به نظر من سخت ترین مشکل اینه که آدم نتونه خودش مشکلشو تشخیص بده و ببینه واقعا اشکال کار از کجاست ؟ مشکل از منه ؟ از اطرافیانمه ؟ از شرایطیه که توش هستم ؟ از محیطیه که توش هستم ؟ یا فقط یه چیز بی اهمیته که واسه همه پیش میاد و نیاز به گذر زمان داره...
این خیلی بده و به نظرم یه سردرگمیه بدیه...
من با این که تو همه ی کارام نظم نسبی ایجاد کردم ولی با اتفاقات و یا شاید شرایط سنیم نمیتونم توی ذهنم و برای مشکلام نظم ایجاد کنم و دسته بندیشون کنم تا بتونم حلشون کنم ...
یا اگرم به یه شناخت خوب از مشکلات و دغدغه های ذهنیم میرسم بزرگی اونا غلبه میکنه به نظم بندی من و همه چیز بهم میریزه..
شاید توی یک جمله بشه گفت نمیتونم فکرمو انسجام بدم...