احساس میکنم بابام دوستم نداره

[nafassss]

مسئله منو بابام یادم میاد اززمانی که خودمو شناختم.من ازوقتی خودمو پیداکردم بابام بهم بی توجهی میکرد واحساس میکردم دوستم نداشت والان که الانه این حسو دارم.شاید چون بابام منو نمیخواسته.من فرزنداول خانوادم 17سالمه وتا2سال پیش تک فرزندبودم.مامانم بهم گفت وقتی با بابات ازدواج کردم اوایل بچه نمیخواسته وبا اصرارهای منو ودروغی که بهش گفتم اگه تاهمین1سال اینده بچه نیاریم کلابچه دارنمیشیم منوبه دنیااوردن.مامانم به قدری منو دوست داره که خدامیدونه ولی بابام...
یادمه ازهمون اول بامن دعوامیکردوباهم سردوخشک بود.ازوقتی خواهرم به دنیااومدبه قدری بهش محبت میکنه که گاهی اوقات بهش حسودیم میشه.واقعانمیدونم چیکارکنم فشارسختی رومه.اگه میشه کمکم کنین ممنون

[Mohammad313]

مثلا چه انتظاری داری از بابات که برات برآورده نمیکنه؟ کدوم رفتار بابات نشون میده که دوستت نداره؟ من بعید میدونم دوستت نداشته باشه شاید این برداشت اشتباه خودت باشه.

[nafassss]

مثلا چه انتظاری داری از بابات که برات برآورده نمیکنه؟ کدوم رفتار بابات نشون میده که دوستت نداره؟ من بعید میدونم دوستت نداشته باشه شاید این برداشت اشتباه خودت باشه.

به هرحال همه ارزوی یه ذره محبت ازطرف پدرو دارن.ندارن؟اونم از پدر که بحثش جداس باهمه.به نظرمن وقتی بابات باهت مهربون باشه بگه وبخنده هیچوقت فکرت به سمت یه پسر وجنس مذکرکشیده نمیشه چون میدونی یه مرد تو زندگیت هست که میتونه کمکت کنه واون یه نفرچه کسی بهتر از بابا.من تاحالا بابام یه کلمه دخترم ازدهنش بیرون نیومده همیشه ارزو به دل موندم اسممو با جان صداکنه چی میشه خب یه جان اخراسمم بیاره؟یه دقعه بهم نگفته عزیزم اصا بعضی وقتها حس میکنم شاید یادنداره ابراز محبت.من فقط مونده یه ذره محبتم.وقتی اطرافیانمو میبینم که چه طور باباهاشون به دختراشون محبت میکنن دوست دارم بمیرم.واقعا سخته.ولی درعوض دارم میبینم چه طوربه خواهرم محبت میکنه بیش ترازهمه این برام سخته.شوهر خالم که شوهرخالمه به نظرم بیش ترازبابام به من محبت میکنه حداقل اسمم وقشنگ صدامیزنه هیچوقت جان ازدهنش نیفتاده ولی درعوض بابام...

[Mohammad313]

به هرحال همه ارزوی یه ذره محبت ازطرف پدرو دارن.ندارن؟اونم از پدر که بحثش جداس باهمه.به نظرمن وقتی بابات باهت مهربون باشه بگه وبخنده هیچوقت فکرت به سمت یه پسر وجنس مذکرکشیده نمیشه چون میدونی یه مرد تو زندگیت هست که میتونه کمکت کنه واون یه نفرچه کسی بهتر از بابا.من تاحالا بابام یه کلمه دخترم ازدهنش بیرون نیومده همیشه ارزو به دل موندم اسممو با جان صداکنه چی میشه خب یه جان اخراسمم بیاره؟یه دقعه بهم نگفته عزیزم اصا بعضی وقتها حس میکنم شاید یادنداره ابراز محبت.من فقط مونده یه ذره محبتم.وقتی اطرافیانمو میبینم که چه طور باباهاشون به دختراشون محبت میکنن دوست دارم بمیرم.واقعا سخته.ولی درعوض دارم میبینم چه طوربه خواهرم محبت میکنه بیش ترازهمه این برام سخته.شوهر خالم که شوهرخالمه به نظرم بیش ترازبابام به من محبت میکنه حداقل اسمم وقشنگ صدامیزنه هیچوقت جان ازدهنش نیفتاده ولی درعوض بابام...

بعضی از مردها علیرغم عشق و دوست داشتن زیاد توانایی ابرازش رو ندارن نه اینکه نخوان مهارت بیانشو ندارن. منم بابام تا حالا بهم جانم و عزیزم نگفته ولی از نگاهش میفهمم که چقدر دوستم داره. بعدشم الفاظ برات مهم نباشه خیلی بیشتر به رفتار اهمیت بده تا حالا چیزی برات کم گذاشته یا شده خواسته هات را برآورده نکنه در صورتیکه میتونسته این کارو بکنه؟ بنظرم یه مقدار زیاد حساس و زود رنج هستی و خودت اینطور فکر میکنی وگرنه هیچ پدری نیست که بچشو دوست نداشته باشه مگر اینکه بچه حرمت پدرشو شکسته باشه.

[ghazal1]

مسئله منو بابام یادم میاد اززمانی که خودمو شناختم.من ازوقتی خودمو پیداکردم بابام بهم بی توجهی میکرد واحساس میکردم دوستم نداشت والان که الانه این حسو دارم.شاید چون بابام منو نمیخواسته.من فرزنداول خانوادم 17سالمه وتا2سال پیش تک فرزندبودم.مامانم بهم گفت وقتی با بابات ازدواج کردم اوایل بچه نمیخواسته وبا اصرارهای منو ودروغی که بهش گفتم اگه تاهمین1سال اینده بچه نیاریم کلابچه دارنمیشیم منوبه دنیااوردن.مامانم به قدری منو دوست داره که خدامیدونه ولی بابام...
یادمه ازهمون اول بامن دعوامیکردوباهم سردوخشک بود.ازوقتی خواهرم به دنیااومدبه قدری بهش محبت میکنه که گاهی اوقات بهش حسودیم میشه.واقعانمیدونم چیکارکنم فشارسختی رومه.اگه میشه کمکم کنین ممنون

ای جاااااااان ..عزییییزم میفهمم چی میگی .
بزار دلیلت رو بهش بگم
همه آدم ها شبیه هم نیستن ...همینطور همه باباها هم پس شبیه هم نیستن .
نباید تو باباتو با دیگران مقایسه کنی و بابات تو رو با دختر های دیگه !

تو باید اینو بدونی که بعضی ادم ها ؛حالا میخوان بابا باشن یا مامان یا بچه ؛محبت و ابراز علاقه زبانی رو خوب بلندن ...همونهایی که در کودکی بهشون ابراز علاقه زبانی شده !

اگر بری از مامان بزرگت بپرسی شاید دستت بیاد من چی میگم ..الانه مامان بزرگتو کار نداشته باش ..بپرس وقتی جوون بده و بابات کوچیکتر بوده قربون صدقش میرفته ...یا همش با محبت صداش میکرده !؟؟؟

پس مطمینا بابات بلد میست که با جانم و قربونت برم و نازک کردنصدا و ادا اطوار نازتو بکشه و بهت ابراز علاقه کنه ...حتما با مادرت هم همینطوره .

پس بلد نیست !و اینجور ادم ها علاقشون رو عملا نشون میدن ..با سخت کوشی با فراهم کردن رفاه خانواده و ..

8تی گاهی بالعکس بجای محبت کردن دعوا هم میکنن طرف مقابلشون رو ...یجورایی نمیدونم رفتار صحیح چیه و از نظرشون اگر من دخترمو دعوا کنم که چرا اونکارو کردی اون حرف رو زدی ؛ینی من خیلی دوسش دارم و انتظار شایسته ترین رفتارها رو ازش دارم .



حالا یک گله از خودت دارم
چرا تو بهش نزدیک تر نشدی ...وقتی دعوات میکنه تو خودتو لوس کن و برو بغلش کن ..براش ناز کن ...سرو کولش بالا برو ..

میدونم خیلی برات سخته چون 17 سال با همین شیوه خشک بزرگ شدی ..ولی اگر نتونی از این حالت در بیای فردا نمیتونی به همسرت هم محبت کافی رو بکنی و از طرفی اونو جذب خودت کنی !


پس یک روزی ؛از یک جایی تصمیم بگیر کم کم ارتباطت رو با پدرت صمیمی تر کنی ! شاید اولش با بعصی عکس العمل هاش تو ذوقت بزنه ولی تو پا پس نکش و سعی کن باز به تلاشت ادامه بدی ..

سعی کن مثل دختر بزرگش باشی کسی که تکیه گاه و سنگ صبوره باباشه ..
باباها دخترای بزرگشون رو اندازه همه دنیا دوست دارن .
پس برای سنگ صبور بودن ..برای مهربون بودن خودت تلاش کن .

بابات خیلی خوب و دوست داشتنیه فقط تویشخصیتش که از کودکی شکل گرفته کسی باعث شکل گیری ابراز علاقه زبانی نشده .

ولی تو تلاش کن بهش یاد بدی ...تو باباجون صداش کن ..تو باهاش مهربون باش ..شبها برو بغلش کن و مثل من اذیتش کن قلقلکش بده ...خیلی خوبه خیلی ...


خب حالا میرسیم یر آبجی کوچیکت ..
ببین من شما رو نمیشناسم ولی اگر الان تو و آبجیت بیاین پیش من ؛با اینکه تو از لحاظ سنی بمن نزدیک تری و میتونم باهات حرف بزنم و سرگرم شم ؛ولی مطمین باش تماااام وقتمو با آبجیت میگزرونم ..چون کوچولوعه و خیلی خیلی دوست داشتنی و جذابه برام ...همین الان تصورش برام شیرینه .


پس بابای تو هم صرفا بخاطر اینکه آبجیت کوچیکه بهش توجه میکنه ...چون دختر بچه کوچولو برای هر کسی جذابه و محبت میطلبه چه برسه برا باباش .
مطمین باش با تو هم همینطور بوده ...تو که نمیخوای بگی قبل 5 سالگیتو یادته هان ؟؟؟؟؟

پس بابات با کوچولوییه شما خوب تا میکنه ولی وقتی بزرگتر میشین دیگه رفتارش سرد تر میشه چون نمیتونه بهتر از این رفتار کنه .برا خواهرتم میتونی منتظر بمونی ببینی بزرگ میشه چی میشه .

ولی مطمین باش دختر کوچیکا خوب بلد میشن خودشونو لوس کنن و قرو قمیش بیان برا باباشون ..واسه همینه ممکنه تو فکر کنی عه ببین بابام چطور با ابجیم انقد صمیمیه ..


پس قبلی اینکه ابجیت بزرگ تر بشه و تو به این نتیجه برسی یخورده سعی کن به بابات نزدیک تر بشی ..


آغوش پدر امن ترین جای دنیاست ..امن ترین .
حرفش محکم ترین سند دنیاست ..

عزیزم نزار احساس کمبود کنی و به آغوش نامردترین ها پناه ببری برای پر کردن خلاعت از جنس مخالف .

امن ترین جنس مخالف تو باید آغوش پدرت باشه ..با هیچ چیزی عوضش نکن و حالا حالا ها تو نقطه امن دنیا زندگی کن تا وفتی به اهداف بلندت برسی .


موفق باشی

[nafassss]

ای جاااااااان ..عزییییزم میفهمم چی میگی .
بزار دلیلت رو بهش بگم
همه آدم ها شبیه هم نیستن ...همینطور همه باباها هم پس شبیه هم نیستن .
نباید تو باباتو با دیگران مقایسه کنی و بابات تو رو با دختر های دیگه !

تو باید اینو بدونی که بعضی ادم ها ؛حالا میخوان بابا باشن یا مامان یا بچه ؛محبت و ابراز علاقه زبانی رو خوب بلندن ...همونهایی که در کودکی بهشون ابراز علاقه زبانی شده !

اگر بری از مامان بزرگت بپرسی شاید دستت بیاد من چی میگم ..الانه مامان بزرگتو کار نداشته باش ..بپرس وقتی جوون بده و بابات کوچیکتر بوده قربون صدقش میرفته ...یا همش با محبت صداش میکرده !؟؟؟

پس مطمینا بابات بلد میست که با جانم و قربونت برم و نازک کردنصدا و ادا اطوار نازتو بکشه و بهت ابراز علاقه کنه ...حتما با مادرت هم همینطوره .

پس بلد نیست !و اینجور ادم ها علاقشون رو عملا نشون میدن ..با سخت کوشی با فراهم کردن رفاه خانواده و ..

8تی گاهی بالعکس بجای محبت کردن دعوا هم میکنن طرف مقابلشون رو ...یجورایی نمیدونم رفتار صحیح چیه و از نظرشون اگر من دخترمو دعوا کنم که چرا اونکارو کردی اون حرف رو زدی ؛ینی من خیلی دوسش دارم و انتظار شایسته ترین رفتارها رو ازش دارم .



حالا یک گله از خودت دارم
چرا تو بهش نزدیک تر نشدی ...وقتی دعوات میکنه تو خودتو لوس کن و برو بغلش کن ..براش ناز کن ...سرو کولش بالا برو ..

میدونم خیلی برات سخته چون 17 سال با همین شیوه خشک بزرگ شدی ..ولی اگر نتونی از این حالت در بیای فردا نمیتونی به همسرت هم محبت کافی رو بکنی و از طرفی اونو جذب خودت کنی !


پس یک روزی ؛از یک جایی تصمیم بگیر کم کم ارتباطت رو با پدرت صمیمی تر کنی ! شاید اولش با بعصی عکس العمل هاش تو ذوقت بزنه ولی تو پا پس نکش و سعی کن باز به تلاشت ادامه بدی ..

سعی کن مثل دختر بزرگش باشی کسی که تکیه گاه و سنگ صبوره باباشه ..
باباها دخترای بزرگشون رو اندازه همه دنیا دوست دارن .
پس برای سنگ صبور بودن ..برای مهربون بودن خودت تلاش کن .

بابات خیلی خوب و دوست داشتنیه فقط تویشخصیتش که از کودکی شکل گرفته کسی باعث شکل گیری ابراز علاقه زبانی نشده .

ولی تو تلاش کن بهش یاد بدی ...تو باباجون صداش کن ..تو باهاش مهربون باش ..شبها برو بغلش کن و مثل من اذیتش کن قلقلکش بده ...خیلی خوبه خیلی ...


خب حالا میرسیم یر آبجی کوچیکت ..
ببین من شما رو نمیشناسم ولی اگر الان تو و آبجیت بیاین پیش من ؛با اینکه تو از لحاظ سنی بمن نزدیک تری و میتونم باهات حرف بزنم و سرگرم شم ؛ولی مطمین باش تماااام وقتمو با آبجیت میگزرونم ..چون کوچولوعه و خیلی خیلی دوست داشتنی و جذابه برام ...همین الان تصورش برام شیرینه .


پس بابای تو هم صرفا بخاطر اینکه آبجیت کوچیکه بهش توجه میکنه ...چون دختر بچه کوچولو برای هر کسی جذابه و محبت میطلبه چه برسه برا باباش .
مطمین باش با تو هم همینطور بوده ...تو که نمیخوای بگی قبل 5 سالگیتو یادته هان ؟؟؟؟؟

پس بابات با کوچولوییه شما خوب تا میکنه ولی وقتی بزرگتر میشین دیگه رفتارش سرد تر میشه چون نمیتونه بهتر از این رفتار کنه .برا خواهرتم میتونی منتظر بمونی ببینی بزرگ میشه چی میشه .

ولی مطمین باش دختر کوچیکا خوب بلد میشن خودشونو لوس کنن و قرو قمیش بیان برا باباشون ..واسه همینه ممکنه تو فکر کنی عه ببین بابام چطور با ابجیم انقد صمیمیه ..


پس قبلی اینکه ابجیت بزرگ تر بشه و تو به این نتیجه برسی یخورده سعی کن به بابات نزدیک تر بشی ..


آغوش پدر امن ترین جای دنیاست ..امن ترین .
حرفش محکم ترین سند دنیاست ..

عزیزم نزار احساس کمبود کنی و به آغوش نامردترین ها پناه ببری برای پر کردن خلاعت از جنس مخالف .

امن ترین جنس مخالف تو باید آغوش پدرت باشه ..با هیچ چیزی عوضش نکن و حالا حالا ها تو نقطه امن دنیا زندگی کن تا وفتی به اهداف بلندت برسی .


موفق باشی

وااای مرسی گلم اره حالاکه دارم فک میکنم واقعا همینطوره شاید بابام تو دوران جوونی چیزی از محبت نفهمیده چون کسی نبوده که بخواد بهش محبت کنه واینجوری بزرگ شده ولی خداییش بابام هیچی برام کم نذاشته تاهمین امروز خیلییی هوامو داشته وهرچی خواستم برام فراهم کرده شاید محبتش واینجوری به من میخوادثابت کنه و شاید من خیلی زودرنجم.بازم ممنون

[ghazal1]

وااای مرسی گلم اره حالاکه دارم فک میکنم واقعا همینطوره شاید بابام تو دوران جوونی چیزی از محبت نفهمیده چون کسی نبوده که بخواد بهش محبت کنه واینجوری بزرگ شده ولی خداییش بابام هیچی برام کم نذاشته تاهمین امروز خیلییی هوامو داشته وهرچی خواستم برام فراهم کرده شاید محبتش واینجوری به من میخوادثابت کنه و شاید من خیلی زودرنجم.بازم ممنون

خیلی خیلی خوشحالم که متوجه شدی چی میگم و درک کردی باباتو با تمام وجودت و فهمیدی که چقدر دوست داره .
وقتشه که یکم دست بکار بشی و و اونجوری که گفتم تو بهش ابراز علاقه کنی .؛ )
موفق باشی عزیزم