نمایش نتایج: از 1 به 14 از 14

موضوع: قضاوت های زود هنگام !

2277
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19153
    نوشته ها
    2,540
    تشکـر
    1,726
    تشکر شده 5,759 بار در 1,860 پست
    میزان امتیاز
    12

    قضاوت های زود هنگام !




    داستان های تک خطی درمورد قضاوت کردن که زیبا و پر معنا می باشند.

    دانشجویان به استاد خود كه ساعت زنانه ای در مچ داشت میخندیدند غافل از اینكه ساعت متعلق به دختر فوت شده اش

    بود...كلاه گیس دانشجوئی از سرش افتاد وهمه به او خندیدند غافل از اینكه دوست شان شیمی درمانی میكرده...طفلی

    سر قبر مادرش رفت و او را صدا كرد. مادر . معلمم مرا میزند و بمن میگوید تو تنبلی چون مادرت زنی است مهمل...باشد

    كه مواظب حركاتمان وحرفهایمان باشیم.
    امضای ایشان
    آیا دوست دارید برای

    صلح جهانی کاری انجام دهید ؟

    به خانه بروید و به خانواده تان
    عشق بورزید


  2. 6 کاربران زیر از سمیراه بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29717
    نوشته ها
    538
    تشکـر
    201
    تشکر شده 444 بار در 250 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : قضاوت های زود هنگام !

    امضای ایشان
    اى خدا بى تو ميسر نمى شود...

    بهش نزديکتر از هميشه ات شو تا نظرش عوض شود



  4. 4 کاربران زیر از JOY بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19153
    نوشته ها
    2,540
    تشکـر
    1,726
    تشکر شده 5,759 بار در 1,860 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : قضاوت های زود هنگام !

    نقل قول نوشته اصلی توسط JOY نمایش پست ها
    آخی عزیزه دلم
    امضای ایشان
    آیا دوست دارید برای

    صلح جهانی کاری انجام دهید ؟

    به خانه بروید و به خانواده تان
    عشق بورزید


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29717
    نوشته ها
    538
    تشکـر
    201
    تشکر شده 444 بار در 250 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : قضاوت های زود هنگام !

    نقل قول نوشته اصلی توسط سمیراه نمایش پست ها
    آخی عزیزه دلم

    امضای ایشان
    اى خدا بى تو ميسر نمى شود...

    بهش نزديکتر از هميشه ات شو تا نظرش عوض شود



  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25992
    نوشته ها
    2,016
    تشکـر
    2,703
    تشکر شده 2,483 بار در 1,286 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : قضاوت های زود هنگام !

    چرا اینکارو با من میکنید خیلی ناراحت کننده بود ایشالله همه ی پدرومادرها و فرزندان طول عمر حضرت نوح داشته باشن
    امضای ایشان
    و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...

  8. 2 کاربران زیر از eli2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    25992
    نوشته ها
    2,016
    تشکـر
    2,703
    تشکر شده 2,483 بار در 1,286 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : قضاوت های زود هنگام !

    دختر کوچولوی ملوس دو تا سیب در دو دست داشت. در این موقع مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت، "یکی از سیباتو به من میدی؟" دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب. لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظه‌ای بعد یکی از سیب‌های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت، "بیا مامان این سیب شیرین‌تره!" مادر خشکش زد. چه اندیشه‌ای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود.
    هر قدر باتجربه باشید، در هر مقامی که باشید، هر قدر خود را دانشمند بدانید، قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد.
    امضای ایشان
    و خدایی هست . مهربان تر از حد تصور ...

  10. 5 کاربران زیر از eli2 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19270
    نوشته ها
    802
    تشکـر
    817
    تشکر شده 1,156 بار در 552 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : قضاوت های زود هنگام !

    جالب بود سمیراه جان مثل یکی از خاطره های من بود سرکلاس هنرهای تجسمی بودیم یکی از پسرهای کلاس انگشتر بزرگ و عجیبی دستش بود استاد خندید گفت این چه انگشتریه
    پسره گفت انگشتر برادرمه خودش با چوب ساخته و الان فوت شده...

    به همیدیگه نخندیم
    امضای ایشان
    دل بردی
    از
    من
    به یغما
    ای ترک غارتگره من

  12. 2 کاربران زیر از آراد بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19153
    نوشته ها
    2,540
    تشکـر
    1,726
    تشکر شده 5,759 بار در 1,860 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : قضاوت های زود هنگام !

    نقل قول نوشته اصلی توسط eli2 نمایش پست ها
    دختر کوچولوی ملوس دو تا سیب در دو دست داشت. در این موقع مادرش وارد اطاق شد. چشمش به دو دست او افتاد. گفت، "یکی از سیباتو به من میدی؟" دخترک نگاهی خیره به مادرش انداخت و نگاهی به این سیب و سپس آن سیب. اندکی اندیشید. سپس یک گاز بر این سیب زد و گازی به آن سیب. لبخند روی لبان مادرش ماسید. سیمایش داد میزد که چقدر از دخترکش نومید شده است. امّا، دخترک لحظه‌ای بعد یکی از سیب‌های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت، "بیا مامان این سیب شیرین‌تره!" مادر خشکش زد. چه اندیشه‌ای به ذهن خود راه داده بود و دخترکش در چه اندیشه بود.
    هر قدر باتجربه باشید، در هر مقامی که باشید، هر قدر خود را دانشمند بدانید، قضاوت خود را اندکی به تأخیر اندازید و بگذارید طرف مقابل شما فرصتی برای توضیح داشته باشد.
    نقل قول نوشته اصلی توسط آراد نمایش پست ها
    جالب بود سمیراه جان مثل یکی از خاطره های من بود سرکلاس هنرهای تجسمی بودیم یکی از پسرهای کلاس انگشتر بزرگ و عجیبی دستش بود استاد خندید گفت این چه انگشتریه
    پسره گفت انگشتر برادرمه خودش با چوب ساخته و الان فوت شده...

    به همیدیگه نخندیم
    چقدر زیبا بودن این دو داستان ممنون ازتون

    امیدوارم این دانایی رو پیدا کنیم که قضاوت نکنیم کسی رو
    امضای ایشان
    آیا دوست دارید برای

    صلح جهانی کاری انجام دهید ؟

    به خانه بروید و به خانواده تان
    عشق بورزید


  14. کاربران زیر از سمیراه بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20630
    نوشته ها
    293
    تشکـر
    281
    تشکر شده 216 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : قضاوت های زود هنگام !

    من هربار کسیرو قضاوت کردم سرم اومده خیلی خیلی رعایت میکنم الان
    خدا ببخشه منو

  16. کاربران زیر از ژوان بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20630
    نوشته ها
    293
    تشکـر
    281
    تشکر شده 216 بار در 131 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : قضاوت های زود هنگام !

    نقل قول نوشته اصلی توسط سمیراه نمایش پست ها
    چقدر زیبا بودن این دو داستان ممنون ازتون

    امیدوارم این دانایی رو پیدا کنیم که قضاوت نکنیم کسی رو
    همیشه شعار میدیم اما باز قضاوت میکنیم

  18. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19153
    نوشته ها
    2,540
    تشکـر
    1,726
    تشکر شده 5,759 بار در 1,860 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : قضاوت های زود هنگام !

    نقل قول نوشته اصلی توسط ژوان نمایش پست ها
    همیشه شعار میدیم اما باز قضاوت میکنیم
    من همه سعی ام رو میکنم شعار نباشه حرفم اگه بخوایم میشه گلم
    امضای ایشان
    آیا دوست دارید برای

    صلح جهانی کاری انجام دهید ؟

    به خانه بروید و به خانواده تان
    عشق بورزید


  19. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    26207
    نوشته ها
    711
    تشکـر
    1,293
    تشکر شده 666 بار در 415 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : قضاوت های زود هنگام !

    وارد اتوبوس شدم، جایی برای نشستن نبود، همانجا روبروی در، دستم را به میله گرفتم…پیرمردی با کُتی کهنه، پشت به من، دستش را به ردیف آخر صندلی‌های آقایون گره کرده بود! (که میشود گفت تقریبا در قسمت خانم‌ها...)خانم دیگری وارد اتوبوس شد، کنار دست من ایستاد، چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت، شروع کرد به غرلند کردن.ـ برای چی اومده تو قسمت زنونه! مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی!ـ خانم جان اینطوری نگو، حتما نمی‌تونسته بره!ـ دستش کجه؟! نمی تونه بشینه یا پاش خم نمیشه؟!ـ خب پیرمردِ، شاید پاش درد می‌کنه نمی‌تونه بره بشینه!ـ آدم چشم داره می بینه! نیگاه کن پاش ت************ می‌خوره، این روزها حیا کجا رفته؟!!!سکوت کردم، گفتم اگر همینطور ادامه دهم بازی را به بازار می‌کشاند! فقط خدا خدا می‌کردم پیرمرد صحبت‌ها را نشنیده باشد!بیخیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش زیبای برفها را تماشا کنم…به ایستگاه نزدیک می‌شدیم، پیرمرد می‌خواست پیاده شود، دستش را داخل جیبش برد، پنجاه تومنی پاره‌ایی را تقریبا جلوی صورتم گرفت و گفت: "دخترم این چند تومنیه؟”بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود! خانم بغل دست من خجالت زده سرش را پایین اندخت.

