10 سال پیش ازدواج کردم و40 سالمه الان...با عشق شروع کردم.دو تا عاشق بودیم تا 5 سال فقط عشق بود.ذاتا اهل خیانت نبودم ونیستم.همسرم خوشگل وخوش لباس (نمیدونم بگم بود یا هست)5 سال همه چیز عالی بود .ما تو یکی از مرکز استانهای نزدیک تهران زندگی میکنیم.همسرم برای ارتودنسی دندونهاش وقت دکتر گرفت تهران و حدودا ماهی 1 بار باید میامد تهران.بعد از 1 سال هم با وجود مخالفت من چون میگفت از بیکاری حوصلم سر میره خونه گفت میخوام برم کلاس ارایشگری ومدرک درجه 1 بگیرم (تهران) وخلاصه رفت...حالا هر ماه 1 بار 3 روز حدودا تهران بود. ومن نگران...2سالی بیشتر گذشت و از این رفت وامدها و البته وقتی میخواست بره غذای 3 روز رو برام درست میکرد و بعضی مواقع هم یکی دوتا از دوستای صمیمیش میامدن خونه من وبرام غذا درست میکردن( در حضور خودم) وبعد چند ساعت میرفتن.(مثل چشماش به من اعتماد داشت و واقعا ادم سالمی بودم تا جایی که نزدیکام بهم میگن بدی تو اینه که بدی نداری)(خوب البته که دارم!!!)اما حالا که 2 سال گذشته بود تغییرات کمی رو متوجه شده بودم(منظورم رفتن به تهران)به هیچ عنوان شکاک نیستم (اما خوب خر هم نیستم).یه روز تو کشوی میز جعبه کادویی رو دیدم که به اسم پسری بود.دردسر ندم وقتی سوال کردم کار به دعوا و قهر کشید و6 ماه رفت خونه مامانش...پدر خودم رو در اوردم تا برگشت و خونه رو به خواستش عوض کردم (یه خونه درجه یک گرفتم .وضع مالیم هم خوبه)سعی کرد خوب باشه اما نتونست بروز نمیداد اما من میفهمیدم.(این موضوع میشه حدود 1.5 سال قبل به الان)میفهمیدم که چیزایی از من مخفی میشه اما به روی خودم نمیاوردم وکلا خیلی کم حرف میزدیم و رابطه ای هم نداشتیم(دلیلش حس خیلی بدی بود که داشتم و واقعا نمیتونستم)از چند ماه پیش خیلی خیلی با من سرد شد(راستی اینو بگم که تو تمام این مدتهای دراز من عاشقش بودم و خیلی دوستش داشتم)فشار وحشتناکی بهم وارد میشد اما احساس میکردم باید دم نزنم وصبور باشم تا یه روزی این غده سر باز کنه (وکل این مدت تابلوه که خیلی بهش شک داشتم )به نظرم مشکلش با خودش این بود که میخواد بذاره بره اما اخه من که کاریش نکرده بودم.واین ازارش میداد.خلاصه به حرف اومد!! وگفت که تو خیلی خوبی ومهربونی اما من نمی تونم با تو ادامه بدم تو سردی و دیگه ما حسی بهم نداریم(خدایا من داشتم اما اون نداشت).کلی دلم رو با حرفاش ش************د.میدونستم یه روز بهم میگه اما وقتی گفت دردش بیشتر بود...منم تصمیم گرفتم نصفه شب موبایلشو چک کنم و همون شب بحث یواشکی رمز موبایلشو که زد حفظ کردم(اپل)....سرم سوت کشید وقتی دیدم بله کسی که من به اینجا رسونده بودمش با یکی دیگس واصلا منو نمیبینه...وچه اس ام اسایی...به من خیانت شده توسط همسرم واگر بگم اون طرف کیه باورتون نمیشه....یکی از معروفترین های ایران...سرتونو درد اوردم شرمنده ...اما الان من دلشکسته ترین ادمم.دلشکسته و بیچاره ومفلوک. بد ترین حس رو دارم و و واقعا دیوانه کنندس.خاک توی سرم که صبح که خواب بود رفتم و نگاهش کردم ودیدم چقدر این اشال رو دوستش داشتم ودارم.و جالبتر اینه وقتی اومدم خونه دیدم وسایل شخصیشو جمع کرده ورفته .ویک پیام به من که خداحافظ برای همیشه...چکاااااااااااااااا اارررررررررررررررر کنم