سلام
من یک نوجوان هستم و مشکل بزرگی دارم که نمیتوانم خودم باشم و خودم را باور کنم و دیگران به خو جذب کنم
من دوست دارم یک قطب باشم و دیگران را جذب کنم اما چگونه؟
سلام
من یک نوجوان هستم و مشکل بزرگی دارم که نمیتوانم خودم باشم و خودم را باور کنم و دیگران به خو جذب کنم
من دوست دارم یک قطب باشم و دیگران را جذب کنم اما چگونه؟
از نشانه های بالندگی و بلوغ انسان، رسیدن به استقلال شخصیتی است. این استقلال، فرعِ رسیدن به استقلال فکری می باشد. استاد شهید مرتضی مطهری درباره استقلال فکری در جلد ششم کتاب یادداشت های استاد در بخش " فکر- استقلال فکری " چنین می نویسد: (( همان طورى که براى یک فرد، لازم است اعتماد به نفس داشته باشد در عمل و اراده، استقلال فکر داشته باشد، در کارها، خودش مدیر و مدبر در کار خود باشد؛ براى جامعه نیز حس اعتماد به نفس، قیام به ذات و استقلال فکرى لازم است.
استقلال فکرى یعنى اینکه از خود، فلسفه، اصولى و مبادی در زندگى داشته باشد و به آن ایمان و اعتماد داشته باشد و در روحش نوعی حماسه نسبت به او وجود داشته باشد.
یک جامعه همانطور که لازم است استقلال سیاسى و استقلال اقتصادى داشته باشد، سیاستش دست نشانده و اقتصادش نیازمند به غیر نباشد، لازم است از لحاظ افکار و عقاید از خود عقیده و مبانى محکمى داشته باشد و عقیده خود را برتر بداند و نسبت به آن حماسه داشته باشد، غرور فکرى داشته باشد و این جهت براى او مسلّم باشد که فلسفهاى که او در زندگى پیروى مىکند بهترین فلسفههاست.
وقتى که استقلال فکرى نباشد یک روز پیشنهاد تغییر خط مىشود، یک روز پیشنهاد تغییر لباس و یک روز یک تغییر دیگر. تبعیت از مد و لباس و غذا خوردن و گفتن باى باى و گودباى و اسم فرنگى روى بچه گذاشتن، غذاى فرنگى خوردن و لباس فرنگى پوشیدن نشانه عدم استقلال فکرى است. اهمیت ندادن به شعارهاى ملى و دینى و پذیرفتن شعارهاى دیگران دلیل بر عدم استقلال فکرى است.
لازمه استقلال فکرى این نیست که حقایق علمى که از ناحیه دیگران آمده نگیریم و یا تمدن خارجى را اقتباس نکنیم. علم و صنعت و دین، وطن ندارد.
استقلال فکرى این است که کسى که از خود فلسفهاى در زندگى دارد، چرا از دیگران کورکورانه پیروى کند؟
مَثَل فلسفه مستقل زندگى مَثَل یک پیکر سالم است که از غذاى دیگران استفاده مىکند و هضم مىکند، همان طورى که اسلام، فرهنگ هایى را در خود هضم کرد.
ما باید ایمان راسخ به استقلال فکرى خودمان داشته باشیم، به قول اقبال پاکستانى گل کوزه خودمان را به دست خودمان تهیه کنیم نه به دست دیگران. موسولینى گفته: آدم تا آهن دارد نان دارد، اقبال گفته: آدم تا آهن هست نان دارد. موسولینى توجهش به زور است و اقبال به استحکام روحى و فلسفه نیرومند زندگى.
ما ایمان راسخ داریم به استقلال فکرى خودمان در فلسفه کلى و در فلسفه اجتماعى. عبدالرحمن بدوى در کنگره اسلامى هند که در اواخر سال گذشته (1342) تشکیل شد به آقاى دکتر نصر گفته است: تا ایران هست ما خاطرمان از لحاظ فلسفه جمع است.
ما فقه مستقل داریم، تفسیر مستقل داریم، فلسفه مستقل داریم، عرفان مستقل داریم، فلسفه اجتماعى و سیاسى و اقتصادى مستقل داریم، همه مسلمانها را مىتوانیم با خود همراه کنیم.
دست دراز کردن در اصول زندگى پیش دیگران خیانت به روحیه ملت است. کارشناس اقتصادى از اسرائیل آوردن غیر از این است که از لهستان مهندس براى نصب کارخانه مشهد یا کرمانشاه فى المثل مىآورید. متخصص این باید یک عالم مسلمان ایرانى باشد.
بهطور کلى، اگر هر ملت از فلسفه زندگى خودش پیروى کند بهتر است که از دیگران پیروى کند. شما مىگویید این فلسفه کهنه است؛
اولًا کهنه نیست،
ثانیاً:کهن جامه خویش پیراستن به از جامه عاریت خواستن
استقلال فکر با اقتباس خوبی هاى ملل دیگر منافات ندارد. تاریخ در قرآن براى اقتباس و احتراز است. اقتباس صفات خُلقى عالى از قبیل صبرها و مقاومتها و حریتها و ایمانها و دیگر اینکه وضع سعادتمندانه برخى ملل را ذکر مىکند، و اما احترازها عبارت است از احتراز از صفات بد، تبعیتهاى کورکورانه تابعین از متبوعین و غرورها و فسادها و غیر ذلک. تاریخ در قرآن به منظور تحلیل بردن قومى در قوم دیگر نیست.
جامعه نیروهایى دارد و قائم به آن نیروهاست؛ منابع ثروت، اسلحه و نیروى نظامى، افراد فداکار و مجاهد و سرباز، رجال علم و هنر و صنعت، اخلاق عمومى و شخصیت اخلاقى، از همه بالاتر معتقَدات خاص خود و فلسفه زندگى از خود داشتن. همین قدر که ما یک شعر حکمت اخلاقى از خودمان داریم و از سعدى و نظامى و مولوى و سنایىِ خود ما نقل مىکنیم، به ما نیرو مىدهد و عزت مىدهد و در ما شخصیت ایجاد مىکند و به ما حماسه و غرور ملى مىدهد، تا چه رسد که ما از خودمان فلسفه خاص زندگى و مکتب خاص داشته باشیم.
مال و ثروت، اسلحه، سرباز، وسایل ساختمانى، اجزاء کارخانه و بالاخره هر نیرویى خریدنى و قرض کردنى و قابل استعانت و استمداد است الّا مکتب فکرى که آن دیگر قابل عاریه کردن و یا خریدن نیست. نمىتوان مغز متفکّر از دیگران عاریه کرد و یا خرید، نمىتوان رشد عقلى عاریه کرد.
بالاترین استعمارها استعمار فکرى است، از قول مالک بن نبى الجزایرى در کتاب پدیدههاى قرآنى [نقل مىکند] که استعمار فکرى از استعمار سیاسى و اقتصادى با همه رنج و تلخى که دارند خطرناکتر است. چون استعمارشده حس نمىکند که استعمارزده است- بیمارى جهل است کهام الامراض است- دیگر نمىتواند با آن مبارزه کند.
رسالت ما از همه مشکلتر است، زیرا با استعمار فکرى و استسباع فکرى اروپایى مىخواهیم مبارزه کنیم و شخصیت ملت را به خودش باز دهیم.
استسباع بالاتر است از استعمار فکرى، زیرا حیوان مستسبع تمام مشاعر و ادراکاتش تابع بلااراده آن سبع مىشود. مثلًا خرگوش یا اسب که مستسبع یک درنده مىشود، نه تنها ابتکار را از دست مىدهد و نمىتواند براى خود نقشه فرار یا دفاعى بکشد و نه تنها به جاى خود میخکوب مىشود و عملاً فرار نمىکند، بلکه بىاختیار به طرف آن سبع مىرود، یعنى طعمه به طرف خورنده مىرود.
رمز اینکه الجزایریها بعد از 150 سال استعمار توانستند خود را با دادن یک میلیون و نیم قربانى خلاص کنند این بود که به فلسفه زندگى مستقلى یعنى اسلام اعتماد و ایمان راسخ داشتند. در اواخر، فرانسه متمدن حاضر بود حقوق مساوى با فرانسویها به آنها بدهد و الجزایر جزء فرانسه بماند، قبول نکردند، با آنکه از سرمایه علمى الجزایریها در این مدت کاسته شده بود، باسواد کمتر داشتند، مدرسه کمتر داشتند، سرمایه مالىشان هم که بکلى به تاراج رفته بود. ))
پس برای رسیدن به استقلال فکری، داشتن اصول و مبانی در زندگی لازم است. یکی از راه های به دست آوردن این اصول، مطالعه آثار و کتب شهید مطهری است. با توجه به دغدغه فکری استاد شهید مرتضی مطهری در این زمینه و روحیه حماسه و ضدّ استعماری وی، به خوبی می توان در آثار ایشان به استقلال فکری رسید و در واقع، حقایق علمی را از منابع اولیه و اصیل آن استخراج کرد.
فکر، مقدمه عمل است. وقتی انسان از لحاظ فکری مستقل شد و مبانی اولیه را کسب نمود، در مرحله عمل بر اساس همان فکر که آن را " جهان بینی " می نامند زندگی می کند.
استاد شهید مرتضی مطهری جهان بینی را در جلد ششم کتاب یادداشت های استاد در بخش " جهان بینی اسلامی " چنین تعریف می کند: (( مبناى فکرى و فلسفى هر مرام براى توجیه انسان و جهان و اجتماع که به زندگى، معنى و ارزش و هدف مىدهد ))
تفکر انسان و عمل او، شخصیتش را تشکیل می دهد. اگر تفکر فردی بر اساس جهان بینی مستقل، استقرار یابد، کم کم شخصیت او به استقلال خواهد رسید؛ یعنی در حال وابستگی به خدا، از همه چیز وارسته خواهد شد. استاد شهید مرتضی مطهری، استقلال فکری را در جلد دوم کتاب حماسه حسینی در بخش " یادداشت حماسه حسینی " چنین تعریف می کند: (( استقلال فکری یعنی این که انسان از خود اصول و مبادی و فلسفه ای در زندگی داشته باشد و به آن ایمان و اعتماد داشته باشد و در روحش نسبت به او نوعی حماسه موجود باشد. آن را می گویند غرور ملی، غرور اجتماعی و غیره )) استاد مطهری نیز در همین کتاب در همین بخش پیرامون ارزش ویژه استقلال فکری چنین می نویسد: (( ارزش استقلال فکری و اعتماد به فلسفه زندگی خود و احترام به سنن و نظامات خود، از علم بالاتر است. ملت عالِم ممکن است در ملت دیگر هضم شود، ولی ملتی کهاحساس شخصیت و استقلال میکند قابل هضم شدن نیست. الجزایریها و ویت کنگها به دلیل علمشان با استعمار فرانسه و آمریکا نجنگیدند بلکه به خاطر یک حماسه روحی که در آنها هست. ))
انسان باید استقلال، هویت، ارزش ها و آرمان های خود را حفظ کند. حفظ استقلال به معنی تک روی و خود خواهی نیست، بلکه باید همراه با احترام به دیگران باشد. آثار و کتب شهید مطهری بیانگر استقلال فکری او است.
خـــــدانـگهــــــدار
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)