نوشته اصلی توسط
ننه سرما
سلام
دختري ٢٤ ساله هستم
به شدت بي حوصله بي انگيزه
دوست دارم موفق باشم و يه رشته خوب بخونم ولي رشتتون دوست ندارم هر چي ميگذره از درس خوندن بيشتر بدم مياد
خيلي عصبي هستم سر مسائل بيخود با پدر مادر برادرم منفجر ميشم فحش ميدم ميزنم اونا هم منو ميزنن
اعتماد به نفس ندارم
بچه كه بودم يكي از فاميلاي دورمون با من كإرهاي جنسي ميكرد منم بچه بودم راه ميومدم ولي تو همون بچگي ديگه نزاشتم ادامه بده پسري رو كه دوست داشتم هم منو براي نيازهاي جنسي ميخواست طوري شده كه نميتونم با مردا زياد نزديك بشم حتي بابام هم بخواد منم بغل كنه سپر ميگيرم جلوش كه نزديكم نشه ميترسم نزديكم بشن قصد بدي داشته باشن
به شدت حس تنهايي بدبختي دارم
چند بار هم قرص خوردم كه خودكشي كنم ولي فقط چند روز انگار تو اين عالم نبودم
موقع دعوا هم چند تا قرص ميخورم كه تو اين حال و هوا نباشم
از زندگي بدم مياد فقط ارزو دارم بميرم
وقتي دعوا ميگيرم خون جلوي چشمم رو ميگيره بعد هي ميگم ببخشيد
حتي تمايل دارم با تيغ دستمو خط خطي كنم
مشكلم دقيقا چيه
چي كار بايد بكنم