نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: ترس و احساس ناامنی

1624
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28879
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    ترس و احساس ناامنی

    سلام . من 30 سالمه و یه ساله ازدواج کردم. شدیدا از شوهرم متنفرم ولی چون از طرف خونوادم حمایت نمیشم و احساس ترس و ناامنی میکنم نشستم . نمیدونم باید چیکار کنم. خواهش میکنم کمکم کنید بارها به مرز خودکشی رسیدم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26854
    نوشته ها
    24
    تشکـر
    4
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ترس و احساس ناامنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط lelo نمایش پست ها
    سلام . من 30 سالمه و یه ساله ازدواج کردم. شدیدا از شوهرم متنفرم ولی چون از طرف خونوادم حمایت نمیشم و احساس ترس و ناامنی میکنم نشستم . نمیدونم باید چیکار کنم. خواهش میکنم کمکم کنید بارها به مرز خودکشی رسیدم
    میشه ذکر کنید دلیل این تنفر چیه ؟؟

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28879
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ترس و احساس ناامنی

    چون قبلا باهم دوست بودیم و من بخاطر اون نامزدیمو بهم زدم ولی اون خیلی راحت دو هفته بعدش رفت با یکی دیگه نامزد کرد . وقتی اون توزرد از آب در اومد برگشت بیشه من. منم جون نمیتونستم جلوی خونوادم بگم نه مجبور شدم بله بگم

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28879
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ترس و احساس ناامنی

    اصلانم باهام بد نیست ولی من یادم نمیره . چون بعد از اون جریان دیگه نزاشتن برم دانشگا و تازه دوباره داشتم به زندگی عادی برمیگشتم و ثبت نام کرده بودم که برگشت

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26854
    نوشته ها
    24
    تشکـر
    4
    تشکر شده 4 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ترس و احساس ناامنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط lelo نمایش پست ها
    چون قبلا باهم دوست بودیم و من بخاطر اون نامزدیمو بهم زدم ولی اون خیلی راحت دو هفته بعدش رفت با یکی دیگه نامزد کرد . وقتی اون توزرد از آب در اومد برگشت بیشه من. منم جون نمیتونستم جلوی خونوادم بگم نه مجبور شدم بله بگم
    شما نامزدی تون رو بهم زدین بخاطر ایشون و ایشون به نوعی شما رو رها کردن و بعد از یک شکست به سمت شما برگشتن!! ... خب طبیعتا این زندگی با انواعی از حس های منفی آغاز شده ...من فکر می کنم هرچقدر هم که جلوی خانوادتون اذیت میشدین باز هم بهتر از این بود که به زور و ناخواسته وارد یه زندگی بشین چون اون موقع شما هنوز دختر مجرد خونه بودین نه همسر این آقا و خانواده در هر حال وظیفه داشت که از شما حمایت کنه و بعد از مدتی هم با ادامه تحصیل و کار می تونستید روی پای خودتون بایستید ... و الان باید انتخاب کنید که واقعا می خواید به این زندگی دلگرم بشید یا نه ... اگر همسرتون الان و زیر یک سقف هیچ رفتار بدی با شما نداره شاید واقعا به اشتباه خودش پی برده و می خواد جبران کنه ... و اگه خودتون هم بخواید که وضعیت بهتر بشه شاید راهکارهای خوبی وجود داشته باشه که بشه به کمک اونها حستون رو عوض کنید ...
    صبر کنید تا مشاورین محترم سایت پاسختون رو بدن

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : ترس و احساس ناامنی

    نقل قول نوشته اصلی توسط lelo نمایش پست ها
    سلام . من 30 سالمه و یه ساله ازدواج کردم. شدیدا از شوهرم متنفرم ولی چون از طرف خونوادم حمایت نمیشم و احساس ترس و ناامنی میکنم نشستم . نمیدونم باید چیکار کنم. خواهش میکنم کمکم کنید بارها به مرز خودکشی رسیدم
    نقل قول نوشته اصلی توسط lelo نمایش پست ها
    چون قبلا باهم دوست بودیم و من بخاطر اون نامزدیمو بهم زدم ولی اون خیلی راحت دو هفته بعدش رفت با یکی دیگه نامزد کرد . وقتی اون توزرد از آب در اومد برگشت بیشه من. منم جون نمیتونستم جلوی خونوادم بگم نه مجبور شدم بله بگم
    نقل قول نوشته اصلی توسط lelo نمایش پست ها
    اصلانم باهام بد نیست ولی من یادم نمیره . چون بعد از اون جریان دیگه نزاشتن برم دانشگا و تازه دوباره داشتم به زندگی عادی برمیگشتم و ثبت نام کرده بودم که برگشت
    سلام

    متاسفم عزیز از آنچه که خواندم ولی مقصر اصلی خود شمائید و نه دیگری !!!!؟؟؟

    شما با هم دوست بودید! شما نامزد کردید و ایشون رفت با دیگری!!!!؟؟؟ و بعد اون شخص تو زرد به قول شما در آمد ایشون برگشتن و شما چرا قبول کردید!!!!؟؟؟ چون جلوی فامیل محترم نمیتونستید بگید نه؟؟!!!؟؟

    حالا هم نمیتونید فراموش کنید و نفرت دارید!!!!!>>؟؟؟؟ صد البته که ایشون وقتی به هر دلیلی از هم جدا شدید حق داشتند با دیگری دوست شوند ولی خوب ما توصیه میکنیم 6 ماه به خودتون فرجه زمانی بدین و بعد......!!!

    و این خشم ویرانگر شما نیز ناشی از آسیب شماست عزیز در کل چند توصیه:

    1 به هیچ و جه فعلا بچه دار نشید

    2 سعی کنید حتما استقلال مالی داشته باشید

    3 هر دو با هم به یکی از همکاران مشاور خانواده رجوع کنید

    موفق باشید

    سپاس

    دکتر
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28879
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    0
    تشکر شده 1 بار در 1 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ترس و احساس ناامنی

    ممنون. حتما سعی میکنم برم دکتر برای بهبود زندگیم .ممنون از راهنماییتون

  8. کاربران زیر از lelo بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27919
    نوشته ها
    67
    تشکـر
    1
    تشکر شده 38 بار در 25 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : ترس و احساس ناامنی

    سلام میشه بگید چرا خانوادتون اصرار داشتن این اقا رو انتخاب کنید ؟
    تازه باید میگفتن چون از قبل باهاش دوست بودی نباید انتخابش کنی

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد