نمایش نتایج: از 1 به 8 از 8

موضوع: اجبار به ازدواج

1726
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2016
    شماره عضویت
    31362
    نوشته ها
    33
    تشکـر
    17
    تشکر شده 9 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    اجبار به ازدواج

    سلام دوستان
    وقتتون بخیر
    من 29 دی پارسال نامزد کردم، 25 بهمن هم عقد
    البته اصلا راضی به این ازدواج نبودمو و زوری بود ولی وقتی مجبور شدم سرنوشت رو بپذیرم دیگه دو دستی زندگیمو چسبیدم.
    از همون اول دخالت توی زندگیم شروع شد کی عقد کنین کی نکنین، کجا برین کجا نرین، خلاصه خانواده شوهرم خیلی پشت سرم حرف زدن بطوریکه آبرومو داخل فامیلمون بردن، منم کسی بودم که توی فامیلمون کار یبه کار کسی نداشتم اصلا خیلی ها منو نمیشناختن ولی با اون حرفا هرکسی به خودش اجازه میداد که نظر بده که چرا اینجور دختری هستی، حرفای خانواده شوهرم بد کینه ای رو داخل دلم قرار داده، اونا قاتل ارزوهای منن، ابروی منو بردن، سر همین جریانات من با شوهرم مشکل دارم، دست خودم نیست وقتی میبینم دوباره با شوهرم درارتباطن و باز دخالت میکنن، عصبی میشم
    ولی من دوست دارم این نفرت از دلم بره بیرون، محبتشون بیاد تو دلم ولی نمیدونم باید چیکار کنم
    ما هنوز عقدیم، 13 اذر عروسیمون ولی بخاطر دخالت بقیه مجبور شدیم بریم زیر یک سقف، جمعه شب عروسی دعوت بودیم، همون شب باهم دعوامون شد و منم با خانواده خودم برگشتم خونه و روز بعد رفتم وسیله هامو اوردم خونه ولی اون نه بهم پیام میده نه باهام تماس میگیره
    من بهش خیلی وابسته ام چندبارم بهش گفتم بیاد دنبالم ولی نیومده
    فکر میکنم دیگه منو نمیخواد
    من باید چیکار کنم
    توروخدا کمکم کنید ........

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : نمیدونم چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟

    سلام

    دوست عزیز زندگی خیلی پیچیده تر از اون چیزیه که فکرشو میکردید .

    زندگی فقط زن و شوهر و لاو ترکو ندن نیست

    زندگی شامل خانواده های دو طرف و انواع و اقسام دخالتها و اختلافات میشه که زمانی مشکلساز نمیشن که مدیریت کردن اینهارو بلد باشی ، نه قهر کنی و مشکل رو بدون حل کردن رها کنی .


    توی هر زندگی ازین ناملایمتیها وجود داره

    همه با هزار امید و آرزو ازدواج میکنن ولی همه یه مشکلی تو زندگی دارن به یه نحوی

    باید یاد بگیریم اگر مشکلی بوجود اومد دوتایی با همسرمون حلش کنیم

    اینا کلیات بودن

    حالا درمورد مشکلتون اگر خانواده ی همسرتون دخالت میکنن با یکم سیاست و مدیریت میتونی درستش کنی ، شما جلوشون جواب نده ، نه هم نگو ، ولی تو تنهاییه خودتون مخالفتت رو به همسرت اعلام کن ، اونم با مهربونی و ناز کردن ( به اندازش ) ولی باید به همسرت بفهمونی من و تو مهم هستیم که باید تصمیم گیری کنیم .

    با همسرت صحبت کن ، از خواسته هات براش بگو . بگو دوست دارم دوتایی با هم تصمیم بگیریم ، همیشه ازش نظر خواهی کن تا یاد بگیره .

    هیچوقت با تندی برخورد نکن و حرفتو نزن چون نه تنها نتیجه عکس داره بلکه همسرت ازت متنفر هم میشه و دیگه تلاشی برای خوشحالیت نمیکنه

    ولی به جاش اگه به آرومی و با احترام باهاش حرف بزنی و گلایه کنی از چیزی مطمئن باش حرفات تا عمق وجودش میره و نهایت تلاششو میکنه تا خوشحالت کنه

    درمورد حرفایی که درموردت میزنن درسته ناراحتی داره ولی تو. میتونی با رفتاری که از خودت جلو جمع نشون میدی اونا رو شرمنده کنی و نظرشون رو عوض کنی .

