سلام قصه من شاید یکم طولانی باشه ولی ازتون خواهش میکنم بخونید اگه درکم کردید اگه همدردم هستید کمکم کنید
من خانم30ساله ای هستم که تقریبا2ماه از عروسیم میگذره قصه من از 16سالگیم شروع میشه یعنی حدود 14سال پیش دوران دبیرستان بود که بافامیل یکی ازدوستام دوست شدم برای اولین بار بود که کنار یک پسر بودن رو تجربه میکردم که از شانسم پسری که برای اولین بار انتخاب کردم از همه نظر عالی بود اخلاق و خانواده و قیافه و قد وپول و....همه چی خلاصه شدیدا بهش علاقمند شدم اون هم همینطور بعد 3سال ما به هم قول ازدواج دادیم چون من اون موقع شرایطی داشتم که نمیتونستم زود ازدواج کنم بازم سالها گذشت من درس دانشگام تموم شد اینبار خانواده مجید بودن که با ازدواجمون مخالفت کردن اونا گفتن برای پسر مازوده ازدواج خوب سالها گذشته بود من اصلا دیگه نمیتونستم ازعشقم بگذرمازطرفی مجید بهخاطر مخالفت خاوادش از خانوادش جداشدرفت پیش برادرش که بزرگتر از خودش بود مجردی زندگی میکردو بهم گفتم صبر کن ازنظر مالی مستقل ازخانوادم بشم تابتونم بیام خاستگاریت خوب اون کارمیکرد و من دعا اینکه کارش رونق پیدا کنه ازطرفی خودمم رفتم سرکار یکسال باز گذشت منم پس اندازمو هرچی جمع میکردم میدادم به مجید که سرمایه کنه خلاص بلاخره کارش گرفت بدجور هم گرفت یهو خیلی وضعیت مالیش خوب شد ماشین مدل بالا خریدو..... منکه همیشه منتظر چنین روزی بودم بعد ده سال اتفاق افتاده بود اما مجید نامردی بزرگی درحقم کرد وبعد ده سال انتظار من گفت دیگه قصد ازدواج ندارم کلا رفتارش تغییر کرده بود تبدیل به یه انسان هرزه شدمن که شکست بدی خورده بودم به خاطر لجبازی تصمیم به یه کار نامعقول گرفتم سریع با اولین خاستگارم بدون هیچ علاقه نامزد کردم البته خدارو شکربه خاطر اخلاقای بد نامزدم منجر به جدایی شدخوب منکه اصلا نتونسته بودم مجید فراموش کنم بعد اون بهم خوردن نامزدیم دوباره با مجید دوست شدم عاشقش بودم اما نمیتونستم رفتارای زننده ای که پیدا کرده بود تحمل کنم ماشین شاسی بلند خونه و.... صاحب همه چی شده بود ولی شخصیت وانسانیت وازدست داده بودوانگارنه انگار من وجود دارم همیشه تنها بودم یکسال بیشتر نگذشته ازدوستی مجددمون که با یه آقایی آشنا شدم تومحل کارم که از لحاظ ظاهر با مجید مو نمیزد یعنی شباهت بیش از اندازه ای به مجید داشت واون آقا به من پیشنهاد ازدواج شد خوب اون موقع فکردم شاید معجزه شده اینکه یه نفر با این شباهت اومده بود همه تنهایی های منو پر کردالان منو اون آقا بعددوسال نامزدی باهم عروسی کردیم وشوهرم هستن که فوق العاده آدم خوبی هست خیلیم دوسش دارم ولی من نمیتونم عاشقش باشم و هنوز هر وقت اسم عشق میاد یاد مجید میفتم اشک تو چشمام جمع میشه یا اینکه اصلا نمیتونم آهنگ گوش بدم سریع گریم میگره یا همش خواب مجید میبینم معمولا خوابام هم راسته یعنی تعبیر داره( ناگفته نماد دوهفته پیش خواب دیدم یکی ازدوستام تو خواب بهم میگفت تو رو خدا برو عکس پرو فایل مجید توتلگرام نگاه کن خیلی اوضاش بده بهش پیام بده گناه داره . همین باعث شد وقتی بیدارشدم همین کارو کردم البته پیام ندادم چون واقعا به خودم این اجازه رو نمیدم درمقابل خوبیهای همسرم بهش خیانت کنم فقط عکسشو دیدم که چندتا شعرای دپرسی عاشقانه بود ازاون آدم مغرور یه چنین چیزایی بعید بود به خاطر همین ازدوستم که فامیلشونه پرس وجو کردم گفت نزدیک عروسی تو ماشین اسپورتیجش آتیش گرفته وبیمه ام نبوده 150میلیون ازدست داده هم براش ناراحت شدم هم خوشحال برای خودم که خدا رو دیدم بعد اونهمه بدی که درحقم کرد.....) باهمه این احوال هنوز عاشقشم ودست خودم نیست باهاش تلپاتی دارم صدای قلبشو حس میکنم هیچ چاره ایم ندارم