سلام وقت بخیروخسته نباشید.
من قراره کنکوربدم و مسلما نیازدارم تااطرافیانم اینودرک کنن توخونه وتاحدامکان مکان رو برای درس خوندم فراهم کنن. خداروشکرمادروپدرم درکم میکنن وبهم امیدواری میدن منتها این وسط موضوعی که باعث شده برنجم ازش برادر بزرگترم که همش انرژی منفی میده ازطرفی تومسائل مربوط به من دخالت میکنه حتی یه سری مسائل پیش وپاافتاده زنونه که اصلابه اون مربوط نیست .همین باعث شده برنجم و ازطرفی تمام حالتاش وشوخی کردن هاش وحتی کارهایی که میکنه دیگه مثل قبل نیستو یه جورایی مزه تنفریادوست نداشتنومیفهمم.حتی وقتی اعصابم ازدستشون خورد میشه ونیازبه سکوت دارم بازهم مزاحم خلوتم میشه ومنم ناچار پناه میبرم سمت خودزنی.میدونین یه جورایی احساس میکنم ازاینکه میبینه میرنجم.ازاینکه میبینه حرص میخورمو گریه میکنم خوشحال میشه .یه زمانی بهترین حامی من بود اما الان نمیدونم سرچه حسابی رابطه امون برعکس شده .الانم که سه هفته بیشترتاکنکورم نمونده اصلااعصاب اروم وذهن خالیم ندارم وهمش فکردرگیره .دلم میخواد داداشم یه سیلی محکم بخابونه توصورتمویه نفس بمیرم.حتی یادمه یه چندروزی بود همش به فکرمرگم بودم .یه حس دیگه هم دارم اینه که توجمع احساس تنهایی میکنم .حتی بارهابوده خوشحال بودم درعرض یه دقیقه ناراحت شدمودلم گرفته .احساس میکنم صبرمم کمترشده . میدونم مدارا بامردم نصف دین روتضمین میکنه اما بنظرتون چیکارکنم .
ببخشیدطولانی شد .عذرخواهم .درپناه حق .یاعلی