نوشته اصلی توسط
نجلا
واقعا نمیشه تغییر داد فایده هم نداره ک باهاش صحبت کنم ک چرا اینکارو با من میکنی ن میگه و ن بهتر میشه کلا فرق رو میندازه بابای خدا بیامورزم ک بود هم این فرقو حس میکرد و همش ب من میگفت اشکالی نداره تو کار خودتو بکن و برو ولی واقعا بعضی موقعه ها سخته خیلی سخته تحمل سخته . انقد ک اونا اذیتش میکنن از دل و جون سمت اوناست ن ما انقد ک نامزدم من ب کار مامانم میخوره هیچیش ب چشم نمیاد دیگه واقعا نمیدونم چی بگم . اگه ک براساس خطاهای گذشته داره این رفتار رو با من میکنه درسته مامان من کینه ای ولی هر فرزندی اشتباه میکنه مهم زندگی الانشه ک خوشبخته پ خواهر بزرگم و نامزدش هم همش اذیتش میکنن مال اونا هیچی فقط من
حتی عروسی منو هم نمیگیره سه ساله تو نامزدیم الان دوماه بابام فوت کرده ب نامزدم گفتم صبر کن سال بابام بشه بعد عروسی بگیریم اما مامانم همش تو جمع و ای چیزا میاد حرف عقد و عذوسی خواهر بزرگمه ب همه میگه سال بابا هم ک تموم شد مال اونو میگیره بازم مال ما میوفته ب سال بعد هیچکاری هم برام نمیکنه مثه یه مادر هیچوقت ازش محبت ندیدم میدونم سر این عروسی با خانواده نامزدم دعواها داریم بخدا اگه ب این منوال پیش بره من خسته شدم