نوشته اصلی توسط
fearless
سلام به همه...
من 24 سالمه از نظر مالی, خانواده گی, تحصیلی و تعریف از خود نباشه ظاهری موقعیت خوبی دارم.
چند وقت پیش استاد دانشگاهمون ازم خواستگاری کرد و من چون از رفتار و ظاهرشون خوشم میومد قبول کردم ک با خانواده م صحبت کنم ولی گفتن که قبلا یه بار تجربه ی ازدواج ناموفق رو داشتن.
سه سال نامزد بودن و یه سال هم زیر یه سقف زندگی کردن ولی رابطه شون همیشه سرد بوده تا اینکه یه مشاور بهشون گفته شما خیلی با هم فرق دارید و اگه الان توافقی جدا نشید بعدا با دعوا جدا میشید و اینا هم توافقی جدا شدن. بهم گفتن اگه لازم باشه شماره ی همسر قبلیشون رو پیدا میکنن ک باهاش صحبت کنم و صحت حرفاشون تایید شه.
الان همسر سابقشون دو ماهه ازدواج کرده.
خودشونم به نظر میاد از نظر خانوادگی و فرهنگی خوب باشن و بهم بخورن... البته گفتن پدرشون بیست ساله ناراحتی اعصاب دارن ک این منو نگران کرده ک نکنه یه وقت ارثی باشه ولی خب اطلاعات چندانی درمورد بیماریشون ندارم.
راستی این آقا 33 سالشونه و 9 سال از من بزرگترن.
به خانواده م گفتم واضحه که مخالفت کردن, و منم چون اصولا آدم خیلی احساساتی ای نیستم با وجود یه مقدار علاقه ای ک بهشون داشتم قبول کردم حرف خانواده مو.
ولی ایشون دوباره برگشتن و اصرار دارن ک پدرم اجازه بدن باهاشون صحبت کنن...ک باب آشنایی بیشتر باز شه بین دو خانواده... خانواده ی من اصن این آقا رو ندیدن
من چون میدونستم خانواده ام خیلی برای تنها دخترشون ایده آلیست ان گفتم وقت میخوام ک فکر کنم
حقیقتش برای خود من ازدواج قبلیشون مهم نیست چون به هر حال پسرای الان معلوم نیست چه گذشته ای داشتن و ممکنه با چند نفر باشن قبل از ازدواج... ولی خب برای خانواده ام مهمه
از نظر سن هم من همیشه یکی رو میخواستم ک بزرگتر از خودم باشه ولی بازم خانواده م میگن اختلاف سنیتون هم زیاده
البته اینم بگم ک ب خاطر ظاهر و موقعیتشون دخترای زیادی دنبالشونن ولی خب ایشون منو انتخاب کردن و ابراز علاقه ی زیادی میکنن
حالا دوستان با تجربه لطفا میشه بگید پیامد های ازدواج با مرد مطلقه چیه؟ اونم با دختری مثل من ک تا حالا دم به تله ی هیچ پسری نداده و دوست پسر هم نداشته.