صفحه 1 از 2 12
نمایش نتایج: از 1 به 50 از 56

موضوع: نامه یک زن به شوهرش

7664
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    نامه یک زن به شوهرش

    این داستان رو توی کانال دکتر آذرتاش خوندم گفتم اینجا هم بذارمش.
    تو رو دیدم!
    دیروز که با لاله رفته بودم مغازه یکی از دوستاش،یه زنه دیگه هم اونجا بود،اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد، ناخن هاش بود شیک و زیبا و بلند!
    اومده بود چند تا لباس خواب بخره و نقد پرداخت،نه مثل من که با لاله اومده بودم که چند تا لباس زیر اونم قسطی بردارم!
    چه ارایش زیبایی چه بوی خوبی ،چه لباسهای ست شیکی!
    با خودم فکر کردم اگه این زنه، پس من چی هستم؟اگه من زنم، پس ای چیه؟
    داشت حساب میکرد و گوشیش زنگ خورد،گفت ،لطفا زودتر،اقامون اومده دنبالم،نه چونه و نه هیچی،کارت کشید و رفت و نگاه ما را به دنبال خودش کشید،من تو رو دیدم!که با ماشین قشنگت اومدی دنبالش،همون ماشینی که ذوق خریدنش رو داشتیم!همون که واسش چند تا چک دادی و من النگوهامو دادم تا خوشحال شی!گفتی همه دوستات دارن و واسه پیشرفت کارت لازمه،خوب پیشرفت کردی!!!!!!
    تو منو ندیدی!لاله داشت میلرزید، دستم رو گرفت،منو نگاه کرد و من هیچی نگفتم،زیر نگاه ترسیده لاله چند تا لباس زیر خریدم،نقد حساب کردم و اومدیم بیرون!
    نگاه لاله ولم نمیکرد،گفتم چیه؟چیه لاله؟حرف بزن؟!بگو!لاله ایستاد اول یه قطره اشک از این چشمش ریخت و بعد از اون چشمش!ناز گریه میکرد همیشه!نه مثل من که دهنم دومتر وا میشد و اب از دماغم سرازیر میشد و چشمام میجوشید!من حتی بلد نبودم قشنگ گریه کنم!
    گفت، ناهید فدات شم، ناهید!و دوباره گریش گرفت!من اما سنگ شده بودم!من گریه نمیکردم،من دلم شده بود مثل ساعت شنی،ذره ذره فرو میریخت. تمام میشد و دوباره. برعکس میشد!و دوباره ذره ذره فرو میریخت!
    کنار جوب بالا اوردم!لاله گریه میکرد!دلم فرو میریخت داشت از دهانم میریخت بیرون!سرم را گرفتم وگرنه میپاشید!
    بالا اوردنم تمام شد!دهانم مزه تلخی میداد!تلخ مثل زندگیم!
    گفتم لاله،چه جوری ناخن ها این قدر تمیز بلند میشن؟!
    لاله نگام کرد، هنگ کرده بود!و زیر لب اروم گفت، اونا ناخن مصنوعیه!!!!
    گفتم منم ناخن مصنوعی میخوام،دور و برم رو نگاه کردم، لاله گفت چی میخوای؟گفتم ارایشگاه!!!!!
    و راه افتادم تندو سریع،مثل همون موقع که نون گرم دستم بود،و صبح زود تند تند راه میاومدم تا نون صبحانت سرد نشه!دستامو مشت کرده بودم،از همون لحظه که در مغازه دیدمت دستام گره خورد!نمیخواستم ناخن های زشتم رو ببینم!
    لاله مثل توله سگ گیج دنبالم می دوید!نفس نفس میزد،کم اورد،گفت ناهید تو رو خدا وایستا،خیلی تند میری،......کم اورده بود اون که هر روز صبح نمیرفت نونوایی نون گرم بگیره که بعدش مجبور شه تند تند راه بره!اون نون رو مینداخت تو مایکرو!
    واسه همین الان کم. اورده بود و واسه همین الان من بودم که بهش خیانت شده!!!!!خندیدم!
    لاله بنده خدا هنگ کرده بود،حتما فکر میکرد من دیوونه شدم،گفت واسه چی میخندی؟گفتم واسه خاطر نون!
    گفت ها؟!!!!نون!!!!!
    گفتم هیچی!بریم
    و رفتیم چند تا ارایشگاهو رفتیم تا یکی با منت قبول کرد،بقیه رو باید وقت قبلی میگرفتی!یا اینکه یه نگاهی به سر و لباس ما میکردن و لابد با خودشون میگفتن،اخه تورو چه به این کارا،گیرم ناخن تو درست کردی،صورتت چی؟لباست چی؟
    ارایشگاه ها پر بود از امثال همون زن!زیبا شیک،
    امثال من، امثال من پول ارایشگاه نمیدن!یه بند و ابرو که دوستامون واسه هم انجام میدن!با پولش میوه میخریم!
    این استدلال امثال منه!
    خلاصه زیر نگاه های متعجب لاله و نگاه تحقیر امیز ارایشگر منم ناخن مصنوعی کاشتم و دستانم زیبا شد!
    کسی چه میدانست دز ذهن ما، سه زن چه میگذشت؟!
    ادامه دارد!
    پایان قسمت اول
    ویرایش توسط Mohammad313 : 09-06-2016 در ساعت 07:54 PM

  2. 11 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نامه یک خانم به شوهرش (قسمت دوم)
    آرایشگره اما خیلی تیز بود، بو برده بود انگار،گفت میخوای موهاتو رنگ کنم؟
    گفتم اره! رنگ کن!
    گفت دکلره میکنم موهات زود میگیره!؟
    رفتم تو فکر!گفتم من تا حالا دکلره نکردم!
    لبخند گوشه لبش نشست و گفت چرا اخه؟ خانم به این خوشگلی؟چرا به خودت نمیرسی؟
    خانم خوشگل؟!!!من؟!!!پوزخند زدم،اون مهربان نگام میکرد،انگار دستم که تو دستش بود، تمام زندگیم رو خونده بود منتها نه از رو کف دست،از رو ناخن ها!
    او میدانست،او تمام پانزده سال زندگی من و این یک ساعت کابوس وار گذشته رو فهمیده بود
    و شروع کرد!
    موهایم را دکلره کرد، صورتم رو بند کرد ابروهامو برداشت و رنگ کرد،

    هر سه زن ساکت بودیم، سکوت چون مادری دختران زخم خورده خود را در بر گرفته بود!
    هر زنی به شیوه خودش انتقام میگیره، و ارایشگر شاید با زیبا کردن من از دنیای مردانه انتقام میگرفت و من شاید با زیبا تر شدن!

    تمام شد!
    ارایشگر مرا جلوی اینه برد!
    این من بودم با موهای طلایی!مثل گندمزار زیر افتاب ظهر میدرخشیدم!
    گفتم پس زیبایی این جوریه!

    لاله ساکت بود و ناگهان داد زد، چقدر چقدر.....و حرفش رو خورد، شاید فکر کرد گفتن این که چقدر خوشگل شدی یعنی تا حالا زشت بودم و اگه من زشت بودم پس تو حق داشتی!!!!!
    گفتم چقدر شد؟
    گفت مهمون من! دفعه بعد که اومدی ازت میگیرم!
    زرنگ بود! فهمید دیگه مشتریش شدم!
    با لاله اومدیم بیرون،لاله اون قدر محو من بود که همه چیز یادش رفته بود
    گفت، منم باید بیام اینجا، خیلی کارش خوبه، فقط لباسات بهش نمیاد،به موهات!
    گفتم اره، باید لباس بخریم!
    چقدر تغییر کرده بودیم! بهم پیشنهاد لباس خریدن میدادیم!
    دیگه حساب نکردیم با پول مانتو میشه چه کار کرد با پول روسری چی کار!
    رفتیم، خریدیم! اندازه خرید عید ذوق داشت، تا حالا دو ماه مونده به عید لباس نخریده بودم!
    ادامه دارد
    پایان قسمت دوم

  4. 7 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    Fatemeh Azartash:

    نامه یک خانم به شوهرش
    پانزده سال!!!!
    پانزده سال، ذره ذره خوشیها رو از یاد برده بودم
    پانزده سال در حاشیه ایستادم
    نفر دوم بودم با تو
    بچه ها که امدند شدم نفر چهارم
    راستی نه! پدرو مادرت هم بودند! با خواسته ها ی عجیبشان بیماریهای من دراوردی شان
    و خواهرت و برادرت
    نفر چندم بودم در زندگی خودم؟!
    نفر چندم؟!!!!
    ناهید ارام گفت بچه ها الان از مدرسه میایند!میترسید پیش من حرف از بچه بزند و حق داشت!
    تو و بچه ها در ذهن من به جایی دور پرتاب شده بودید!
    خیلی دور و هر دقیقه دورتر میشدید!
    گفتم الان یه اژانس میگیریم و میریم!
    ما اژانس گرفتیم مثل دو تا خانم! نشستیم و در خونه هامون پیاده شدیم، دیگه حاضر نبودم مثل خرگوش بدوم تا برسم خونه!
    لاله دم در ایستاد و گفت ناهید حالت خوبه؟بیام؟گفتم نه و اومدم توی حیاط!
    حیاط گلها،گلدونها،همش غریبه شده بود و خونه! و وسایلش هم!
    پانزده سال!
    بچه ها رو مبل نشسته بودن! پسرا اخم کرده بودن!
    ما گشنه ایم کجا بودی؟
    گفتم بیرون!
    تلفن رو برداشتم و پیتزا سفارش دادم!
    ناخنهامو تازه درست کرده بودم نمیشد با ظرف و غذا خرابشون کنم!
    دوتا پیتزا اومد! یکی برای من، یکی واسه اون دوتا!
    پسرا شاخ در اورده بودن! تا حالا نشده بود مادرشون یه پرس غذا کامل واسه خودش بخواد، مامان تیکه خور بود، کنار بقیه!
    گفتم ناهار خوردین ساکت باشین سرم درد میکنه!
    تازه هنوز روسریم رو برت
    نداشته بودم خیال برداشتنشو هم نداشتم!
    پسرا رفتن تو اتاقشون لب و لوچه شون اویزون بود! به درک!
    رفتم تو اتاق با لذت به لباسای نو نگاه کردم!
    در زدن، درو قفل کرده بودم، پسر گفت، فردا باید پول کلاسارو ببریم،
    گفتم به بابات بگو!
    به تو بگن! اخه کی به تو گفتن پول بده؟ با چندر غاز خرجیه خونه من بودم که پول کلاسو کوفت و زهر مار رو میدادم!
    نصف ماه نرفته بود ولی پولها خرج شد! لباس خریدم! ولی هنوز خیلی مونده بود به تیپ و لباس اون زن برسم!
    توی اتاق موندم،
    دراز کشیدم
    نشستم
    دراز کشیدم
    نشستم
    راه رفتم
    و این خونه داشت منو میخورد!
    در رو باز کردم
    به بچه گفتم لباس بپوشین ببرمتون خونه مادر بزرگ!
    بی صدا لباس پوشیدن، حس کرده بودن!
    خب تویه کوچه هستیم با مادرت!
    زنگ رو زدم و بچه ها رو فرستادم تو
    پسره پرسید نمیای
    گفتم نه!میرم خونه مادرم...
    پایان قسمت سوم

  6. 7 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    در حیاطو بستم، را افتادم برم خونه مادرم،یه دفعه یه چیزی تو ذهنم اومد،
    دوباره رفتم خونه و دویدم تو اتاق، طلاهامو برداشتم، شناسنامه،و لباسای نو و لباس زیرای نو و یه سری خرت و پرت دیگه!
    چند تا تیکه طلا داشتم و بقیه زندگیم تو یه نایلون جا شده بود!پانزده سال زندگی!
    کشوها رو باز کردم،کمد هارو!انصافا هیچ لباس درست و حسابی توشون نبود!
    نصف بیشتر شرتهام پاره شده بود،دوخته بودمشون!
    تو دلم گفتم زنی که شورتش رو جای دور انداختن، میدوزه،حقشه!
    حقشه این بلا سرت بیاد
    توی اینه نگاه کردم،روسری چسبیده بود به سرم، یه دسته مو رو انداختم بیرون!نه راضیم نکرد
    روسری رو انداختم و شال نو پوشیدم موهامو باز گذاشتم،گندم زاری که باید باد لابه لاش میپیچید!
    زنگ زدم اژانس!
    با نایلون پانزده سال زندگیم!
    راننده هایده گوش میکرد!
    بزن تار که امشب باز دلم از دنیا گرفته..........

    چه سوزناک میخونه این هایده،اصلا ادم که با قلب شکسته گوش میده،سوزشم بیشتره!
    کی میدونه، کی دل هایده رو ش************ده بود و این سوز رو به صداش داده بود؟!
    دم خونه مامان پیاده شدم.
    میدونی که مادرم الزایمر داره؟تو رو یادش نمیاد!چقدر لجت در می اومد!
    میگفتی چه طور تا پنچ سال پیشو یادشه ولی منی که پونزده ساله دامادشم رو یادش نیست؟
    درست میگفتی پدرم سه ساله که مرده،دو سال مریض بود و حالا مادرم این پنج سال رو کلا یادش نیست وبا خیال پدرم زندگی میکنه!
    و هیچ قسمت مربوط به تو رو هم به یاد نمیاره!
    مادرم شاید تموم اتفاقای ناخوش ایند زندگیشو فراموش کرده و فقط داره توی دنیای قشنگه خودش زندگی میکنه! و بچه هاشو تو بهترین حالت عمرشون یادشه!منو تا 20سالگی،پدر رو تا پنجاه و پنج سالگی!
    مرگ پدر و وجود تو بدترین اتفاق زندگی مادرم بودند!و فراموش شدند!
    مادرم تنها نشسته بود پای تلویزیون،دلم خیلی سوخت
    منو که دید گفت،کجا بودی؟ مگه موقع امتحانت نیست؟باز بشین شب امتحان گریه کن!
    روسریم رو برداشتم!
    گفتم موهامو رنگ کردم مامان!
    گفت چقدر بهت میاد!
    شک کردم،مگه نمیگه من بیست سالمه مجردم؟پس چرا چیزی نگفت؟
    شاید تو حق داشتی!مادرم ازت متنفره،و دوست داره تو رو از یاد ببره!
    از تو نپرسید از بچه ها نپرسید!
    من برای همیشه دختر لوس این خونه هستم!
    وسایلو بردم تو اتاق،تو کمد قایم کردم
    با هم شام خوردیم،نگران پدرم بود!گفتم بابا امشب نمیاد گفت میره خونه عمو!
    گفت باشه
    زیاد پیگیر نمیشد شاید میترسید دروغ ما لو بره!
    برای او حتی خیال زنده بودن پدرم کافی بود!زنده باشه وخونه عمو باشه!
    قرص هاشو خورد،من فکر کردم چطور میزاریم تنها بمونه؟اگه قرص هاشو زیاد بخوره؟اگه بیفته زمین؟و هزار اگه دیگه از ذهنم گذشت.....
    بقلش کردم و گفتم مامان! منو یادت نمیره؟
    گفت چرا یادم بره بیست سال بزرگت کردم،تو دختر لوس منی،داری گریه میکنی؟
    زار زار گریه کردم،برای اولین بار تو این روز!
    تو دلم گفتم اخه یکی بعد پونزده سال زتدگی منو فراموش کرد!
    بعد دوتا بچه منو فراموش کرد!
    پونزده تا بهار،پونزده تا پاییز!
    حتی بچه هامم تا وقتی سیرن منو فراموش میکنن!
    تو دلم گفتم و گریه کردم!
    مادرم گفت،باز امتحانتو خراب کردی؟
    تو دلم گفتم اره تو امتحان زندگی از یه زن باختم!
    و گریه کردم
    مادرم گفت اشکال نداره دوباره بردار،خودتو کشتی......
    اشکامو پاک کردم
    گفتم مامان من فعلا میرم
    گفت برو ولی زود برگرد!
    پایان قسمت چهارم

  8. 6 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    اومدم خونه، بچه ها خونه بودن!
    مادرت نتونسته بود نگهشون داره، میبینی؟
    فقط جلوی تو ادای مادر بزرگه مهربونو در میاره!
    پسره پرسید شام چی داریم؟
    گفتم چیه؟ ننه بزرگت شام نداشت بهتون بده؟
    از تو یخچال یه چیزی بردارین!
    چشاشون گرد شده بود!
    چی به سر مامانه اشپزشون اومده بود؟
    گفت چی بخوریم؟
    رفتم کنار اوپن از ظرف میوه موز برداشتم و داشتم میخوردم،
    گفتم نمیدونم یه چیز پیدا کن! موز بخور! دوتا موز پرتاب کردم سمتشون!
    موز میوه محبوب توعه! همیشه باید تو خونه باشه،
    من کی نشستم یه دل سیر موز خوردم؟ کی جلومو گرفته بود؟ خود احمقم! من احمق با ایفای نقش زن صرفه جو! زن کد بانو! زن بساز!
    اصلا لجم در اومد یه موز دیگه خوردم!
    موزا تموم شده بود
    بچه ها نگام میکردن، دوتا لیوان شیر ریختم، قرص خوابمو نصف کردم تو هر دوتا ریختم! هم زدم و دادم بخورن!
    گفتم موزاتونو بخورین برین بخوابین
    مثل دوتا موش ترسیده بودن!
    رفتن خوابیدن! و چه زود خوابشون برد
    شالمو باز کردم
    یه قرص برداشتم بخورم!
    ولی پرتش کردم نمیدونم یه جایی تو هال افتاد
    از وقتی پدرم مرد بیشتر شبها قرص میخوردم!
    به خاطر تو به خاطر بچه ها و به خاطر مادرت که واسه اینکه زیاد به پدرم سر نزنم خودشو دایم به مریضی میزد، نتونستم مراقب پدرم باشم،
    مادرم ناتوان شده بود و من کمکش نکردم!
    خواستم عروس نمونه باشم مادر نمونه باشم همسر نمونه باشم

    دختر خوبی برای پدرم نبودم!
    حالا این عذاب وجدان از صدقه سر تو و خاندانت نمیزاره شبا راحت بخوابم!
    همش قیافه ناراحت پدرم رو میبینم تو اوج مریضی!
    قرص که میخورم خواب نمیبینم!
    امشب نه! امشب باید بیدار باشم،
    ادامه دارد
    پایان قسمت پنجم

  10. 8 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    چراغها رو خاموش کردم،رفتم توی اتاق،کاش امشب نیای
    لاله زنگ زد،
    گفت ناهید چطوری خوبی؟
    کجایی
    گفتم خونه
    گفت اومده؟
    گفتم نه
    گفتم به سهراب نگفتی که!؟
    گفت نه
    چی کار میگنی؟
    گفتم میخوام بخوابم
    گفت چی کار می خوای بکنی
    گفتم نمیدونم
    و سکوت
    سوالاش تموم شده بود و حالا نمی دونست چی بگه
    گفتم خدافظ!
    سهراب شوهرش دوستته،دوست ندارم بهت خبر بده گرچه شک دارم به لاله که بهت نگفته باشه
    پتو بالشتو انداختم تو هال
    عادت داری تو هال بخوابی!
    من تو اتاق میخوابم!
    چه خوبه که کنار هم نمیخوابیم من مجبور نیستم امشب تحملت کنم!

    به اینه نگاه میکنم،به زن مو بلوند روبرو!بدون ارایش رنگم پریده
    یه روژ قرمز میزنم رنگ خون!
    دوباره زیبا میشم!
    به ناخن هام نگاه میکنم
    من باید با این دست ها چه کنم؟باید ظرف بشورم؟باید پیاز خورد کنم؟باید کف دستشویی رو با حوله خشک کنم؟باید به پای مادرت کرم بمالم؟
    باید جارو بکشم؟شیشه پاک کنم؟ده مدل غذا برای خاندان تو دوستات درست کنم؟
    که چی؟که من زن زندگی ام؟
    پس مرد زندگی من کجاست؟
    اگه من زن زندگی ام،پس اون یکی دیگه چیه؟
    اگه من زن زندگیم؟ پس چرا تنهام؟
    من زن کدام زندگی ام؟
    اگه اون زن. ..اون زن یک روز جای من کار کنه بچه بزرگ کنه، بازهم بوی خوب میده؟بازم حال داره ست بپوشه؟وقت میکنه بره ارایشگاه؟
    من باید چه کنم؟من با این دستها چه کار کنم؟
    وقتی موهامو بشورم،تو یه دوش هول هولکی! کی برام سشوار میکشه؟کی پولشو میده؟
    من با این دستها و این موهها به بن بست خوردم!
    این زندگی،این تخت خواب تنهایی،نیازی به زیبایی نداره!
    زیبایی برای همون زنه که هفته ای یکی دوبار میبینیش و با هم خوشین!
    این زندگی نیاز به اشپز داره نیاز به بشور و بساب داره،نیاز به کلفت داره،که جلوت غذا بزاره!شکمتو سیر کنه!
    چایی بزاره که خستگی کثافت کاریت در بره!
    حموم رو برق بندازه تا عطر کثافت اونو از تنت بشوره
    این زندگی فاضلاب کثافت کاریه توعه!
    که بیای انرژی بگیری و بری پیش اون تخلیه کنی خیالت راحت باشه بچه هات با ارامش بزرگ میشن!و اخرش یکی بشن لنگه خودت!
    ادامه دارد
    پایان قسمت ششم

  12. 7 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    صدای ماشینت اومد،چراغو خاموش کردم پریدم تو تخت خواب،پتو رو کشیدم روی سرم
    دنیا رو ببین!کثافت کاری رو تو کردی من خودمو قایم میکنم!
    اومدی تو هال، قلبم تند میزد،تو دلم گفتم خدایا خدایا!نیاد تو!
    نیومدی!
    خدا دلش به بیچارگی من سوخت!
    من باید چه کنم؟
    بیام و تو صورتت فریاد بکشم؟فحش بدم؟
    نمیتونم! گریم میگیره و میشم یه زن ضعیف لعنتی!
    نه تلویزیون روشن میکنی و نه سراغ یخچال میری!
    تو هم میفهمی چیزی عادی نیست!
    اصلا خبرای بد زود میرسن حتی قبل اینکه کسی بگه،از در و دیوار میان سراغ ادم!
    این خاصیت فاجعه ست
    شاید اون زن تو ماشین نشست و گفت وای چه زنهای زشتی پیدا میشن!زنه تو مغازه بوی سبزی و پیاز میداد!
    شاید اونجا شک کردی که اون زن من باشم!
    شاید مادرت زنگ زد و گفت که زنت بچه ها رو انداخته و رفته خونه ننش!و اونجا تو شک کردی
    شاید پسرت بهت زنگ زدو گفت ناهار پیتزا خوردیم تازه مامان یه دونه کامل خورد و تو شک کردی!
    شاید اومدی خونه ودیدی شام نیست!چای نیست!وزنت که پوی پیاز میده ننشسته سریال ابکی ترکی نگاه کنه و تو شک کرد ی؟
    نمیدونم!
    بزار فکرت مشغول شه!
    شایدم داری به اون زن فکر میکنی
    منو گذاشتی یه طرف مغزت، اونو گذاشتی اون ور مغزت و مقایسه میکنی؟
    فکر میکنی از کجای شکم من بزنی تا واسش عطر پاریسی بخری؟!
    به لباس خوابش فکر میکنی و به شورت های پاره من؟!
    فکر میکنی کاش امشب پیشش میموندی؟
    دوباره حالم بهم میخوره!
    خدایا خدایا الان نه!
    با هزار بدبختی خودم رو کنترل میکنم
    زندگی من کجا رفت؟جوونی من کجا رفت؟میشینم لبه تخت!
    به تو فکر میکنم به اون زن فکر میکنم!
    شما مثل همون تروریستهای هستین که بمب انداختن وسط پاریس و مردم بیخبر رو تیکه تیکه کردن!
    امثال شما همون قدر بی رحمن!
    اونا بدن ها را هزار پاره میکنند و شما دلها رو!
    و هر دو دزد شادی هستید!دزد امید و دزد زندگی
    بله درسته!یکی بمب انداخته وسط زندگی من!وسط خوش خیالی من!

    یکی به قلب من شلیک کرد!
    شما هر دو ماشه را کشیدید!
    ادامه دارد
    پایان قسمت هفتم

  14. 8 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    قسمت هشتم
    خوابم برد!
    نمیدونم کی،ولی خوابیدم
    خواب پدرم رو دیدم
    قبل مریضیش!
    من بیست ساله بودم،پدرم شادو سرحال بود مادرم هم!
    خواب دیدم از دانشگاه اومدم خونه!
    پدرو مادرم سفره انداخته بودن
    پدرم گفت،اخرش اومدی؟
    دیر کردی بابا!
    من چه شاد بودم!
    پدرم گفت پونزده سال منتظرت بودیم!
    دیر کردی بابا!
    توی خواب گریه کردم
    گفتم بابا من میدونم تو مردی!منو تنها گذاشتی!
    پدرم خندید و گفت تو مارو تنها گذاشتی ولی عیب نداره!دیگه تنها نذار!
    گریه کردم وگریه کردم از خوشحالی گریه کردم!

    و بیدار شدم!

    چشمهام خیس بود
    بچه ها رفته بودن مدرسه
    یخچالو بهم ریخته بودن،اشپز خونه کثیف بود
    من که با ناخن مصنوعی هام نمیتونستم تمیز کنم!
    بو برده بودی هم تو هم توله هات که صبح بی صدا در رفته بودین!
    حتما فکر کردی دوروز گریه میکنم خوب میشم!
    من و تو که رابطه جنسی نداریم که نگران قهرم باشی
    دیگه اون قدر بدجنس نیستم که به بچه هات نرسم!
    هه!!!!
    کور خوندی
    حتما فکر کردی من چقدر بدبختو بی غرورم که حتی یه شب قهر نکردم برم خونه ننم!
    یا شاید فکر کردی زرنگم و سیاست دارم و عرصه رو خالی نکردم!
    لابد ازین به بعد باید بیشتر تلاش کنم تا تو رو سمت خودم بکشم؟!
    واسه سیر کردن خودم و ارامش بچه هات حرفی نزنم؟!
    نمی دونم چی فکر کردی!؟
    هنوز خودمم نمیدونم چه کار کنم!
    به اشپزخونه کثیف خیره میشم!
    زنگ درو میزنن
    مادرته!!!
    ادامه دارد

  16. 8 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نمیدونستم چه کار کنم!
    درو وا کنم یا نه؟!
    به اینه نگاه کردم،موهام یه طرف ریخته بود چه خوش حالت شده بود!
    گفتم حالا که اومده فضولی، بزار خوب فضولی کنه!
    رژ قرمز زدم،درو وا کردم و نشستم رو مبل
    لخ لخ کنان داشت چار تا پله رو میاومد بالا،مثلا پا درد داره،حتی نرفتم استقبالش،
    پامو انداختم رو پام و سفت نشستم!دستامم گذاشته بودم رو پاهام
    درو باز کرد!
    احتمالا یه لحظه منو نشناخت!
    یهو به خودش اومد و گفت وااااااای ناهید جون! چه خوشگل شدی؟!!!
    خوب کاری کردی واااای
    ......
    ای و وای هاش تموم شد، من سلامم بهش نکردم
    نشست کنارم
    گفت خوبی؟دیروز نگرانت شدم
    گفتم:چرا نگران شدی؟
    گفت اخه.....هممم اخه بچه هارو تنها فرستادی خونه ما....مادرت طوریش شده؟
    گفتم نه،رفتم سر بزنم!
    ساکت شد
    دوباره گفت خوب کاری کردی به خودت برس!
    چیزی نگفتم!دیگه داشت منو مقصر اعلام میکرد!
    گفت میخوایم با حاج اقا بریم مکه!حاج اقا گفت اسم تو رو بنویسیم!یه ماهه رفتیم!عیدم همین جاییم!
    تو دلم گفتم!بفرما ناهید خانم!سرنوشتت مشخص شد!بشی حاج خانم!با مادر شوهر سرگرم این روضه و اون روضه بشی!قاطی پیرزنها و بیوه های افسرده بزنی تو خط مذهب!
    دیگه از دید اینا من با زن بیوه فرقی ندارم
    باید قید شوهرم رو بزنم و بچسبم به بچه ها و مذهب!مذهب بشه ابزار کنترل من!بریدن از دنیا!
    کور خوندی!
    ولی طرز فکرتو دوست داشتم!خیلی زرنگین!خدایی به عقل جن هم نمیرسید این نقشه!
    اره پسرت بره عشق و حال!
    منم پیر بشم به اندازه تو!
    بشم یه مثال زنده واسه نجابت و صبوری زنی که شوهرش سرش گرمه!
    که تو روضه هات! پیرزنها چادرشون رو بکشن رو دهنشون و پچ پچ کنان داستان منو واسه هم تعریف کنن!سرکوفت بشه واسه عروساشون!
    که زن اگه بساز و نجیب باشه،میچسبه به زندگیش،شوهرت بده،تو خوب باش! زن زندگی باش!

    بشم یه زن بدبخت که زنهای جوان با نفرت نگام کنن!

    نه! کور خوندی!
    از دیروز تا حالا بدجور تیز شده بودم!حالا مفهوم هر کلمه رو میفهمیدم
    حالا داشتم یاد میگرفتم وسط گرگها زندگی کردن یعنی چی!

    گفت چی میگی!شناسنامه تو بده، واسه ثبت نام با کارت ملی!

    زندگیم رو گرفتن حالا هویتم رو هم داشتن میبردن!
    نگاش کردم!پر از نفرت،به چروکهای صورتش،قیافه سبزه و زشتش!
    با خودم گفتم من، من به خاطر مراقبت از تو، واسه پدرم کم گذاشتم؟!
    من به پای تو کرم میمالیدم!
    من روز و شب غذا میپختم میاوردم دم خونت؟!
    واسع تو؟به خاطر تیکه های تو دیر به دیر به مادرم سر میزدم!
    حالا وایستادی و میخوای منو ببری مکه خونه رو واسه پسرت خالی کنی؟!!!!
    وای ناهید ناهید!
    تو با خودت چه کار کردی؟!!!!

    گفت گلوم خشک شد!چایی نداری؟
    سرد گفتم نه ندارم
    الانم کار دارم میشه بری؟!
    نگاش کردم،اماده بودم تیکه تیکش کنم!
    فهمید
    و تو ثانیه ای غیبش زد
    انگار بسم الله گفتی و جن رو پروندی!
    ادامه دارد
    پایان قسمت نهم

  18. 9 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20203
    نوشته ها
    768
    تشکـر
    429
    تشکر شده 847 بار در 477 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    آقااااااااااااا محمد...کجااااااایی؟...دقیقا کجاااااااااااایی؟...ما منتظر قسمت دهمیم هااااااا....
    امضای ایشان
    براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...

  20. 3 کاربران زیر از yasamanH بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط yasaman... نمایش پست ها
    آقااااااااااااا محمد...کجااااااایی؟...دقیقا کجاااااااااااایی؟...ما منتظر قسمت دهمیم هااااااا....
    منم منتظرم
    وقتی گذاشت تو کانال ادامشو اینجا میذارم حتما.

  22. 3 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20203
    نوشته ها
    768
    تشکـر
    429
    تشکر شده 847 بار در 477 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohammad313 نمایش پست ها
    منم منتظرم
    وقتی گذاشت تو کانال ادامشو اینجا میذارم حتما.
    وای نه ...کی میزاره قسمت دهمو به نظرتون؟...من به طرز فجیعی به این جور قضایا معتادم...ینی وقتی یه چیزی رو میخونم باید همون روز تموم شه
    امضای ایشان
    براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...

  24. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط yasaman... نمایش پست ها
    وای نه ...کی میزاره قسمت دهمو به نظرتون؟...من به طرز فجیعی به این جور قضایا معتادم...ینی وقتی یه چیزی رو میخونم باید همون روز تموم شه
    به خدا نمیدونم کی میذاره ولی حتما ادامشو میذارم.

  25. کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  26. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20203
    نوشته ها
    768
    تشکـر
    429
    تشکر شده 847 بار در 477 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohammad313 نمایش پست ها
    به خدا نمیدونم کی میذاره ولی حتما ادامشو میذارم.
    به هر حال ممنون از تاپیک خوبتون...باشه منتظر میمونیم
    امضای ایشان
    براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...

  27. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط yasaman... نمایش پست ها
    به هر حال ممنون از تاپیک خوبتون...باشه منتظر میمونیم
    خواهش میکنم، به امید روزی که این اتفاقات تلخ برا هیچ کس نیفته

  28. 2 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    ای بابا عجب ضد حالی شدااااا !!!تازه اشک تو چشام جمع شده بود که به کامنت یاسمن برخوردم خخخخ

  30. 2 کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20203
    نوشته ها
    768
    تشکـر
    429
    تشکر شده 847 بار در 477 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    ای بابا عجب ضد حالی شدااااا !!!تازه اشک تو چشام جمع شده بود که به کامنت یاسمن برخوردم خخخخ
    ....
    عه چرا دارم میخندم؟..
    من ضد حالم
    ؟
    غزل ؟:/
    امضای ایشان
    براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...

  32. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    مرسی آقا محمد .

    منتظر قسمت دهمش هستم .

    چقدر غصه خوردم امیدوارم آخرش خوب باشه ( نمیدونم پایانش چجور باید باشه که خوب باشه )

    چقدر اشک ریختم واسه این زن طفلی ، چقدر حرف تو دل مونده داشت ، چقدر گناه داشت .

    یعنی آخرش چی میشه ...

  33. کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  34. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    21182
    نوشته ها
    1,442
    تشکـر
    764
    تشکر شده 1,211 بار در 755 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط yasaman... نمایش پست ها
    ....
    عه چرا دارم میخندم؟..
    من ضد حالم
    ؟
    غزل ؟:/
    داشتم میخوندم و میخوندم و میهوندم یهو دیدم یکی داد میزنه آقااااامحمدددددد
    گفتم محمد کجای داستان بود ؟!اخه اشک جلو چشام بود تصویر واضح نبود

    بخاطر نصفه کاره بودن داستان گفتم ضد حال

  35. 2 کاربران زیر از ghazal1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  36. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20203
    نوشته ها
    768
    تشکـر
    429
    تشکر شده 847 بار در 477 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط ghazal1 نمایش پست ها
    داشتم میخوندم و میخوندم و میهوندم یهو دیدم یکی داد میزنه آقااااامحمدددددد
    گفتم محمد کجای داستان بود ؟!اخه اشک جلو چشام بود تصویر واضح نبود

    بخاطر نصفه کاره بودن داستان گفتم ضد حال

    منم قصد داشتم پارازیت شم
    امضای ایشان
    براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...

  37. کاربران زیر از yasamanH بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  38. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2016
    شماره عضویت
    26895
    نوشته ها
    170
    تشکـر
    55
    تشکر شده 91 بار در 61 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohammad313 نمایش پست ها
    این داستان رو توی کانال دکتر آذرتاش خوندم گفتم اینجا هم بذارمش.
    تو رو دیدم!
    دیروز که با لاله رفته بودم مغازه یکی از دوستاش،یه زنه دیگه هم اونجا بود،اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد، ناخن هاش بود شیک و زیبا و بلند!
    اومده بود چند تا لباس خواب بخره و نقد پرداخت،نه مثل من که با لاله اومده بودم که چند تا لباس زیر اونم قسطی بردارم!
    چه ارایش زیبایی چه بوی خوبی ،چه لباسهای ست شیکی!
    با خودم فکر کردم اگه این زنه، پس من چی هستم؟اگه من زنم، پس ای چیه؟
    داشت حساب میکرد و گوشیش زنگ خورد،گفت ،لطفا زودتر،اقامون اومده دنبالم،نه چونه و نه هیچی،کارت کشید و رفت و نگاه ما را به دنبال خودش کشید،من تو رو دیدم!که با ماشین قشنگت اومدی دنبالش،همون ماشینی که ذوق خریدنش رو داشتیم!همون که واسش چند تا چک دادی و من النگوهامو دادم تا خوشحال شی!گفتی همه دوستات دارن و واسه پیشرفت کارت لازمه،خوب پیشرفت کردی!!!!!!
    تو منو ندیدی!لاله داشت میلرزید، دستم رو گرفت،منو نگاه کرد و من هیچی نگفتم،زیر نگاه ترسیده لاله چند تا لباس زیر خریدم،نقد حساب کردم و اومدیم بیرون!
    نگاه لاله ولم نمیکرد،گفتم چیه؟چیه لاله؟حرف بزن؟!بگو!لاله ایستاد اول یه قطره اشک از این چشمش ریخت و بعد از اون چشمش!ناز گریه میکرد همیشه!نه مثل من که دهنم دومتر وا میشد و اب از دماغم سرازیر میشد و چشمام میجوشید!من حتی بلد نبودم قشنگ گریه کنم!
    گفت، ناهید فدات شم، ناهید!و دوباره گریش گرفت!من اما سنگ شده بودم!من گریه نمیکردم،من دلم شده بود مثل ساعت شنی،ذره ذره فرو میریخت. تمام میشد و دوباره. برعکس میشد!و دوباره ذره ذره فرو میریخت!
    کنار جوب بالا اوردم!لاله گریه میکرد!دلم فرو میریخت داشت از دهانم میریخت بیرون!سرم را گرفتم وگرنه میپاشید!
    بالا اوردنم تمام شد!دهانم مزه تلخی میداد!تلخ مثل زندگیم!
    گفتم لاله،چه جوری ناخن ها این قدر تمیز بلند میشن؟!
    لاله نگام کرد، هنگ کرده بود!و زیر لب اروم گفت، اونا ناخن مصنوعیه!!!!
    گفتم منم ناخن مصنوعی میخوام،دور و برم رو نگاه کردم، لاله گفت چی میخوای؟گفتم ارایشگاه!!!!!
    و راه افتادم تندو سریع،مثل همون موقع که نون گرم دستم بود،و صبح زود تند تند راه میاومدم تا نون صبحانت سرد نشه!دستامو مشت کرده بودم،از همون لحظه که در مغازه دیدمت دستام گره خورد!نمیخواستم ناخن های زشتم رو ببینم!
    لاله مثل توله سگ گیج دنبالم می دوید!نفس نفس میزد،کم اورد،گفت ناهید تو رو خدا وایستا،خیلی تند میری،......کم اورده بود اون که هر روز صبح نمیرفت نونوایی نون گرم بگیره که بعدش مجبور شه تند تند راه بره!اون نون رو مینداخت تو مایکرو!
    واسه همین الان کم. اورده بود و واسه همین الان من بودم که بهش خیانت شده!!!!!خندیدم!
    لاله بنده خدا هنگ کرده بود،حتما فکر میکرد من دیوونه شدم،گفت واسه چی میخندی؟گفتم واسه خاطر نون!
    گفت ها؟!!!!نون!!!!!
    گفتم هیچی!بریم
    و رفتیم چند تا ارایشگاهو رفتیم تا یکی با منت قبول کرد،بقیه رو باید وقت قبلی میگرفتی!یا اینکه یه نگاهی به سر و لباس ما میکردن و لابد با خودشون میگفتن،اخه تورو چه به این کارا،گیرم ناخن تو درست کردی،صورتت چی؟لباست چی؟
    ارایشگاه ها پر بود از امثال همون زن!زیبا شیک،
    امثال من، امثال من پول ارایشگاه نمیدن!یه بند و ابرو که دوستامون واسه هم انجام میدن!با پولش میوه میخریم!
    این استدلال امثال منه!
    خلاصه زیر نگاه های متعجب لاله و نگاه تحقیر امیز ارایشگر منم ناخن مصنوعی کاشتم و دستانم زیبا شد!
    کسی چه میدانست دز ذهن ما، سه زن چه میگذشت؟!
    ادامه دارد!
    پایان قسمت اول

    میشه اسم کانال رو بگید....
    مرسی که این تاپیکو گذاشتید .بنظرم مطالب اموزنده ای هم داره

  39. کاربران زیر از رها75 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  40. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2014
    شماره عضویت
    3222
    نوشته ها
    196
    تشکـر
    356
    تشکر شده 287 بار در 145 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    کانال کاف هم یه داستان 22 قسمتی خیلی زیبایی رو گذاشته
    19 قسمت اولش عالیه ولی 3 قسمت آخرش ...
    واقعا ارزش خوندن رو داره
    تو قسمت سرچ بزنید : خسرو
    بعد قسمت اولش رو پیدا کنید

  41. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27925
    نوشته ها
    2,306
    تشکـر
    3,118
    تشکر شده 3,059 بار در 1,592 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    خیلی ممنون از تاپیکتون.متاسفانه من از این داستان ها رو به طور واقعی زیاد تو جایی که هستم دیدم که اقایون با وجود داشتن زن زندگی باز هم در حقشون خیانت میکنن.خیانت از زخم شمشیر هم بدتره و به نظرم اصلا و به هیچ وجه قابل بخشش نیست.جالب بود ممنون

  42. 3 کاربران زیر از saba95 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    چه حس غریبی داشت این داستان

    حس غریب آشنا...

    حس غریبی که به خیلی از زنان سرزمینم آشناست انگار...

  44. 2 کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط love نمایش پست ها
    مرسی آقا محمد .

    منتظر قسمت دهمش هستم .

    چقدر غصه خوردم امیدوارم آخرش خوب باشه ( نمیدونم پایانش چجور باید باشه که خوب باشه )

    چقدر اشک ریختم واسه این زن طفلی ، چقدر حرف تو دل مونده داشت ، چقدر گناه داشت .

    یعنی آخرش چی میشه ...
    خواهش میکنم خانوم لاو، امیدوارم آخرش به تلخی اولش نباشه، امیدوارم دل همه زنهای سرزمینم شاد و بی غصه باشه و همینطور مردها.

  46. کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط رها75 نمایش پست ها
    میشه اسم کانال رو بگید....
    مرسی که این تاپیکو گذاشتید .بنظرم مطالب اموزنده ای هم داره
    یه کانال روانشناسی هست و مطالبش خیلی عالیه ولی چون فکر کردم تبلیغ میشه تو این سایت نگذاشتم.

  48. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط saba95 نمایش پست ها
    خیلی ممنون از تاپیکتون.متاسفانه من از این داستان ها رو به طور واقعی زیاد تو جایی که هستم دیدم که اقایون با وجود داشتن زن زندگی باز هم در حقشون خیانت میکنن.خیانت از زخم شمشیر هم بدتره و به نظرم اصلا و به هیچ وجه قابل بخشش نیست.جالب بود ممنون
    خواهش میکنم، این موضوع واقعا باعث تاسفه، چه از طرف مرد باشه (در واقع نامرد) چه از طرف زن.

  49. کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  50. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25992
    نوشته ها
    2,016
    تشکـر
    2,703
    تشکر شده 2,483 بار در 1,286 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    خیلی داستان آموزنده ای بود دقیقا یک زن نباید اینجوری خودشو فدا کنه باید به همه جوانب زندگیش توجه کنه مخصوصا برا خودش وقت بزاره نه بخاطر اینکه مثلا شوهرو خوشش بیاد بلکه به خاطر خودش به خودش توجه کنه اینجوری فدا کردن یه روزی هم ممکنه یدفعه ازون بر بوم بیفته و از همه کاراش پشیمون بشه و حتی از خدا هم دور بشه و نسبت به دینم بدبین بشه.
    فقط حالا از کجا مطمنه شوهرش بهش خیانت کرده من متوجه نشدم !!! یکم زود قضاوت کرد فکرکنم
    امضای ایشان
    و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...

  51. 2 کاربران زیر از eli2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  52. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14456
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    6
    تشکر شده 575 بار در 298 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    من این داستانو قبلا خوندم ولی تا وسطاش.
    به نظرم اینکه اون زن به خودش نمیرسید و کلفت وار زندگی میکرد ربطی به مذهب و دین نداشت.
    یه تیکه از داستان نوشته واسه خوش تیپ شدن یه مقدار از موهاشو میذاره بیرون. انگار اصرار داره طرف هرچی زننده تر بگرده، روشنفکر تره!!! حتی تمام تلاشش رو میکنه شبیه اون زن خرابی بشه که اویزون شوهرش شده.
    یا وقتی با مادرشوهرش روبرو میشه از لفظ امل استفاده میکنه چون اون پیرزن مکه و کربلا رفته س! و کلا ادم های مذهبی رو گرگ و بی رحم ترسیم میکنه.

    به نظر من همین قدر که شرت پاره پاش نمیکرد، کافی بود. دلیلی نداشت ادای باکلاس بودن دربیاره و واسه بچه هاش پیتزا سفارش بده و خودش هم عین خرس بخوره!!!

    تمام عشق یه زن واقعی، خانواده شه. به نظر من یه زن با عشق ورزیدن به همسر و بچه هاش لذت میبره نه اینکه حس کنه کلفته! همینکه با عشق غذا بپزه، تمیز و زیبا بگرده (نه صرفا با خرج کردن های آنچنانی و بیخودی)، به همسرش محبت کنه و بچه هاشو دوست داشته باشه، همینا بهش هویت میده. عشق میده.
    حالا که چی عین عقده ای ها کل خرجی یه ماه رو خرج مش و کاشت ناخن کرده؟ بعد هم فست فود میریزه تو حلق بچه هاش، بعد مادرشوهرشو به بدترین شکل ممکن توصیف میکنه و تاکیدش هم رو مذهبی بودن اونهاست، نهایتا هم با تیپا میندازتش بیرون.
    اتفاقا اگه مادرشوهرش مثل چیزی بود که توصیف کرده بود، باید چهارتا فحش رکیک بار عروس بی تربیتش میکرد یکی هم میزد تو گوشش. در صورتیکه خیلی محترمانه رفت!!!

    برای همین چیزها بود که اصلا این داستان به دلم نچسبید. لااقل زن قهرمان داستان شبیه هیچ کدوم از زنهای ایرانی عاشق دور و بر من نیست!

  53. 2 کاربران زیر از talieh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  54. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    شماره عضویت
    28867
    نوشته ها
    311
    تشکـر
    148
    تشکر شده 268 بار در 156 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    داستان جالبی بود ، من همیشه مساله خیانت رو از دید آقایون میدیدم . چون دور و ورم پر از خیانتهای خانمها بود و منو نسبت به همه خانمها بدبین کرده بود ، اینکه ایندفعه از دید یه زنی دیدم که کلی فداکاری میکنه برای پیشرفت یه مرد و توسط اون مرد بهش خیانت میشه خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم ،به خاطر اینکه یه نفر همه چیزش رو میده تا یکی دیگه که هیچی نبوده به جایی برسه و بعد اون شخص اونو نادیده میگیره. واقعا خیانت کثیف ترین کار دنیاس ، وقتی مساله ای رو در این باره میبینم یا میخونم اینقد حالم بد و دگرگون میشه که سردرد میگیرم و فقط میخوابم ، بسکه از این کار متنفرم نمیدونم چرا رو این مساله اینقدر حساسسم

  55. 2 کاربران زیر از moeinvk بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  56. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط talieh نمایش پست ها
    من این داستانو قبلا خوندم ولی تا وسطاش.
    به نظرم اینکه اون زن به خودش نمیرسید و کلفت وار زندگی میکرد ربطی به مذهب و دین نداشت.
    یه تیکه از داستان نوشته واسه خوش تیپ شدن یه مقدار از موهاشو میذاره بیرون. انگار اصرار داره طرف هرچی زننده تر بگرده، روشنفکر تره!!! حتی تمام تلاشش رو میکنه شبیه اون زن خرابی بشه که اویزون شوهرش شده.
    یا وقتی با مادرشوهرش روبرو میشه از لفظ امل استفاده میکنه چون اون پیرزن مکه و کربلا رفته س! و کلا ادم های مذهبی رو گرگ و بی رحم ترسیم میکنه.

    به نظر من همین قدر که شرت پاره پاش نمیکرد، کافی بود. دلیلی نداشت ادای باکلاس بودن دربیاره و واسه بچه هاش پیتزا سفارش بده و خودش هم عین خرس بخوره!!!

    تمام عشق یه زن واقعی، خانواده شه. به نظر من یه زن با عشق ورزیدن به همسر و بچه هاش لذت میبره نه اینکه حس کنه کلفته! همینکه با عشق غذا بپزه، تمیز و زیبا بگرده (نه صرفا با خرج کردن های آنچنانی و بیخودی)، به همسرش محبت کنه و بچه هاشو دوست داشته باشه، همینا بهش هویت میده. عشق میده.
    حالا که چی عین عقده ای ها کل خرجی یه ماه رو خرج مش و کاشت ناخن کرده؟ بعد هم فست فود میریزه تو حلق بچه هاش، بعد مادرشوهرشو به بدترین شکل ممکن توصیف میکنه و تاکیدش هم رو مذهبی بودن اونهاست، نهایتا هم با تیپا میندازتش بیرون.
    اتفاقا اگه مادرشوهرش مثل چیزی بود که توصیف کرده بود، باید چهارتا فحش رکیک بار عروس بی تربیتش میکرد یکی هم میزد تو گوشش. در صورتیکه خیلی محترمانه رفت!!!

    برای همین چیزها بود که اصلا این داستان به دلم نچسبید. لااقل زن قهرمان داستان شبیه هیچ کدوم از زنهای ایرانی عاشق دور و بر من نیست!
    نتیجه گیری خوبی بود، لذت بردم، باید دید آخرش چی میشه

  57. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط moeinvk نمایش پست ها
    داستان جالبی بود ، من همیشه مساله خیانت رو از دید آقایون میدیدم . چون دور و ورم پر از خیانتهای خانمها بود و منو نسبت به همه خانمها بدبین کرده بود ، اینکه ایندفعه از دید یه زنی دیدم که کلی فداکاری میکنه برای پیشرفت یه مرد و توسط اون مرد بهش خیانت میشه خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم ،به خاطر اینکه یه نفر همه چیزش رو میده تا یکی دیگه که هیچی نبوده به جایی برسه و بعد اون شخص اونو نادیده میگیره. واقعا خیانت کثیف ترین کار دنیاس ، وقتی مساله ای رو در این باره میبینم یا میخونم اینقد حالم بد و دگرگون میشه که سردرد میگیرم و فقط میخوابم ، بسکه از این کار متنفرم نمیدونم چرا رو این مساله اینقدر حساسسم
    اگه اینقدر حساس نباشی تعجب داره، هر آدم عاقلی ازین کار متنفره

  58. کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط talieh نمایش پست ها
    من این داستانو قبلا خوندم ولی تا وسطاش.
    به نظرم اینکه اون زن به خودش نمیرسید و کلفت وار زندگی میکرد ربطی به مذهب و دین نداشت.
    یه تیکه از داستان نوشته واسه خوش تیپ شدن یه مقدار از موهاشو میذاره بیرون. انگار اصرار داره طرف هرچی زننده تر بگرده، روشنفکر تره!!! حتی تمام تلاشش رو میکنه شبیه اون زن خرابی بشه که اویزون شوهرش شده.
    یا وقتی با مادرشوهرش روبرو میشه از لفظ امل استفاده میکنه چون اون پیرزن مکه و کربلا رفته س! و کلا ادم های مذهبی رو گرگ و بی رحم ترسیم میکنه.

    به نظر من همین قدر که شرت پاره پاش نمیکرد، کافی بود. دلیلی نداشت ادای باکلاس بودن دربیاره و واسه بچه هاش پیتزا سفارش بده و خودش هم عین خرس بخوره!!!

    تمام عشق یه زن واقعی، خانواده شه. به نظر من یه زن با عشق ورزیدن به همسر و بچه هاش لذت میبره نه اینکه حس کنه کلفته! همینکه با عشق غذا بپزه، تمیز و زیبا بگرده (نه صرفا با خرج کردن های آنچنانی و بیخودی)، به همسرش محبت کنه و بچه هاشو دوست داشته باشه، همینا بهش هویت میده. عشق میده.
    حالا که چی عین عقده ای ها کل خرجی یه ماه رو خرج مش و کاشت ناخن کرده؟ بعد هم فست فود میریزه تو حلق بچه هاش، بعد مادرشوهرشو به بدترین شکل ممکن توصیف میکنه و تاکیدش هم رو مذهبی بودن اونهاست، نهایتا هم با تیپا میندازتش بیرون.
    اتفاقا اگه مادرشوهرش مثل چیزی بود که توصیف کرده بود، باید چهارتا فحش رکیک بار عروس بی تربیتش میکرد یکی هم میزد تو گوشش. در صورتیکه خیلی محترمانه رفت!!!

    برای همین چیزها بود که اصلا این داستان به دلم نچسبید. لااقل زن قهرمان داستان شبیه هیچ کدوم از زنهای ایرانی عاشق دور و بر من نیست!
    منم با نظر شما موافقم که نباید به مذهب ربط میداد

    و خوشم نیومد از اون قسمت نوشتارش

    اما خب باید ببینیم تا آخر داستان هم نظرش همین میمونه یا نه...

    اما اینکه پست شما رو نقل قول کردم واسه این بود که بگم

    اگه قهرمان داستان شبیه آدمای اطراف شما نبود

    متاسفانه من دورم زیاد دیدم

    دقیقا یکیشون هم وقتی شوهرش سرش هوو اورد مثه قهرمان همین داستان رفتار کرد

    یه دفعه موهاشو رنگ کرد ، با بچهاش بد شد، قهر کرد رفت خونه پدرش

    به زمین و زمان بد میگفت ، کفر میگفت ...

    اما نهایت چی شد؟ مجبور شد برگرده...بخاطر 5 تا بچش!!! بله شوهرش با 5 تا بچه یه زن دیگه گرفته بود!!!

    شما اگه این زن رو که الان 50 سالشه ببینی از زیباییش متحیر میشی حالا فک کن وقتی جوون بوده چه شکلی بوده!!!

    اما خب شوهرش با افتخار میگه من عاشق شدم که رفتم یه زن دیگه گرفتم!!! اونم با 5 تا بچه...

    و یا خانمی رو میشناسم که هرجور بگی بخاطر شوهرش از زندگیش زد

    با همون عشقی که شما نوشتی ...به خودشم میرسید اما خیلی براش مهم بود رضایت شوهرش که همیشه خوشحال ببینتش

    و نهایت اینکه شوهرش چون با یه خانم دیگه رابطه نامشروع داشت مجبور شدن طلاق بگیرن...

    هیچوقت نمیتونیم قضاوت کنیم که یه زن چی میکشه لحظه ای که مردش رو با یه زن دیگه میبینه

    که چرا رفتاراش صد و هشتاد درجه تغییر میکنه

    حتما قهرمان این داستان هم اون لحظه ای که داشته بخاطر همسرش این کارا رو میکرده با عشق بوده

    و خب وقتی میبینه نتیجه ی عشقش چی شده گیج میشه، مبهوت میشه و نمیدونه باید کی رو مقصر بدونه

    خودشو؟ شوهرشو؟ بچهاشو؟ خانوادشو؟

    به همه بدبین میشه، فکر میکنه همه مقصرن

    شاید این خانم هم مثه اون خانمی که برگشت بخاطر بچهاش برگرده

    یا شاید هم مثه دومی طلاق بگیره

    باید تا آخر قصه رو خوند....

  60. 4 کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25992
    نوشته ها
    2,016
    تشکـر
    2,703
    تشکر شده 2,483 بار در 1,286 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    با رز مریم جان موافقم منم معتقدم دقیقا این اتقاق برای اکثرا زن های ایرانی عاشق اتفاق میفته و منم زیاد ازین نمونه ها دیدم و در مورد پدرمادرهای قدیم و گذشتگان این همه از خودگذشتگی و فداکاری ها دیده شده و به حدی که قدیما یک زن چندین بچه به دنیا میاره و از همه وجودش مایه میزاشت و از صبح تا شب فقط بشورو بساب و بپز و بزرگ کردن بچه و... که واقعا همچین زنی لایق سپاس و قدردانی هست ولی امروزه خانما کمتر زیر باره کار خونه و حتی بچه داری میرن اکثرا فقط یک بچه و با کوچکترین اختلافی طلاق و جدایی .
    من قبول دارم که یک زن وقتی عاشق میشه ممکنه برای راضی کردن همسرش دقیقا همه ی اون کارها رو انجام بده تا همسرش و فرزندش راضی باشن حتی از غذای خودش از پوشاک خودش بگذره که فرزندو همسرش سیر باشن و همیشه لباس تمیزو شیک داشته باشن حتی در مقابل پدرومادر خودش بایسته تا همسرش ناراحت نشه به حدی که حاظره حتی پدرومادره خودشو برنجونه . و برای سیر کردن فرزندش صبحا زود بیدار شه و خودش خرید کنه و به خودش سختی بده و... ودر نهایت وقت برای آرایش و عطر و استراحت نداشته باشه و اینجوری هم همسرش فکر میکنه زنش نیازهاشو براورده نمیکنه و دست به خیانت میزنه واقعا شوک وحشتناکی هست که به یک زن وارد میشه .
    فقط میتونم بگم نه کار گذشتگان درست بوده و نه امروزه. اسلام دین تعادل هست محبت باید تعادل داشته باشه این حد نباشه که جونشو بخوات بزاره برای راضی کردن همسرو فرزندش (که بازم مطمنن راضی نمیشن و بالاخره یه کاری پیدا میشه که زن انجامش نداده ). اگر تعادل رعایت بشه و به همه ی ابعاد زندگی یکسان توجه بشه مطمنن همه ازجمله خوده خانم هم از زندگیش لذت میبره
    امضای ایشان
    و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...

  62. 2 کاربران زیر از eli2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 35

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط eli2 نمایش پست ها
    با رز مریم جان موافقم منم معتقدم دقیقا این اتقاق برای اکثرا زن های ایرانی عاشق اتفاق میفته و منم زیاد ازین نمونه ها دیدم و در مورد پدرمادرهای قدیم و گذشتگان این همه از خودگذشتگی و فداکاری ها دیده شده و به حدی که قدیما یک زن چندین بچه به دنیا میاره و از همه وجودش مایه میزاشت و از صبح تا شب فقط بشورو بساب و بپز و بزرگ کردن بچه و... که واقعا همچین زنی لایق سپاس و قدردانی هست ولی امروزه خانما کمتر زیر باره کار خونه و حتی بچه داری میرن اکثرا فقط یک بچه و با کوچکترین اختلافی طلاق و جدایی .
    من قبول دارم که یک زن وقتی عاشق میشه ممکنه برای راضی کردن همسرش دقیقا همه ی اون کارها رو انجام بده تا همسرش و فرزندش راضی باشن حتی از غذای خودش از پوشاک خودش بگذره که فرزندو همسرش سیر باشن و همیشه لباس تمیزو شیک داشته باشن حتی در مقابل پدرومادر خودش بایسته تا همسرش ناراحت نشه به حدی که حاظره حتی پدرومادره خودشو برنجونه . و برای سیر کردن فرزندش صبحا زود بیدار شه و خودش خرید کنه و به خودش سختی بده و... ودر نهایت وقت برای آرایش و عطر و استراحت نداشته باشه و اینجوری هم همسرش فکر میکنه زنش نیازهاشو براورده نمیکنه و دست به خیانت میزنه واقعا شوک وحشتناکی هست که به یک زن وارد میشه .
    فقط میتونم بگم نه کار گذشتگان درست بوده و نه امروزه. اسلام دین تعادل هست محبت باید تعادل داشته باشه این حد نباشه که جونشو بخوات بزاره برای راضی کردن همسرو فرزندش (که بازم مطمنن راضی نمیشن و بالاخره یه کاری پیدا میشه که زن انجامش نداده ). اگر تعادل رعایت بشه و به همه ی ابعاد زندگی یکسان توجه بشه مطمنن همه ازجمله خوده خانم هم از زندگیش لذت میبره
    البته این اتفاق برای اکثر خانومای عاشق پیشه رخ نمیده، دوست ندارم برداشت ها طوری باشه که خانوما از فردا عاشق بودن یادشون بره، بنظر من دو طرف باید عاشق هم باشن و برا هم جون بدن، مشکل این داستان اینه که عشق یکطرفه بوده و خانوم به این قضیه بی توجه بوده، اگه مرد عاشق زنش باشه ربطی به آرایش کردن نداره چون صورتشو بشوره عشق باید از بین بره که مسخرست، عشق فراتر از ناخن مصنوعی و... هست ولی با اون قسمت حرفتون در مورد اعتدال کاملا موافقم.

  64. 2 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 36

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25992
    نوشته ها
    2,016
    تشکـر
    2,703
    تشکر شده 2,483 بار در 1,286 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohammad313 نمایش پست ها
    البته این اتفاق برای اکثر خانومای عاشق پیشه رخ نمیده، دوست ندارم برداشت ها طوری باشه که خانوما از فردا عاشق بودن یادشون بره، بنظر من دو طرف باید عاشق هم باشن و برا هم جون بدن، مشکل این داستان اینه که عشق یکطرفه بوده و خانوم به این قضیه بی توجه بوده، اگه مرد عاشق زنش باشه ربطی به آرایش کردن نداره چون صورتشو بشوره عشق باید از بین بره که مسخرست، عشق فراتر از ناخن مصنوعی و... هست ولی با اون قسمت حرفتون در مورد اعتدال کاملا موافقم.

    نه اقا محمد دیگه تموم شد زنا دیگه زیر بار اینجور ازخودگذشتگیا نمیرن
    ولی من معتقدم مردا خیلی ظاهر بین شدن واقعا براشون ارایشوعطر و.... اینا مهمه ازین انتخاباشون که امروز مواجیهم واقعا مشخصه که همشون دست میزارن رو دخترایی که ارایش میکنن و... وگرنه چرا آمار دخترایی که ساده هسن اینقدر کم شده (منظورم از،نظر طرز لباس پوشیدنو ارایش) دلیل اصلیش خوده اقایون هستن . مثال میزنم تو دانشکاه مهم ترین مشغله فکری اکثر دخترا این بود که مانتویی که میپوشن با مانتوی هفتهی دیگه متفاوت باشه همش نگران این بودن مبادا که یه مانتو رو دوهفته پشت سرهم پشونن اگرم یکی یه مدل خاص میپوشید ممکن بود یکسری برچسب هایی بهش میزدن یا یه جور خاصی برخورد میکردن باور کنید حتی اقایونی که مذهبی بودنم (البته متاسفانه مذهبی واقعی کم شده) هم بیشتر جذب اون دخترا میشدن. یه جوری انگار اگه زنه حتی خودشم بکشه اگر ارایشه برای شوهرش نکنه انگار هیچ کاری نکرده، یا یکم به خاطر حاملگی اندامش بهم بخوره دیگه از،چشم مرده میوفته
    عشق واقعی و دوطرفه خیلی کم شده خیلیییی
    امضای ایشان
    و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...

  66. 2 کاربران زیر از eli2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 37

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    این حساسیت زن هارو میرسونه هیچ کسی جای اون خانم نیست که بدونه اون لحظه چیکار کنه درست یا غلط ...

    و اینکه مردی که میره طرف زن دوم جز یه ادم هوس باز چیزی نیست..
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  68. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 38

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط eli2 نمایش پست ها
    نه اقا محمد دیگه تموم شد زنا دیگه زیر بار اینجور ازخودگذشتگیا نمیرن
    ولی من معتقدم مردا خیلی ظاهر بین شدن واقعا براشون ارایشوعطر و.... اینا مهمه ازین انتخاباشون که امروز مواجیهم واقعا مشخصه که همشون دست میزارن رو دخترایی که ارایش میکنن و... وگرنه چرا آمار دخترایی که ساده هسن اینقدر کم شده (منظورم از،نظر طرز لباس پوشیدنو ارایش) دلیل اصلیش خوده اقایون هستن . مثال میزنم تو دانشکاه مهم ترین مشغله فکری اکثر دخترا این بود که مانتویی که میپوشن با مانتوی هفتهی دیگه متفاوت باشه همش نگران این بودن مبادا که یه مانتو رو دوهفته پشت سرهم پشونن اگرم یکی یه مدل خاص میپوشید ممکن بود یکسری برچسب هایی بهش میزدن یا یه جور خاصی برخورد میکردن باور کنید حتی اقایونی که مذهبی بودنم (البته متاسفانه مذهبی واقعی کم شده) هم بیشتر جذب اون دخترا میشدن. یه جوری انگار اگه زنه حتی خودشم بکشه اگر ارایشه برای شوهرش نکنه انگار هیچ کاری نکرده، یا یکم به خاطر حاملگی اندامش بهم بخوره دیگه از،چشم مرده میوفته
    عشق واقعی و دوطرفه خیلی کم شده خیلیییی
    به نظر من برای ازدواج مهمه که چهره طرف به دل آدم بشینه ولی پسری که ملاکش برای انتخاب رنگ مانتو یا آرایش دختر باشه به درد زندگی نمیخوره چون دیدش خیلی سطحیه بدتر ازون دختری که با انواع آرایش سعی در جلب نظر این تیپ پسرها داره، دختر نباید به خاطر طرز فکر غلط چهار تا پسر خودشو در حد یه عروسک بی ارزش کنه، آراسته و پاکیزه بودن یه چیزه، آرایش غلیظ و لباس جلف برا جلب نظر یه آدم کوته نظر یه چیز دیگست.

  70. 3 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 39

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    (قسمت دهم)
    گفتم که از دیروز تا حالا بدجور تیز شده بودم!
    ذهنم مثل ساعت کار میکرد
    حالا تموم روزهایی که به من خیانت کردی رو به یاد میارم
    شبهایی که میگفتی مادرت مریضه بردیش دکتر!
    مهربون میشدی و میگفتی تو نیا خسته ای!
    من خرم فردا سوپ میپختم میبردم واسه ننت!!!!!
    اونم واسم نقش بازی میکرد!!!
    چقدر نفرت انگیزید!
    پارسال بود، دوستت اومد و گفت، قدر خانمتو بدون!به خدا! خوب زنی داری شانس اوردی!
    نگاه معنی داری به تو انداخت و نگاه دلسوزانه ای به من!
    حالا میفهمم!
    چندین ساله!چندین سال!!!!

    لاله زنگ زد!از دستش ناراحتم!
    من که بهم خیانت شده از دیروز تا حالا به کسی نگفتم، این به همه گفته!!!!!
    قطع کردم!
    زنگ زد
    قطع کردم
    زنگ زد
    برداشتم،چیزی نگفتم،
    گفت ناهید خوبی؟
    گفتم چرا گفتی؟
    گریه کرد به خدا به سهراب فقط گفتم!!!
    گفتم چرا گفتی؟چرا؟!!!!
    تو هم خاینی!
    قطع کردم!من با این جماعت کاری نداشتم!
    به اشپزخونه نگاه کردم!
    اینجا خونه من نیست که نگرانش باشم!
    چی کار کنم؟
    چی کار کنم؟
    دارم دیونه میشم!
    میرم اتاق بچه ها
    من چم شده؟چرا اینجا غریبه ام؟
    چرا حسی به بچه ها ندارم!
    چند برگ کاغذ برمیدارم!
    ادامه دارد
    پایان قسمت دهم

  72. 4 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 40

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20203
    نوشته ها
    768
    تشکـر
    429
    تشکر شده 847 بار در 477 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط Mohammad313 نمایش پست ها
    به نظر من برای ازدواج مهمه که چهره طرف به دل آدم بشینه ولی پسری که ملاکش برای انتخاب رنگ مانتو یا آرایش دختر باشه به درد زندگی نمیخوره چون دیدش خیلی سطحیه بدتر ازون دختری که با انواع آرایش سعی در جلب نظر این تیپ پسرها داره، دختر نباید به خاطر طرز فکر غلط چهار تا پسر خودشو در حد یه عروسک بی ارزش کنه، آراسته و پاکیزه بودن یه چیزه، آرایش غلیظ و لباس جلف برا جلب نظر یه آدم کوته نظر یه چیز دیگست.
    چقدر حرف دل منو گفتین شما...واقعا همین طوره
    امضای ایشان
    براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...

  74. 2 کاربران زیر از yasamanH بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 41

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14456
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    6
    تشکر شده 575 بار در 298 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    منم با نظر شما موافقم که نباید به مذهب ربط میداد

    و خوشم نیومد از اون قسمت نوشتارش

    اما خب باید ببینیم تا آخر داستان هم نظرش همین میمونه یا نه...

    اما اینکه پست شما رو نقل قول کردم واسه این بود که بگم

    اگه قهرمان داستان شبیه آدمای اطراف شما نبود

    متاسفانه من دورم زیاد دیدم

    دقیقا یکیشون هم وقتی شوهرش سرش هوو اورد مثه قهرمان همین داستان رفتار کرد

    یه دفعه موهاشو رنگ کرد ، با بچهاش بد شد، قهر کرد رفت خونه پدرش

    به زمین و زمان بد میگفت ، کفر میگفت ...

    اما نهایت چی شد؟ مجبور شد برگرده...بخاطر 5 تا بچش!!! بله شوهرش با 5 تا بچه یه زن دیگه گرفته بود!!!

    شما اگه این زن رو که الان 50 سالشه ببینی از زیباییش متحیر میشی حالا فک کن وقتی جوون بوده چه شکلی بوده!!!

    اما خب شوهرش با افتخار میگه من عاشق شدم که رفتم یه زن دیگه گرفتم!!! اونم با 5 تا بچه...

    و یا خانمی رو میشناسم که هرجور بگی بخاطر شوهرش از زندگیش زد

    با همون عشقی که شما نوشتی ...به خودشم میرسید اما خیلی براش مهم بود رضایت شوهرش که همیشه خوشحال ببینتش

    و نهایت اینکه شوهرش چون با یه خانم دیگه رابطه نامشروع داشت مجبور شدن طلاق بگیرن...

    هیچوقت نمیتونیم قضاوت کنیم که یه زن چی میکشه لحظه ای که مردش رو با یه زن دیگه میبینه

    که چرا رفتاراش صد و هشتاد درجه تغییر میکنه

    حتما قهرمان این داستان هم اون لحظه ای که داشته بخاطر همسرش این کارا رو میکرده با عشق بوده

    و خب وقتی میبینه نتیجه ی عشقش چی شده گیج میشه، مبهوت میشه و نمیدونه باید کی رو مقصر بدونه

    خودشو؟ شوهرشو؟ بچهاشو؟ خانوادشو؟

    به همه بدبین میشه، فکر میکنه همه مقصرن

    شاید این خانم هم مثه اون خانمی که برگشت بخاطر بچهاش برگرده

    یا شاید هم مثه دومی طلاق بگیره

    باید تا آخر قصه رو خوند....

    ادم هایی که تک بعدی هستن چه زن و چه مرد، بالاخره یه جا به بن بست میرسن.
    به قول معروف نه به اون شوری نه به این بی نمکی.
    مشکل ما اینه که همه چیزو با هم قاطی کردیم. تعادل نداریم. یا از اینور بوم میفتیم یا از اونور. قبول هم نداریم مشکل از خودمونه، همش یا میندازیم گردن دین، یا جامعه.
    این مشکلات از وقتی شدید شد که یه عده شعار برابری زن و مرد رو سر دادن.
    وقتی خود خدا میگه زن و مرد متفاوتن، چرا اصرار داریم برابرن؟
    نتیجه ش این میشه که خانم ها با حداقل حقوق میرن سر کار. جای چند تا مرد نان آور خانواده رو میگیرن. خیلی کارها رو نمیتونن درست انجام بدن. بعد میان خونه و باید به کار خونه برسن. چون خسته ن، اونم درست نمیتونن انجام بدن. بداخلاق و بی حال میشن. شوهرشون که میاد خونه یه زن عنق و شلخته رو میبینه که حتی نا نداشته یه شونه به موهاش بزنه و یه لباس تمیز بپوشه. شام هم یا سوخته یا باید ساندویچ سق بزنن. اگه بچه هم داشته باشن که میفرستن مهدکودک. از هر بچه ای یه کار بد هم یاد بگیره، میشه دایره المعارف بی تربیتی!!

    از این طرف یه سری زن های معلوم الحال خودشونو خوشگل میکنن و کارایی که خانم خونه باید برای شوهرش انجام بده رو تقبل میکنن! چون خانم خونه سرش با ارباب رجوع های اداره گرمه و وقت سرخاروندن هم نداره!!! بعد هم میفتن دنبال شوهرای مردم. مرده هم که چشم و دلش سیر نشده، چشمش میفته دنبال اونا.
    تا خانم خونه به خودش میاد میبینه ای دل غافل. هوو اومده سرش.
    البته منظورم فقط خانم هاش شاغل نیستن ها. بیاین یه زندگی سنتی رو هم ببینیم. خانم خونه به سبک مادربزرگش زندگی میکنه. فکر میکنه اگه این ماه رژلب و مداد چشم نخرم، با پولش میتونم واسه بچه م یه شلوار نو بخرم و واسه شوهرم یه پیرهن. اگه بیست کیلو سبزی بخرم و پاک کنم و خودمو از کت و کول بندازم شوهرم هزارتومن بیشتر ته جیبش می مونه واسه روز مبادا. اگه واسه عید کارگر نگیرم و خودم پیژامه پام کنم و سطل اب چرک رو بکشم کف خونه و ارتروز بگیرم، کدبانو تر به نظر میام!!!
    اینم نتیجه ش معلومه. هزار تا درد و مرض میگیره. همیشه هم به جای بوی عطر، بوی پیازداغ میده. فکر هم میکنه خانم خونه دار یعنی این. اما شوهرش حسرت میخوره که کاش به جای یه زن کلفت، زنی خوشگل و خوش پوش داشت. حتی حاضره اضافه کاری بمونه تا پول گرفتن کارگر هم دربیاره اما خانمش تمیز و مرتب باشه نه آیینه دق.

    این جور خانم ها چه سنتی چه مدرن، وقتی میفهمن چقدر از غافله عقب موندن یه دفعه رنگ عوض میکنن. سرکوفت میزنن به بچه هاشون که جوونی مو پای تو ریختم و اونها رو دچار عذاب وجدان میکنن. حتی در موارد شدیدتر ممکنه عشقی رو که باید نثار شوهرشون میکردن، بریزن پای بچه شون. و صددرصد اون بچه بینوا در زندگی مشترک آینده ش (البته اگه مادرش بذاره ازدواج کنه) به مشکل برمیخوره.
    یا سر شوهرشون منت میذارن که از گلوی خودم زدم ریختم تو شکم شماها. حیف از صرفه جویی هایی که کردم. حیف از وقتی که گذاشتم و پا به پات بیرون از خونه کار کردم و...

    اینا هیچوقت هم نمیفهمن کجای کارشون میلنگه. صدبار دیگه هم ازدواج کنن، باز به همین نقطه میرسن.

    اشکال کارشون هم اینه که برای خودشون شخصیت قائل نیستن. وقتی خود ادم خودشو قبول نداشته باشه، بقیه هم قاطی آدم به حسابش نمیارن. اگه یه خط قرمزهایی برای خودت بذاری، بقیه هم اون رو محترم میشمرن.

    دوتا جاری تو فامیل ما هستن. یکی شون خیلی مهربون و از خودگذشته س. اون یکی سر زبون دار و مغرور.
    جالبه ولی فامیل به اون مغروره بیشتر احترام میذارن تا مهربونه. هر وقت هم مجبور باشن بین اون دوتا یکی رو در اولویت قرار بدن میگن خب اولیه که اصلا ناراحت نمیشه، بریم سراغ دومی چون ممکنه بهش بربخوره!
    این شد جواب خوبیهای اولی!!!

    به نظر من یه خانم در درجه اول باید باشخصیت باشه نه توسری خور. ربطی هم به این نداره که ماهی چند میلیون خرج خودش میکنه یا چندهزار تومن؟ با شخصیت که باشی بقیه هم برات ارزش قائلن. میدونن تو هم انسانی. ممکنه برنجی. پس تو رفتارهاشون بیشتر دقت میکنن. اما اگه برای خودت شخصیت قائل نشی، میشی مثل اون دوتا جاری که گفتم.

    صرفه جویی و قناعت خوبه اما نه در هر چیزی. شاید مسخره به نظر بیاد ولی خرید لباس زیر شیک و تمیز و لوازم آرایش و بهداشتی خصوصا برای خانم های متاهل از خرج های ضروریه. نمیشه با چیز دیگه ای جایگزینش کرد.
    اصلا چه اشکالی داره به جای اینکه ساعتها بشینی و سبزی پاک کنی، از یه جای مطمئن سبزی اماده بخری؟ در عوض هم یه نونی به یه مستحق رسوندی، هم اون تایم رو با همسرت میری پارک دوتایی قدم میزنین و کیف میکنین.

    در ضمن تو هر موردی استثنا هم هست. شاید یه خانمی واقعا درجه یک باشه ولی شوهرش مرد زندگی نباشه و سروگوشش بجنبه. نمیشه اینجور موارد رو به بقیه زندگی ها هم تعمیم داد.

  76. 3 کاربران زیر از talieh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 42

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط talieh نمایش پست ها
    اد
    در ضمن تو هر موردی استثنا هم هست. شاید یه خانمی واقعا درجه یک باشه ولی شوهرش مرد زندگی نباشه و سروگوشش بجنبه. نمیشه اینجور موارد رو به بقیه زندگی ها هم تعمیم داد.
    متنتون خیلی طولانی بود و نتونستم همشو بخونم

    اما خلاصه ای که ازش خوندم خیلی با حرف من متفاوت بود

    من میگم باید آدم تو موقعیتش قرار بگیره تا بتونه رفتار کسی رو بسنجه

    واقعا شرایط خیلی سختی هست و نمیشه گفت کی کدوم رفتارش درست تره

    شاید هرکسی از پسش برنیاد

    منم تعمیم ندادم به همه زندگی ها ... ولی میگم همچین چیزایی هست چه بخوایم چه نخوایم

    خیلی دردناکه که بشنوی زنی بخاطر اینکه شوهرش بهش خیانت کرده خودکشی کرده!!!

    اما خب هست و واقعیته

    شاید دو هفته باشه که از این خبری که من شنیدم میگذره

    هیچکدوممون نمیتونم جای اون زن باشیم و بگیم چرا خودکشی کرد!!! چه رنجی کشیده که خودکشی کرده!!!

    و هیچکدوممون هم تو زندگیش نبودیم که بگیم کجای زندگیش مشکل داشته...

    فقط چیزی که میدونیم اینکه خیانت مرد به زن هست... بخصوص زنایی که بیشتر فدایی شرایط خانواده میشن

  78. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 43

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2016
    شماره عضویت
    27442
    نوشته ها
    1,301
    تشکـر
    2,179
    تشکر شده 2,242 بار در 1,070 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    داستان جالبی بود و تامل برانگیز
    مردی که خیانت میکنه اصلا ارزشش و نداشته که اون زن بخواد به خاطرش انقدر خودشو تغییر بده و از خود خودش فاصله بگیره
    اصلا ارزش یک لحظه زندگی رو هم نداشته چه برسه به خوشگل کردن و اینا
    واقعا آدم افسوس میخوره نمک نشناسی و بی صفتی تا چه حد آخه ؟؟!!
    امضای ایشان

    Don't GIVE UP
    if you wait for the perfect time you will never get anything done

  80. کاربران زیر از miss eli vrn بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 44

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نامه یک خانم به همسرش (قسمت آخر)
    الان 25ساعت از اگاهی من میگذره!
    مینویسم اگاهی! چون تازه 25ساعته چشمهام باز شده ومیتونم ببینم
    توی این 25ساعت وقت داشتم واقعا فکر کنم
    چرا دارم اینا رو برای تو مینویسم؟!
    چون حقته بدونی!
    من مثل تو مرموز نیستم من نمیتونم با دروغ زندگی کنم!
    نمیتونم مثل مادرت خودم رو بزنم به مریضی!
    من دختر ساده ای بودم که اومدم خونه تو
    و حالا من هم مثل مادرم میخوام توی دنیای قشنگ خودم زندگی کنم!
    تو و خانوادت منو به شصت ساله بودن دعوت کردین!من حتی لایق یک عذر خواهی نبودم؟!!!!!!!
    من میرم تا با جادوی مادرم دوباره بیست ساله بشم!
    میرم تا با مادرم با رویای پدرم زندگی کنم!
    به جای اینکه تو رو ببینم و مثل زن بیوه زندگی کنم، میرم تا با خیال داشتن پدرم، با وجود اینکه هرگز او را نخواهم دید زندگی کنم!

    به دنبال من نیا

    من تو رو از یاد بردم،این نامه مثل بالا اوردن تمام این پانزده ساله! تا مغزم سبک شه،خالی شه!
    کسی رو دنبالم نفرست

    میخوام الزایمر بگیرم، اون قدر مادرم رو بقل میکنم که یکم فراموشی ازش بگیرم!هیچ کدوم از شماها رو به یاد نمیارم
    پسرها برای خودت،اگه دختر داشتم با خودم میبردم تابا شما قبیله گرگها بزرگ نشه!
    ولی پسرهات شبیه خودتن،نمیدونم مهر مادری من کجا رفته؟ولی باور کن هیچی ازش باقی نمونده!
    تازه من هیچ وقت انها را نخواهم برد که تو و اون زن ازادتر باشید!
    میخوام بدونم اون زن میتونه با ناخن هاش،اشپز خونه رو تمیز کنه!!؟
    پسرها بمونن واسه تو و اون زن!
    حالا که همو میخواین،بچه ها هم برای شما،تا تو خونه پر عشق بزرگ شن!!!!!!
    چیزی نمیبرم!
    من ازین خونه کثیف چیزی نمیبرم!
    نامه ای بسیار طولانی شد!
    حرفهام خیلی زیاد بود!
    دیروز سیلی بود که روزگار توی گوشم زد تا منو از خواب پانزده ساله بیدار کنه!
    با هر کلمه سبک تر میشم!مصمم تر میشم!حالا مثل یک دختر بیست ساله هیجان شروع زندگی جدیدم رو دارم!
    من خوشحالم!
    دیروز صبح که دیدمت، هیچ وقت فکرشو نمیکردم یه روز بتونم خوشحال باشم!
    ولی حالا فقط 25ساعت گذشته ومن خوشحالم!
    اون قدر که هیچ وقت تو زندگی باتو اون قدر خوشحال نبودم!

    باید تمومش کنم!دلم برای مادرم پر میکشه!

    احساس گنجشکی رو دارم که از قفس فرار کرده و نشسته لب پنجره!و میخواد جوری بپره که ازادی رو با تمام وجود حس کنه!
    من رفتم...
    پایان

  82. 6 کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 45

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20203
    نوشته ها
    768
    تشکـر
    429
    تشکر شده 847 بار در 477 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    ...خیلی تلخ تموم شد
    ولی ای کاش مرده نامه رو میخوند و بعد تموم میشد داستان
    ببخشید نمیدونین نویسندش کیه؟
    امضای ایشان
    براي سرفه ي گلدان ها، گلي نمانده خودت گل باش...

  84. کاربران زیر از yasamanH بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 46

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26338
    نوشته ها
    1,317
    تشکـر
    2,454
    تشکر شده 2,159 بار در 1,087 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    نقل قول نوشته اصلی توسط yasaman... نمایش پست ها
    ...خیلی تلخ تموم شد
    ولی ای کاش مرده نامه رو میخوند و بعد تموم میشد داستان
    ببخشید نمیدونین نویسندش کیه؟
    آره خیلی تلخ بود، نامرده هم میخوند فرقی نمیکرد توی اصل ماجرا، دلم گرفت.
    نه نمیدونم. لینک کانالشو توی تاپیک بهترین فیلمی که دیدید گذاشتم.

  86. کاربران زیر از Mohammad313 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 47

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25992
    نوشته ها
    2,016
    تشکـر
    2,703
    تشکر شده 2,483 بار در 1,286 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    اون قسمتش که گفت پسرامون برای خودت اصلا خوشم نیومد اخه پسر ودختر برای مادر فرقی نباید داشته باشه هردوتاشون بچشونه یه بچه معصوم رو نباید با یک مرد خیانت کار یکسان میدونست، چه جوری دلش اومد بچه هاشو بزاره پیش یه مرد خیانتکار اخه بچه ها چه گناهی کردن
    امضای ایشان
    و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...

  88. کاربران زیر از eli2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 48

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14456
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    6
    تشکر شده 575 بار در 298 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    اصلا به نظر من زنه مشکل روانی داشت. همون بهتر که کاسه کوزه ش رو جمع کرد رفت ور دل ننه خل تر از خودش

  90. بالا | پست 49

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    26168
    نوشته ها
    458
    تشکـر
    498
    تشکر شده 272 بار در 183 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    اول داستانو دوست داشتم ولی آخرشو نه!
    به نظرم میتونست بهتر تموم شه!

  91. کاربران زیر از parsana بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  92. بالا | پست 50

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,740 بار در 6,988 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : نامه یک زن به شوهرش

    داستان های ایرانی مثل فیلم هاشون خیلی الکی تموم میکنن

    خب معلوم اکثر زن ها ول میکنن میرن

    فکر کردم اخرش میخواد یه جور خاص تموم بشه ...
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  93. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 1 از 2 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد