سلام به همه فائزه هستم و25 سالمه ماه پیش با پسری 30 ساله نامزد کردم همه چیز خوب بود اخلاق و روحیاتمون خانواده هامون همه چیمون بهم میومد حتی چهره هامون برادر بزرگشم میگفت هم کف همیم اما
اختلاف سر صیغه شدن و نشدن شروع شد اونا میگفتن صیغه ما میگفتیم نه ما میگفتیم ازمایش ژنتیک اونا میگفتن سر مهریه و شیر بهام بحثمون شد خانواده ها جمع میشدن و توافق میکردن که مثلا صیغه کنیم یا نه بالاخره ی طرف کوتاه میومد و همینطور در بقیه موارد اما صبح نامزدم زنگ میزد و میگفت که بریم صیغه کنیم اینا حساس شدن رو صیغه من اصلا پیشت نمیاد فقط بریم که دهن اینا بسته بشه خلاصه سر هرموضوعی اینجوری من و نامزدم و وارد بحث میکردن البته از سمت اونا به نامزدم فشار میومد نه ما
ما سرهمه چیز کوتاه اومدیم اما صیغه روپدرم قبول نکرد تا اینکه بهانه هاشون شروع شد و درست یک هفته بعد نامزدی بمن گفت که دیگ نمتونه این وضع و تحمل کنه و بهتره رابطه تموم بشه عصبی بود و من آرومش کردم یک هفته باهم خوب بودیم ولی روز نبود که بخاطر فشار خانوادش عصبی نباشه مامانش حتی ازلباسی که من تو نامزدی پوشیدمم ایراد گرفته بود و بعد از قدم ایراد گرفت در صورتی که نامزدم لباسمو دوست داشت همه چیز بهم ریخت و ی روز نامزدم با چشم گریون و حال خراب اومد پیشم و گفت این جدایی به نفع هردومونه و بیشتر تو و کلی قسم و آیه و گریه که من تورو واقعا دوست دارم اما بیای اینا اونقدر اذیتت میکنن که نمیذارن زندگی کنیم خلاصه اونشب با گریه های من و اون تموم شد دوهفته ازش خبر نداشتم حتی خانوادشم ی زنگ نزدن من بهش پیام دادم که دوباره همه چیو درست کنیم اما اون گفت که همه چیز از نظر اون تموم شدست و من گفتم که نامردی کردید و با ابروی من بازی کردید جوابمو نداد و بلاکم کرد حالا من موندمو کلی سوال تو سرم که اگ منو میخواست پس چرا ازم دفاع نکرد و پشتمو خالی کرد من دوسش داشتم اما...
یکی لطفا منو راهنمایی کنه بهم بگه چیکار کنم؟آیا منتظر برگشتش بمونم یا نه ؟مقصر کیه؟دارم دیوونه میشم همه میگن راضی باشم به رضای خدا شاید قسمت نبوده اما اگ قسمت نبوده چرا بعد اون همه خواستگار دهنم بسته شد و اینو قبول کردم؟