان همه منتظرتن نمیشه که نیای .جواب داد که :واقعا نمیتونم بیام ولی عکس هدیه ای رو که قرار بود بهت جلو همه بدم رو برات میفرستم با این حرفش خیلی کم اروم گرفتم و گفتم چی هس حالا عکسشو بی هیچ حرفی برام فرستاد فک میکنی چی بود؟واقعا که هدیه اش عالی بودا!!!باورت نمیشه هدیه اش .....................عکس عقد نامه اش با یکی از بهترین دوستام و البته فامیلم بود !!!!!!!!!!!!! عکسو که دیدم وا رفتم دستام یخ کرد افتادم زمین هنیمجور که نگام به صفحه گوشی مونده بود اس ام اس داد که: ممنونم ازت تو یه پل ارتباطی بین منو نگین بودی واقعا ازت مننونم حلالم کن!!!!!!! همینجور اشک میریختم بقیه هم نمیدونستم که من چمه مهرداد اومد گوشیو ازم گرفتو وقتی ماجرا رو فهمید انقدر عصبانی بود که دلش میخواشت ارشو بکشه!!!!!!!! ولی چن وقت که دنبالش گشتیم پیداش نکردیم انگار اب شده رفته تو زمین اون شب تا صب هی ساز زدمو هی ساز زدم تا اینکه سر انگشنام زخم شد در اثر کشیدنو فشار دادن انگشتام رو سیمای ساز داداشم هم اومد سازوازم گرفت و تا صب کلی با هم گریه و دردو دل کردیم الانم روزام داره همینجور بی هدف میگذره !!!!!!!!کارم فقط شده بود درس خوندنو اهنگای خداحافطی تلخ ،به رسم یادگار، رفیقم کجایی،و دل مغموم بد جوری ضربه خوردم تا اینکه یه روز بهش پی ام دادم گفتم زندگیمو اتیش زدی زندگیتو خودتو اتیش میزنم با اون نگین عوضی هرزه هیچی دیگه مثه اینکه گوشی دست نگین بوده اس ام اسو دیهده بعدش میخواسته شر منو کم کنه یه روز که رفته بودم بیرون داشتم تو ی کوچه رد میشدم که اومد با ماشین با سرعت بهم زد و من افتادمو دیگه هیچی نفهمیدم مثه اینکه اون موقع که با ماشین به من میزده مشروب خورده بوده ولی یه پسر با مرام ماجرا رو دیده و افتاده دنبالش که بگیرتش نگین هم حول شده بوده دو تا خیابون بالا تر زده به دیوار تو بیمارستان هی اومدن ارش اومد که ازم رضایت بگیرن بعد چن روز دووندنشون بالاخره با اکراه رضایت دادم ولی ماجرا به همینجا ختم نشد با یه خط جدید رفتم تلگرام ارش اونم از همه جا بیخبر بهم پا دادو دم از عشقو عاشقی زد و همش حرفای +18 میزد که منو تحریک کنه منم وقتی خوب عاسشق کردم (در حالی که میگفت نه زن داره نه دوس دختر) از چت هامون اسکرین شات گرفتم و فرستادم برا نگین و کلا بنیان عشقشونو به گوه گشیدم الانم دارن از هم طلاق میگیرن دلم خنک شددددددددددددددددد
    متاسفم واقعاااا
    چ ادمایی پیدا میشن

    نمیخام سرزنشت کنم
    ولی ب جای انتقام میتونستی صبر کنی
    با خوشبختی خودت خرابش کنی
    ن اینکه خودت اتیش بشی تو زندگیت
    و مسلما اونم بیخیال این اتیشی ک انداختی نمیشه

    مواظب خودت باش
    ب شوهر ایندتم خیلی سربسته این قضیرو بگو

    موفق باشی
    امضای ایشان


    باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد
    آن قدر که اشک ها خشک شوند
    باید این تن اندوهگین را چلاند
    و
    بعد دفتر زندگی را ورق زد
    به چیز دیگری فکر کرد
    باید پاها را حرکت داد
    و
    همه چیز را از نو شروع کرد



اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد