نمایش نتایج: از 1 به 10 از 10

موضوع: حکایت پندآموز

1450
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,186 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    حکایت پندآموز

    حکایت


    تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند که همیشه با هم رقابت داشتند.
    یک روز، اولین خیاط یه تابلو بالای مغازه اش نصب کرد.
    روی تابلو نوشته بود "بهترین خیاط شهر"
    دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت "بهترین خیاط کشور"
    سومین خیاط نوشت "بهترین خیاط دنیا"
    چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یه خط معمولی نوشت
    "بهترین خیاط این کوچه"

    قرار نیست دنیایمان را بزرگ کنیم که در آن گم شویم در همان دنیایی که هستیم، میشود آدم بزرگى باشیم!
    ویرایش توسط fateme.68 : 07-24-2016 در ساعت 12:45 PM

  2. 11 کاربران زیر از fateme.68 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : حکایت پندآموز

    ممنون
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2015
    شماره عضویت
    24045
    نوشته ها
    1,075
    تشکـر
    990
    تشکر شده 1,812 بار در 718 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : حکایت پندآموز

    نقل قول نوشته اصلی توسط fateme.68 نمایش پست ها
    حکایت


    تو یه کوچه ای چهار تا خیاط بودند که همیشه با هم رقابت داشتند.
    یک روز، اولین خیاط یه تابلو بالای مغازه اش نصب کرد.
    روی تابلو نوشته بود "بهترین خیاط شهر"
    دومین خیاط روی تابلوی بالای سردر مغازش نوشت "بهترین خیاط کشور"
    سومین خیاط نوشت "بهترین خیاط دنیا"
    چهارمین خیاط وقتی با این واقعه مواجه شد روی یک برگه کوچک با یه خط معمولی نوشت
    "بهترین خیاط این کوچه"

    قرار نیست دنیایمان را بزرگ کنیم که در آن گم شویم در همان دنیایی که هستیم، میشود آدم بزرگى باشیم!
    دمش گرم با این جمله زده تو برجک دوتاشون،

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30750
    نوشته ها
    338
    تشکـر
    1,307
    تشکر شده 391 بار در 213 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : حکایت پندآموز

    روزی سه عارف بزرگ ، حسن بصری ، مالک دینار و شفیق بلخی به دیدن رابعه عدویه که بیمار بود رفتند .

    حسن بصری گفت : هیچکس در عشق خود نسبت به خداوند صادق نیست ...مگر اینکه ضربه های خدای خود را با شکیبایی تحمل کند .


    رابعه گفت : ازین گفته بوی منیت میاید .

    شفیق بلخی گفت : هیچکس در دعوی خویش صادق نیست مگر اینکه در مقابل ضربه های خداوند شکر به جای آورد .

    رابعه گفت : بهتر ازین باید گفت این سخن هنوز بوی منیت میدهد .

    مالک دینار گفت : در دعوی خود صادق نیست هر که از ضربه های دوست خویش لذت نبرد .

    رابعه گفت : خوب است اما بهتر از این باید گفت هنوز سایه ضعیفی از منیت در آن نهفته است .

    همه گفتند اکنون تو خود بگو .

    او گفت : هیچکس در دعوی خویش صادق نیست اگر با مشاهده محبوب خویش رنج و درد خود را فراموش نکند ...

    امضای ایشان
    حال که انسان اشرف مخلوقات است
    باید در هر گام به یاد داشته باشد که خلیفه خدا بر زمین است
    و طوری رفتار کند که شایسته ی این مقام باشد.
    انسان اگر فقیر شود، به زندان افتد، آماج افترا شود، حتی به اسارت رود،
    باز هم باید مانند خلیفه ای سرافراز، چشم و دل سیر و با قلبی مطمین رفتار کند.


    ملت عشق، الیف




  6. 4 کاربران زیر از Aza بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21877
    نوشته ها
    2,577
    تشکـر
    2,345
    تشکر شده 1,788 بار در 1,138 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : حکایت پندآموز

    می خواستم همچین پستی بزنم دیگه این بود پس بیاد بالا

  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21877
    نوشته ها
    2,577
    تشکـر
    2,345
    تشکر شده 1,788 بار در 1,138 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : حکایت پندآموز

    ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮎ ؛ آﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ۵ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻗﺒﻞ


    ﻭﺍﺗﺴﺎﭖ ؛ آﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ۲ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻗﺒﻞ



    ﻭﯾﭽﺖ؛ آﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ۸ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻗﺒﻞ



    ﺗﻮﯾﯿﺘﺮ ؛ آﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ؛ ۱۳ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻗﺒﻞ



    ﻗﺮﺍﻥ؛ آﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺯﺩﯾﺪ ﺭﻣﻀﺎﻥ ﮔﺬﺷﺘﻪ

    ﺃﻟَﻢْ ﻳَﺄْﻥِ ﻟِﻠَّﺬِﻳﻦَ ﺁﻣَﻨُﻮﺍ ﺃَﻥْ ﺗَﺨْﺸَﻊَ ﻗُﻠُﻮﺑُﻬُﻢْ ﻟِﺬِﻛْﺮِ ﺍﻟﻠَّﻪ



    حکایت های پندآموز

  9. کاربران زیر از omidd بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  10. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21877
    نوشته ها
    2,577
    تشکـر
    2,345
    تشکر شده 1,788 بار در 1,138 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : حکایت پندآموز

    یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی را برای کار استخدام کرده بود. کارگران بنا به وظیفه شرعی وقت اذان که می‌شد برای خواندن نماز دست از کار می‌کشیدند. یک روز مهندس به آنان اخطار کرد که اگر هنگام کار نماز بخوانند آخر ماه از حقوقشان کسر می‌شود. کسانی که ایمان ضعیف و سست داشتند از ترس کم شدن حقوقشان، نماز را به آخر وقت می‌گذاردند امّا عدّه ای بدون ترس از کم شدن حقوقشان، همچنان در اوّل وقت، نماز ظهر و عصرشان را می‌خواندند. آخر ماه، مهندس به کارگرانی که همچنان نمازشان را اوّل وقت خوانده بودند، بیشتر از حقوق عادّی ماهیانه پرداخت کرد. کسانی که نماز خود را به بعد از کار گذاشته بودند به مهندس اعتراض کردند که چرا حقوق آن کارگرها را بر خلاف انتظارشان زیاد داده است. مهندس می‌‌گوید: «اهميّت دادن این کارگرها به نماز و صرفنظر کردن از کسر حقوق، نشانگر آن است که ایمان‌شان بیشتر از شماست و این قبیل آدم‌ها هرگز در کار خیانت نمی‌کنند همچنانکه به نماز خود خیانت نکردند.»

  11. کاربران زیر از omidd بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  12. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21877
    نوشته ها
    2,577
    تشکـر
    2,345
    تشکر شده 1,788 بار در 1,138 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : حکایت پندآموز

    بین من و خدا
    اندر بصره رئیسی بود. به باغی از آن خود رفته بود. چشمش بر جمال زن برزگر افتاد . مرد باغبان را به شغلی بفرستاد و زن را گفت:درها ببندد.

    گفتا: همه ی درها بستم الا یک در که آن نمی توانم بست.

    گفت:[آن]کدام در است؟

    گفت: آن در میان ما و میان خداوند است.

    مرد پشیمان شد و استغفار کرد.


  13. کاربران زیر از omidd بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2015
    شماره عضویت
    21877
    نوشته ها
    2,577
    تشکـر
    2,345
    تشکر شده 1,788 بار در 1,138 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : حکایت پندآموز

    عشق لیلی چه میکند!!!!
    روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود
    و مجنون بدون اين که متوجه شود از بين او و مهرش عبور کرد
    مرد نمازش را قطع کرد و داد زد: هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي
    مجنون به خود آمد و گفت : من که عاشق ليلي هستم تو را نديدم
    تو که عاشق خداي ليلي هستي چگونه ديدي که من بين تو و خدايت
    فاصله انداختم

  15. کاربران زیر از omidd بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    18129
    نوشته ها
    289
    تشکـر
    529
    تشکر شده 195 بار در 125 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : حکایت پندآموز

    نقل قول نوشته اصلی توسط orbital نمایش پست ها
    دمش گرم با این جمله زده تو برجک دوتاشون،
    دوتا ن سه تاشون😂😂😂


    Sent from my iPhone using Tapatalk

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. هیچ سایت همسریابی از وزارت جوانان مجوز ندارد
    توسط پریماه. در انجمن بحث آزاد
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 04-19-2016, 10:43 AM
  2. رجیستر کردن فایل ocx در ویندوز 64 بیت
    توسط CÆSAR در انجمن اینترنت و کامپیوتر
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 07-10-2015, 06:37 PM
  3. تشخیص 64 بیت یا 32 بیت بودن ویندوز
    توسط CÆSAR در انجمن اینترنت و کامپیوتر
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 07-10-2015, 12:06 AM
  4. از غرب تا شرق با روز جهانی زنان به روایت تصویر
    توسط ASSASSIN در انجمن عکس های دیدنی
    پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 03-11-2015, 08:41 PM
  5. رموز موفقیت بیژن پاکزاد، مؤفق‌ترين فروشندة ايراني
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی شغلی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-01-2013, 11:24 PM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد