نوشته اصلی توسط
آيدين
با سلام
مردی هستم 33 ساله و 7 ساله ازدواج کردیم. یک پسر داریم ما که 2 سال و نیم شه. من و همسرم هر دو شاغل هستیم. وقتی ازدواج کردیم خیلی به هم علاقه مند بودیم. ارتباط جنسی خوبی داشتیم تا اینکه همسرم باردار شد. 3 الی 4 ماه آخر بارداری به دلیل شرایط همسرم و استرسهایی که در خصوص آسیب به بچه داشت ارتباط جنسی نداشتیم و این قطع ارتباط تا چند ماه پس از بدنیا اومدن بچه و بهبود همسرم ادامه داشت. البته بچه که بدنیا اومد دیگه تموم اوقات استراحت ما رو گرفت. بعد شش ماه هم که دوباره کار همسرم شروع شد، شرایط خیلی سخت تر شد تا اینکه پسرمون به سن 1 تا یکسال و نیم رسید. ارتباط جنسی ما توی این دوران به 2 تا 3 بار در ماه در آخر هفته ها می رسید. علتش هم به دلیل خستگی مفرط خانمم، بیدارشدن بچه توی شب برای شیر خوردن و .. بود. لازم به ذکره که بگم توی کار خونه اگرچه خبره نیستم اما توی کمک در نظافت، شستشوی ظروف، پخت غذا و ... به همسرم کمک میکنم. مشاجره چندانی با هم نداریم و در کل زندگی آرومی داریم. اما من از تعداد کم روابطمون خیلی خیلی دلخور بودم. توی معاشقه ها چندبار به همسرم گفتم که من بیشتر میخام. حداقل توی هفته دو یا سه بار. بهش گفتم ارضا شدن برای مردا خیلی مهمه. خیلی بی وفایی ها، خیلی خیانتها، از ارضا نشدن مرد شروع میشه. آتیش شهوتشون بیشتر و بیشتر میشه و میزنه یه جا رو داغون میکنه اما وقتی ارضا بشن، این آتیش کنترل میشه. بهش گفتم زنها اگه بدنشون هم آمادگی نداره باز میتونن مردشون رو ارضا کنن. اون گفت خوب چرا نمیای جلو؟ من همیشه آماده ام. بهش گفتم میخام بیام جلو اما همش داری غر می زنی. یک هفته پریودی. چند شب سر درد داری، چراغا خاموش، سر وصدا هم نباشه، یک شب دیگه میگی خیلی خستم فردا هم جلسه دارم باید زود بخوابیم، یک شبم که اوضاع مناسبتره، میام نزدیکت میگی بذار فردا شب. خلاصه، میگه چیکار کنم ، کار، بچه، غذا، دیگه به تو نميتونم نمیرسم. من كه كلفت نيستم. خوب منم بهش حق میدم. بهش میگم غذا درست نمیخواد بکنی از بیرون غذا میخریم میگه نه غذای بیرون معلوم نیست سالم باشه. توی کارای بچه و خونه هم کمکش می کنم اما مشکل اینه که دیگه واقعا کلافه شدم. اصلاً دلسرد شدم. اعتراضم رو هم گفتم. فکر کنم اون نمیدونه دارم داغون میشم. تازه میگه یه بچه دیگه هم بیاریم. میگم عمراً. لطفا راهنماییم کنید. اصلا از ازدواج کردن پشیمون شدم. تا 28 سالگي حسرت متاهلي داشتيم. حالا هم كه متاهل شديم بايد توي خونه مثل برادر خواهر باشيم