نوشته اصلی توسط
shahseba6588
باسلام و احترام اينجانب 13 سال ازدواج كردم 2 فرزند دارم و و از اوايل ازدواج با خانمم دچار مشكل شديدم كه به اين شكل است كه بنده شديداً مسائل مربوط به رسوم خواستگاري را به جامياوردم و در هر موضوعي سعي ميكردم كه خانواده ها با آداب و سنن پيش برند ولي خانمم مخالف بود و عقيده داشت كه تو بينهانت مادر دوست هستي و هر چي آنها ميگويند انجام ميدهي و راستش را بخواهي درست ميگفت كه من ميخواستم با راهنمائي آنها مسائل جلو برود غافل از اينكه اجازه دخالت هم ميدادم و بعدا متوجه شدم كه بعضي مسائل نبايستي انجام ميگرفت ولي بهر حال با عذر خواهي از زنم زندگي ادامه يافته و تاكنون بهر بهانه او ميگويد كه تو جلو خانواده از من دفاع نميكني و مدام و مدام در گذشته زندگي ميكند و حاضر به فراموشي يا گذشت نيست و ... حال من با منزوي شده ديگر با كليه اقوامم قطع رابطه كردم و در هيچ يك از مراسم خير و شر آنها نسيتم و بسيار آزار ميكشم و همسرم هم هر دفعه به هر بهانه اي نميخواهد با خانواده من رفت و آمد كند كه من بسيار ناراحتم و نميتوانم ديگر اين وضيعت را كنترل كنم و قطع رابطه باشم بخصوص اخيرا كه در چند نوبت از اقوام نزديك برحمت خدا رفتند يا ازدواج نمودند و ... من ديگر نمدانم چه كنم و بتنهايي نميتوانم در مراسمها حاضر باشم و همسرم هم هر دفعه ميگويد آنها مرا اذيت ميكنند و در حالي كه در حال حاضر اين يك سو تفاهم است و من هر چقدر به خانواده ام ميگفتم كه با زنم مهربان باشيد و درشت گويي نكنيد حتي در صورت بي احترامي از طرف وي نميشد ولي در حال حاضر خانواده ام خودشان را مطلقند كنار كشيدند و من ديگر مستاصل شده ام لطفا راهنمائي بفرمائيد