با سلام
مسعود هستم 25 ساله : اول در خصوص شخصیت خودم میگم و مشکلم در مورد روابطم با فرد مورد علاقم .
من یه شخصیت درون گرا دارم ولی با دوستای نزدیکم رابطه های خوبی دارم . استعداد زیادی ر شناخت شخصیت افراد دارم در کل در روانشناسی استعداد زیادی دارم . به صورتی که در خیلی از موارد با خوندن کتاب ها و مقاله های مختلف متوجه میشم که بشتره موارد رو خود اگاه میدونم ؟! دلیلش برای خودمم مبهمه .! ار بچگی با بچه های دیگه فرق داشتم ، ترط فکر و رفتارم . در سن 10 سالگی بودم که علاقه ی زیادی به شناخت شخصیت افراد جامعه داشتم و دارم . با کمی فکر کردن فهمیدم که بهترین راه برای شناخت شخصیت افراد استفده از تلوزیون هستش !!! در شناخت افراد خیلی کمکم کرد . وقتی به خو شناسی رسیدم یعنی بلوغ فکری ، نگرش و طرز فکرم نسبت به دنیای اطرافم خیلی تغییر کرد . و هر سال بیشتر از ساله دیگه می فهمیدم . با کتاب هاب دکتر شریعتی شروع کردم و اهنگ های همای مستان از شعر های مولانا لذت می بردم ! در حالی که هم سن و سال های من طرز فکر ساده و معمولی داشتن ، برای شناخت افراد معنث با چند نفری هم صحیت شدم و دیدو نصبت به دختر ها خیلی تغییر کرد . و در شناخت من خیلی دچار مشکل بودن . واقعن از بودن با دختر ها لذت نمی بردم و برای من موجوداتی پیچیده بودن . سعی کردم کسیرو پیدا کنم تا از لحاظ باور نصبت به من نزدیک تر باشه . اما نشد .
یک سری معیار برای خودم گذاشتم و به طور اتفاقی در یکی از شبکه های اجتماعی با دختری اشنا شدم که نیاز شدید به کمک روحی داشت . تو خونوادش دچار مشکل بود و شکست عشقی هم خورده بود ! سعی کردم با فهمیدن داستان زندگیش درست بودن با نادرست بودن تصمیماتشو بگم !
در یکی از خواستگاری هاش دو پسر دایش انو می خواستن و در موقه ی خواستگاری پسر دایی دیگه و زندایش از این دختر بد گفتن و خواستگاری به شدت بدی بهم خورد .
در یه مدت دیگه برای این که نیاز به یک هم صحبت داشت با یک پسر تو خیابون اشنا میشه ! و باهم رابطه ی نزدیکی به مدت 1سال داشتن . ام از اونجایی که این رابطه از روی تنهای و درد و فرار از خوانواده بود و نصبت به زندگی به بلوغ فکری نرسیده بود و نصبت به پسره با این که بد اخلاق و بد دهن و بد ها مشخص شد اعتیاد داره نصبت بهش وابسته شده بود و رابطه کاملا احساسی و بدونه عقل بود .
و خونوادش اینرو فهمیدن و مانع ازدواجشون شدن ! و دختره یک بار خوکشی هم کرده بود . و از قرص های ارامبخش استفاده میکرد .
سعی کردم اول شنوا باشم و اروم اروم بهش نزدیک شم از مشکلات و درد های زندگی خوم گفتم تا نسبت به من رابطه ی نزدیکی داشته باشه ، بعد نزدیک شدن رابطه با دلیل و منطق بهش ثابت کردم ک دیدش نصبت به پسره درست نبوده و رابطه اسن رابطیه عقلانی نبود ، از پرخواش گری هاش که واسم گفته بود براش گفتم از فوش هاش از بد خولخی هاش و غیره . . .
و بعد سعی کردم درست فکر کردن رو یادش بدم و بهش دوست داشتن واقعس و عشق واقعی رو بگم سعس کردو از طرفند های روانشناسی استفاده کنم و بجای عشق زمینی و نادرست عشق الاهی رو نشونش بدم یعنی عشق پرورد گارش کنم . تاثیر گذلر بو و اروم اروم قرص هارو کنار گذاشت به نماز هاش برگشت و زندگی جدید رو اغاذ کرد . درواقع قبلا دید مذهبی داشت و اعتقاد درونی نثبت به خداوند .
بعد که کمی با شخصیتش اشنا شدم فهمیدم دختر ساده ، پاک ، با ایمان ، مهربون ، تحصیل کرده ، و باور های مذهبی منو درک میکرد چون اتفاق های اسمونی ما مشترک بود . به قول امام علی یار خوبی برای پرستش خدا هستش ،
ولی از چیزی که میترسیدم داره بشترو بیشتر عذابم میده قولی بود که به من داده بود .
بهش گفتم من تو رو خیلی بیشتر از خودت میشناسم از لحاط درک و فهم من نسبت به تو خیلی بیشتره تا تو نسبت به من ! به خاطر همین تا حدی می تونی من رو بفهمی و بقیشو باید باور کنی ! می خوام منو بار کنی ؟؟؟ این برای من خیلی مهمه و اگه بلورم نکنی من با تو ازدواج نمی کنم ! قبول کرد .
اما از شک های بی مورد و تحلیل نا درست صحبتام منو خیلی اذیت می کرد . و همیشه برداشت منفی داشت حتی اگه 1% احتمال منفی بودن مفهوم جملاتم داشت همون رو میفهمید .
چند باری تکرار شد و من نا اومید از شناخت اون نسبت به خودم ، که امروز دیگه طاقت نیاوردم ، اشتباه امرزش این بود که من بهش گفتم احتمالا برای ماه اینده میتونم بیام خواستگاری از اون جایی که برای زندگیش یه هدفی داشته باشه تشویقش کرده بودم تا ادامه ی تحصیل بده و داره ارشد میخونه . برگشت خیلی با ادبیات خشن که من درس دارم و تا 3ماه نمی تونم و درس من از تو برام مهم تره ؟؟؟!!! از من مههم تره !!! بعد فهمیدم مثه همیشه ادبیاتش نا درست بوده و منظورش در شراط الان درس برای من از خواسگاری اولویت بیشتری داره !!
متاسفانه اسن ادبیات گفتاریش خوب نست و هم بد منظور میده و بد برداشت میکنه . اوایل به دوران ماهیانش احتمال میدادم و بعد ها قرصی که برای جوش هی صورت استفاده می کنه کمی تو اعصابش تاثیر داره ! همیشه سعی کردم اشتباهشو نشونش بدم و همیشه با کمی بحث جدایی رو میخواست از اون جای که بعضی موقه باید به خاطر دوست داشتن گذشت کرد من کوتاه میومدم ! ولی باز تکرار میشد ، مثه همیشه برداشت اشتباه ، از مفهوم جملات و بزرگ نمای کردن !
همیشه سعی کردم بهش درست فکر کردن رو یاد بدم تو پیام های فیسبوکش از مطالب مسائل زندگی میزاشتم اما اون سری فراموش میکرد و احساسی برخورد میکرد انگار که اثن منطق نداره و نمیتونه از روی عقل تصمیم بگیره !!! خیلی تعجب میکنم شک می کنه ، منفی گرای می کنه و همه ی این ها از برداشت و تحلیل نادرستش بوده !
میترسم نتونه خودشو بشناسه و این رفتار رو تو زندگیی دونفره ادامه بده ! و باور نداشتنش به شک و تردید منجر بشه و زندگی از هم بپاشه !!!
نمیدونم باید چیکار کنم ایا زمان دادن و اجازه ی تغیر محیط زندگی تو طرز فکرش تاثیر مثبتی داره ؟
ایا من رو برای رهایی از مشکلاتش و درک نکردن خانوادش و فرار از این ها میخواد ؟
همیشه فکر می کردم درد باعث شناخت بهتر و درک هم میشه از اون جایی که من فهم و درک و شناخت بلا تری نسبت بهش دارم در در زندگیش باعث بشه بهتر من رو درک کنه و کمی دیدیش به زندگی درست تر باشه .
سعی کردم رابطمون از روی عقل باشه و بعد از تایید عقل با احساسم ازجازه دادم که دخالت کنه . سعی کردم اونم همین رویکرد رو داشته باشه .
لطفان کمکم کنید شما باشی چی کار می کنی ؟
روش من درست بوده /
ایا همیه دخترا در این شرایط به این شکل هستن ؟ همون اخلاق سگی معروف در خانواده ها ؟!!!
ادامه دادن این رابطه خوبه ؟
با زمان بهتر میشه ؟
یا هیچ تغییری صورت نمی گیره ؟
یا مشکل شخصیتی داره ؟
ایا بیماره /
قابله درمان هست /
و من چیکار باید بکنم و وظیفم چیه ؟
بابت طولانی بودن متن شرمنده خواستم خیلی دقیق و با جزئیات باشه ، کمی هم غلت املایی دارم به بزرگورایتون ببخشید .