سلام دوستان
من ۲۷ سالمه و دو خواهر و یک برادر از خودم بزرگتر دارم.من و برادرم از خواهرام کوچکتریم. یکی از خواهرهام هفت سال پیش با کسی ازدواج کرد که کمترین تجانسی با ارزشهای خانوادگی ما نداره. ما از یه خانواده مذهبی هستیم که همه تحصیل کرده و دارای مقررات و ارزش های مشخص هستیم. متاسفانه این اقای داماد از یه خانواده ای هست که به شدت با هنجارها و ارزشهای ما متفاوت هست. اینکه چه شد که وصلت سر گرفت جریان مفصلی هست که الان موضوع بحث نیست. این داماد اهل مشروب خوردن و فروختن هست.دست بزن داره و بارها پای چشم خواهر من کبود کرده.و توهین و فحاشی کردن براش خیلی راحته از طرف دیگه شغل مشخصی نداره و ممر اصلی درامدش حقوق خواهرم هست که دبیر ریاضی هست. تا اول دبیرستانم درس خونده ضمنا. قبل از این آدم خواهر من با یک ادم شکاک حدودا ۳ماه نامزد بود ۸سال پیش طلاق گرفته...٬متاسفان در طول این چند سال ما بارها شاهد رفتار ناپسند این آدم با خواهرمون بودیم و هر بار خواستیم که وارد بشیم خواهر ما با این توجیه که خودم حلش میکنم مانع دخالت ما شده. از طرف دیگه خودش اذعان داره که ادم درست بشو نیست و اساسا این ازدواج از اول اشتباه بوده . خواهرم با وجود رفتارهای بچگانه و خارج از عرف شوهرش به شدت از اون دفاع میکنه!و انتظار داره که ما به روی مردک بخندیم و اصلا به روی خودمون نیاریم که چه ادم وحشی و کثیفی هست.چراکه توجیهش اینه که بالاخره شوهر منه و من راضیم شمام نباید روی ناخوش نشون بدین.تحتی یکبار پدرم باشوهرش صحبتذکرده بود که خودشو اصلاح کنه .اقا ناراحت شده بود و خواهرم ازون شاکی تر که چرا با شوهرم صحبت کردین و گفتین خوشو اصلاح کنه من مشکلی باهاش ندارم.ا یک سال قبل که به شدت خواهرمو با مشت و لگد زده بود و خواهرم نمیدونم چطور این یکبار رو از خر شیطون اومده بود پایین و حرف از طلاق زد.ما هم خوشحال شدیم و وکیل گرفتیم و کار وبار رو شروع کردیم.ولی یه هفته بیشتر نگذشته بود که پشیمون شد و گفت برمیگردم. من عاشق شوهرم هستم و هر چقدرم منو بزنه باز شوهرمه و کسی حق نداره به اقا بد بگه!خلاصه خواهر ما مثل یک کلفت خدمت شوهرش با اون مختصاتی که عرض کردم زندگی میکنه. چند وقت پیش باز زیر مشت و لگد شوهره برگشت خونه ما دیروز که روز دادگاهی بوده اقا رو دیده و باز حماقت رو شروع کرده که من برمیگردم.الان تمام تقصیر گردن ما افتاده که تقصیر شماست (خانواده من)که این مشکلات برای من پیش اومده میگه اگه شما حرف منو گوش میکردین و علی رغم همه کله شقی ها و دیوونگی های شوهرم بهش احترام میذاشتین وضع من این نبود! در حالی به والله در این۷سال که ازدواج کرده کوچکترین بی احترامی از طرف ما نشده. خواهرم میگه چرا وقتی اون میاد باهاش گرم نیستین!اگه مشکلی با من داره به شما مربوط نیست شما فقط بایست باهاش گرم میبودین!متاسفانه این اقا نه جمال ظاهری داره و نه کمال رفتاری و شغل ثابتی هم نداره و با درامد خواهرم زندگی میکنه. شاید براتون عجیب باشه ولی خواهرم عین یک کلفت تو خونه اش رفتار میکنه.از جوراب پا کردن تا غذا فوت کردن...؛به قرآن مجید خواهر من هیچ عیب و ایرادی هم نداره که فکر کنین لابد بهدخاطر مسئله ای داره اینجور رفتار میکنه. همه حرف خواهرم اینه که من عاشق شوهرم هستم و نمیتونم بدون اون زندگی کنم.و هر بهانه ای میاره تا لفتار شوهرش رو توجیه کنه و برگرده و تا الان با مخالفت پدرم برنگشته. برای خانواده ما تحمل این رفتار خواهرم واقعا مشکله.نمیدونیم چطور باهاش رفتارکنیم که این علاقه عجیب و غریب رو فراموش کنه و زندگی عادی داشته باشه. از طرف دیگه بین ما قبل اینکه این داماد بیاد محبت و علاقه شدیدی بوده و عست و سرنوشت خواهرمون برامون مهمه. ببخشید طولانی شد. خلاصه اینکه من به عنوان یک برادر چه کاری میتونم بکنم.؟