سلام
من ۲۸ سالمه و پنج سال از ازدواجم میگذره همسرمو خودم انتخاب کردم و دوسش داشتم قبل از ادواج دوسال باهم بودیم و خوب بودیم ولی از بعد ازدواج من همیشه میگفتم بهم توجه نمیکنی که نمیکرد تشویقم نمیکرد رابطه جنسی خوبی نداشتیم انتقادای منو مسخره میکرد یمدت یبار که بحثمون شدید بود عذرخواهی ثابتی میکرد و یک هفته ای خوب بود باز مثل قبل من دوسال اول کلی واسه اینکه مبادا من باعث اینا باشم کتاب خوندم و مقاله. و از مشاورین راهنمایی خواستم ولی اونحاضر نبود پیش مشاور بیاد میگفت ما رابطمون عالیه احتیاجی نیست دوسال بعد ازدواجمون چیزایی ازش دیدم و واسه توجیه گفت من عادت به خودارضایی دارم بازم عذرخواهی همیشه و ادامه مسیر قبل بعد از اونروز زندگی و بحثا از ثابتی دراومدن و هرروز بدتر میشدن تا دیگه تو مهمونی دوستان منو تحقیر میکرد خیلی حرفا بار خم کردیم و هیچ حرمتی بینمون نمونده بود واسش بی اهمیت تر بودم منم سال اخر خیلی واضح تر شاکی بودنمو نشون میدادم ولی اونم بیشتر خودشو به خواب میزد و توجهی به حرفام نمیکرد بارها بهش میگفتم اینکارا رو میکنی ازت سرد میشم ولی واسش اهمیتی نداشت دعواهامون به حدی شدید شدن که تصمیم به.جدایی گرفتیم
نمیدونم چی شد که یدفه دیدم با یه پسر دیگه دوستم و خیلی دوستش دارم و باهاش شادم دوستیمون در حد کلامی بود اونم منو ترغیب کرد که جدا بشم نه واسه اینکه با اون ازدواج کنم واسه اینکه زندگیمو بسازم از این وضع دربیام
بعد بخاطر فشارایی که از جانب خانواده و دوستان و اطرافیان بود از طلاق منصرف شدم دوستیمم با اون قط کردم و با همسرم زندگی میکنیم ولی واسه شروع مجدد قضیه دوستیمو کامل به خمسرم گفتم و اونم کنار اومد گفت از الان به بعد مهمه واسم پیش مشاور رفتیم گفت تصمیم گرفتم تغییر کنم ولی هیچ تغییری نکرده و الان من چیزایی قبلا اذیتم نمیکردنم الان اذیتم میکنه و همش به فکر دوست سابقمم هیچ لذای از کنار اون بودن ندارم و همش ته دلم امیدی هست که اونی که دوسش دارم و به فکرشمو باز ببینم و هیچ رویا و عشقی با همسرم ندارم نمیتونم یه حرف خوبم بهش بزنم
بچه هم نداریم
الان نمیدونم باید چکار کنم و اون اصرار شدیدی داره به بچه دار شدن