سلام
12سال پیش با مردی که 21سال بزرگتر از منه و همسر و 3فرزند داشت ازدواج کردم نه فقر باعتش بود نه اجبار
همسرم عاشقم شد ومن متاسفانه به نوعی گیر افتادم حالا2بچه دارم
اما از این زندگی خسته شدم با اینکه ابراز علاقه زیادی به من میکنه کوچکترین عملی در جهت رضایت من انجام نمیده
ماهیانه 500 هزارتومان در اختیارم میذاره و خودم نصف این مبلغ را تا امورات زندگی بگذره باهیچ کسی 12ساله که ارتباطی ندارم یعنی بخاطر ازدواجم هیچ کس پل ارتباطی بامن نمیزنم
همه جا تنهام البته خودم روابطی را حفظ کردم اما وقتی خونه میرم میدونم هیچ کس در را نمیزنه الا مامور کنتورها با بچه های کوچه حتی مسافرت یا پارک نمیاد فقط میگه دوستت دارم
از این وضعیت خسته و افسرده ام هرچه اصرار به طلاق تفاهمی میکنم فایده نداره اخیرا تصمیم گرفته ام با به اجرا گذاشتن مهریه شاید مجبور به طلاق بشه
کمکم کنید واقعا راه کار درست چیه حتی گاهی وقتا فکر خودکشی میکنم
کمکم کنید