  20. 2 کاربران زیر از merina بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    19153
    نوشته ها
    2,540
    تشکـر
    1,726
    تشکر شده 5,759 بار در 1,860 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : قضاوت های زود هنگام !

    نقل قول نوشته اصلی توسط merina نمایش پست ها
    وارد اتوبوس شدم، جایی برای نشستن نبود، همانجا روبروی در، دستم را به میله گرفتم…پیرمردی با کُتی کهنه، پشت به من، دستش را به ردیف آخر صندلی‌های آقایون گره کرده بود! (که میشود گفت تقریبا در قسمت خانم‌ها...)خانم دیگری وارد اتوبوس شد، کنار دست من ایستاد، چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت، شروع کرد به غرلند کردن.ـ برای چی اومده تو قسمت زنونه! مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی!ـ خانم جان اینطوری نگو، حتما نمی‌تونسته بره!ـ دستش کجه؟! نمی تونه بشینه یا پاش خم نمیشه؟!ـ خب پیرمردِ، شاید پاش درد می‌کنه نمی‌تونه بره بشینه!ـ آدم چشم داره می بینه! نیگاه کن پاش ت************ می‌خوره، این روزها حیا کجا رفته؟!!!سکوت کردم، گفتم اگر همینطور ادامه دهم بازی را به بازار می‌کشاند! فقط خدا خدا می‌کردم پیرمرد صحبت‌ها را نشنیده باشد!بیخیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش زیبای برفها را تماشا کنم…به ایستگاه نزدیک می‌شدیم، پیرمرد می‌خواست پیاده شود، دستش را داخل جیبش برد، پنجاه تومنی پاره‌ایی را تقریبا جلوی صورتم گرفت و گفت: "دخترم این چند تومنیه؟”بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود! خانم بغل دست من خجالت زده سرش را پایین اندخت.
    عزیزه دلم اشکم درومد
    امضای ایشان
    آیا دوست دارید برای

    صلح جهانی کاری انجام دهید ؟

    به خانه بروید و به خانواده تان
    عشق بورزید


  22. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    26168
    نوشته ها
    458
    تشکـر
    498
    تشکر شده 272 بار در 183 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : قضاوت های زود هنگام !

    نقل قول نوشته اصلی توسط merina نمایش پست ها
    وارد اتوبوس شدم، جایی برای نشستن نبود، همانجا روبروی در، دستم را به میله گرفتم…پیرمردی با کُتی کهنه، پشت به من، دستش را به ردیف آخر صندلی‌های آقایون گره کرده بود! (که میشود گفت تقریبا در قسمت خانم‌ها...)خانم دیگری وارد اتوبوس شد، کنار دست من ایستاد، چپ چپ نگاهی به پیردمرد انداخت، شروع کرد به غرلند کردن.ـ برای چی اومده تو قسمت زنونه! مگه مردونه جا نداره؟ این همه صندلی خالی!ـ خانم جان اینطوری نگو، حتما نمی‌تونسته بره!ـ دستش کجه؟! نمی تونه بشینه یا پاش خم نمیشه؟!ـ خب پیرمردِ، شاید پاش درد می‌کنه نمی‌تونه بره بشینه!ـ آدم چشم داره می بینه! نیگاه کن پاش ت************ می‌خوره، این روزها حیا کجا رفته؟!!!سکوت کردم، گفتم اگر همینطور ادامه دهم بازی را به بازار می‌کشاند! فقط خدا خدا می‌کردم پیرمرد صحبت‌ها را نشنیده باشد!بیخیال شدم، صورتم را طرف پنجره کردم تا بارش زیبای برفها را تماشا کنم…به ایستگاه نزدیک می‌شدیم، پیرمرد می‌خواست پیاده شود، دستش را داخل جیبش برد، پنجاه تومنی پاره‌ایی را تقریبا جلوی صورتم گرفت و گفت: "دخترم این چند تومنیه؟”بغض گلویم را گرفت، پیرمرد نابینا بود! خانم بغل دست من خجالت زده سرش را پایین اندخت.
    اشک منم در اومد!

  23. کاربران زیر از parsana بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. زود قضاوت نکنیم
    توسط سوگل1 در انجمن اس ام اس و نوشته های زیبا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 07-31-2015, 11:17 AM
  2. هیچوخت زود قضاوت نکن
    توسط CÆSAR در انجمن خارجی
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 07-06-2015, 05:54 AM
  3. پاسخ: 1
    آخرين نوشته: 06-25-2015, 11:05 PM
  4. پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 11-02-2014, 10:41 PM
  5. توقعات متفاوت زوجین و مدیریت آن
    توسط R e z a در انجمن روانشناسی ازدواج
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 12-13-2013, 12:58 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد