باسلام وتشکر از پاسخ شما دوستان گرامی.
من خودم دانشجوی دکترا هستم حداقل درخواستم از همسرم برای ازدواج احترام ازسمت خانوادشه..همین..انتظار زیادیه که احترامم توو جمع حفظ بشه؟چهار سال تمام هرباری که بمنزل خانواده ایشون میرفتیم کلی نیش و کنایه که میشنیدم بقول شما یه در میکردم یه دروازه ولی دیدم اطرافیانم مثل یک ادم احمق بهم نگاه میکنند و زمینه بی ادبی برای اعضای دیگر خانوادش بوجود امد.باور کنید الان به قدری که جاری از سطح خودم پایینتر پیش
خانواده همسرم قرب داره که من ندارم.دامادهای خانوادشونم گاها تیکه هایی بمن میانداختن که انگار من ابلهم.همسرم فوق العاده ادم مثبتی هستند.وهیچی رو بد نمیبینه چیزی که همکارانش بارها بهش گفتند..ولی متوجه نمیشه...مادرشوهرمن درتمام مسایل مربپط به عروسی من دخالت کرد من کوچکترین نظری نتونستم بدم..چون همسرم اونموقع وضع مالی خوبی نذاشت..من واقعا درمانده شدم ازین وضعیت .... .همسرم توو این سالعا نتونست رفتارای مادرش جمع بکنه...لااقل که میتونه وقتی میرم بیشتر ازدو سه ساعت باهاشون نمونم...