    با اینحال اینو بدون تو همه ی زندگیا ازین دخالتا هست اونی برندست و قدرتمنده که با محبت قلب همسرش رو مال خودش کنه اونوقت همسرش از هیچی دریغ نمیکنه برای خوشحال کردنش .

    الانم چندروزی صبر کن شاید از دستت عصبانیه ، بعد سه چهار روز اگه خبری ازش نشد یه سراغی ازش بگیر به شرط اینکه دوتاتون تغییر کنید و نزارید دیگران زندگیتون رو خراب کنن .
    ویرایش توسط love : 10-03-2016 در ساعت 11:51 PM

  3. 6 کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : اجبار به ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط پرنیان72 نمایش پست ها
    سلام دوستان
    وقتتون بخیر
    من 29 دی پارسال نامزد کردم، 25 بهمن هم عقد
    البته اصلا راضی به این ازدواج نبودمو و زوری بود ولی وقتی مجبور شدم سرنوشت رو بپذیرم دیگه دو دستی زندگیمو چسبیدم.
    از همون اول دخالت توی زندگیم شروع شد کی عقد کنین کی نکنین، کجا برین کجا نرین، خلاصه خانواده شوهرم خیلی پشت سرم حرف زدن بطوریکه آبرومو داخل فامیلمون بردن، منم کسی بودم که توی فامیلمون کار یبه کار کسی نداشتم اصلا خیلی ها منو نمیشناختن ولی با اون حرفا هرکسی به خودش اجازه میداد که نظر بده که چرا اینجور دختری هستی، حرفای خانواده شوهرم بد کینه ای رو داخل دلم قرار داده، اونا قاتل ارزوهای منن، ابروی منو بردن، سر همین جریانات من با شوهرم مشکل دارم، دست خودم نیست وقتی میبینم دوباره با شوهرم درارتباطن و باز دخالت میکنن، عصبی میشم
    ولی من دوست دارم این نفرت از دلم بره بیرون، محبتشون بیاد تو دلم ولی نمیدونم باید چیکار کنم
    ما هنوز عقدیم، 13 اذر عروسیمون ولی بخاطر دخالت بقیه مجبور شدیم بریم زیر یک سقف، جمعه شب عروسی دعوت بودیم، همون شب باهم دعوامون شد و منم با خانواده خودم برگشتم خونه و روز بعد رفتم وسیله هامو اوردم خونه ولی اون نه بهم پیام میده نه باهام تماس میگیره
    من بهش خیلی وابسته ام چندبارم بهش گفتم بیاد دنبالم ولی نیومده
    فکر میکنم دیگه منو نمیخواد
    من باید چیکار کنم
    توروخدا کمکم کنید ........

    خب دوست عزیز شما همونطور که بهتر میدونید چشم به روی واقعیت ها بستید و امروز گرفتار چنین مسایلی شدید

    کسی نمیدونه شرایط شما چی بوده که وارد چنین شراطی شدید و حتی زندگی مشترکتون رو زیر یک سقف هم شروع کردید

    ولی شما بهتر از هر کسی میدونید چشم انداز این رابطه و زندگی در آینده چی هست ...

    به هر حال شما یا تمایل به ادامه دارید یا خیر که نیاز به مشورت با خانواده و مشاوره با فردی آگاه و بی طرفه که بتونید تصمیم درست رو بگیرید

    ولی منطقی فکر کنید و قاطع برخورد کنید


    در این مورد میتونید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    021-22354282
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  5. 4 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  6. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2016
    شماره عضویت
    29873
    نوشته ها
    279
    تشکـر
    178
    تشکر شده 171 بار در 110 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : اجبار به ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط پرنیان72 نمایش پست ها
    سلام دوستانوقتتون بخیرمن 29 دی پارسال نامزد کردم، 25 بهمن هم عقدالبته اصلا راضی به این ازدواج نبودمو و زوری بود ولی وقتی مجبور شدم سرنوشت رو بپذیرم دیگه دو دستی زندگیمو چسبیدم.از همون اول دخالت توی زندگیم شروع شد کی عقد کنین کی نکنین، کجا برین کجا نرین، خلاصه خانواده شوهرم خیلی پشت سرم حرف زدن بطوریکه آبرومو داخل فامیلمون بردن، منم کسی بودم که توی فامیلمون کار یبه کار کسی نداشتم اصلا خیلی ها منو نمیشناختن ولی با اون حرفا هرکسی به خودش اجازه میداد که نظر بده که چرا اینجور دختری هستی، حرفای خانواده شوهرم بد کینه ای رو داخل دلم قرار داده، اونا قاتل ارزوهای منن، ابروی منو بردن، سر همین جریانات من با شوهرم مشکل دارم، دست خودم نیست وقتی میبینم دوباره با شوهرم درارتباطن و باز دخالت میکنن، عصبی میشمولی من دوست دارم این نفرت از دلم بره بیرون، محبتشون بیاد تو دلم ولی نمیدونم باید چیکار کنمما هنوز عقدیم، 13 اذر عروسیمون ولی بخاطر دخالت بقیه مجبور شدیم بریم زیر یک سقف، جمعه شب عروسی دعوت بودیم، همون شب باهم دعوامون شد و منم با خانواده خودم برگشتم خونه و روز بعد رفتم وسیله هامو اوردم خونه ولی اون نه بهم پیام میده نه باهام تماس میگیرهمن بهش خیلی وابسته ام چندبارم بهش گفتم بیاد دنبالم ولی نیومدهفکر میکنم دیگه منو نمیخوادمن باید چیکار کنمتوروخدا کمکم کنید ........
    با سلام بنظرم بهتره به همسرتون دیگه نگید بیاد دنبالتون چون گفتین بهش پس نیازی نیس عجولانه بر خورد کنید.بنظرم نیاز نیس کاری کنید فقط افکار منفی از ذهنتون دور کنید و واقعیت ببینید ...توکل کنید به خدا ان شاالله درست میشه

  7. 3 کاربران زیر از masoume بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  8. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2016
    شماره عضویت
    31362
    نوشته ها
    33
    تشکـر
    17
    تشکر شده 9 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : نمیدونم چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط love نمایش پست ها
    سلام

    دوست عزیز زندگی خیلی پیچیده تر از اون چیزیه که فکرشو میکردید .

    زندگی فقط زن و شوهر و لاو ترکو ندن نیست

    زندگی شامل خانواده های دو طرف و انواع و اقسام دخالتها و اختلافات میشه که زمانی مشکلساز نمیشن که مدیریت کردن اینهارو بلد باشی ، نه قهر کنی و مشکل رو بدون حل کردن رها کنی .


    توی هر زندگی ازین ناملایمتیها وجود داره

    همه با هزار امید و آرزو ازدواج میکنن ولی همه یه مشکلی تو زندگی دارن به یه نحوی

    باید یاد بگیریم اگر مشکلی بوجود اومد دوتایی با همسرمون حلش کنیم

    اینا کلیات بودن

    حالا درمورد مشکلتون اگر خانواده ی همسرتون دخالت میکنن با یکم سیاست و مدیریت میتونی درستش کنی ، شما جلوشون جواب نده ، نه هم نگو ، ولی تو تنهاییه خودتون مخالفتت رو به همسرت اعلام کن ، اونم با مهربونی و ناز کردن ( به اندازش ) ولی باید به همسرت بفهمونی من و تو مهم هستیم که باید تصمیم گیری کنیم .

    با همسرت صحبت کن ، از خواسته هات براش بگو . بگو دوست دارم دوتایی با هم تصمیم بگیریم ، همیشه ازش نظر خواهی کن تا یاد بگیره .

    هیچوقت با تندی برخورد نکن و حرفتو نزن چون نه تنها نتیجه عکس داره بلکه همسرت ازت متنفر هم میشه و دیگه تلاشی برای خوشحالیت نمیکنه

    ولی به جاش اگه به آرومی و با احترام باهاش حرف بزنی و گلایه کنی از چیزی مطمئن باش حرفات تا عمق وجودش میره و نهایت تلاششو میکنه تا خوشحالت کنه

    درمورد حرفایی که درموردت میزنن درسته ناراحتی داره ولی تو. میتونی با رفتاری که از خودت جلو جمع نشون میدی اونا رو شرمنده کنی و نظرشون رو عوض کنی .

    با اینحال اینو بدون تو همه ی زندگیا ازین دخالتا هست اونی برندست و قدرتمنده که با محبت قلب همسرش رو مال خودش کنه اونوقت همسرش از هیچی دریغ نمیکنه برای خوشحال کردنش .

    الانم چندروزی صبر کن شاید از دستت عصبانیه ، بعد سه چهار روز اگه خبری ازش نشد یه سراغی ازش بگیر به شرط اینکه دوتاتون تغییر کنید و نزارید دیگران زندگیتون رو خراب کنن .
    منم همه ی اینارو قبول دارم، بار اولمون هم نیست که بحث میکنیم ولی دیگه از کتکاش خسته شدم، خیلی محکم میزنه، چند بار هم ازش خواهش کردم که این رفتارشو بذاره کنار ولی بازم وقتی که عصبی میشه چیزی جلوذارش نیست، چندبارم به زور گفته وسایلتو جمع کن برو منم هرچی پافشاری میکردم بی فایده بوده دقیقا وقتی که وسایلمو جمع میکردم برم دوباره جلوم وایمیساده که نمیذارم بری و دوباره کتک، من نمیدونم چجوری باید چیکار کنم نفرت خانوادش از دلم بره بیرون، بعد از دخالت خانوادش گفت بدون عروسی بریم سرخونه زندگیمون دیگه هم کاری به هیچکس نداریم منم وسیله هایی که خریده بودمو برداشتم و رفتم ولی دوباره مادرش رفته بود پیشش گریه کرده بوده من میخوام عروسیتون رو ببینم واسه همین رفتیم نوبت تالار زدیم،میگه من حرف خانوادم واسم مهم نیست ولی پای عمل که میرسه حرفاش عکس میشه، من نمیدونم این تنفری که از خانوادش به دلم هست رو چجوری پاکش کنم

  9. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11132
    نوشته ها
    3,135
    تشکـر
    6,908
    تشکر شده 4,097 بار در 2,142 پست
    میزان امتیاز
    14

    پاسخ : نمیدونم چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط پرنیان72 نمایش پست ها
    منم همه ی اینارو قبول دارم، بار اولمون هم نیست که بحث میکنیم ولی دیگه از کتکاش خسته شدم، خیلی محکم میزنه، چند بار هم ازش خواهش کردم که این رفتارشو بذاره کنار ولی بازم وقتی که عصبی میشه چیزی جلوذارش نیست، چندبارم به زور گفته وسایلتو جمع کن برو منم هرچی پافشاری میکردم بی فایده بوده دقیقا وقتی که وسایلمو جمع میکردم برم دوباره جلوم وایمیساده که نمیذارم بری و دوباره کتک، من نمیدونم چجوری باید چیکار کنم نفرت خانوادش از دلم بره بیرون، بعد از دخالت خانوادش گفت بدون عروسی بریم سرخونه زندگیمون دیگه هم کاری به هیچکس نداریم منم وسیله هایی که خریده بودمو برداشتم و رفتم ولی دوباره مادرش رفته بود پیشش گریه کرده بوده من میخوام عروسیتون رو ببینم واسه همین رفتیم نوبت تالار زدیم،میگه من حرف خانوادم واسم مهم نیست ولی پای عمل که میرسه حرفاش عکس میشه، من نمیدونم این تنفری که از خانوادش به دلم هست رو چجوری پاکش کنم

    خب عزیزم تو پست اولت نگفته بودی کتک هم میزنه .

    اصلا نزارش اینکارو کنه .

    بعضیا نمیتونن عصبانیتشون رو کنترل کن و دست بلند میکنن

    ولی اولا شما سعی کن هیچوقت به اون حد نرسونیش که دست بلند کنه روت ، یعنی یعی کن عصبیش نکنی ، نیش و کنایه ای نزنی .

    اگه هم خواست بزنه دم دستش نمون ، فرار کن تو اتاق برو

    درمورد نفرت از خانوادش ، خب خودتم خیلی باید تلاش کنی که نفرتشون رو از دلت بندازی بیرون .

    ساده نیست ، سخته ، ولی شدنیه

    بی تفاوت باش بهشون ، خیلی درگیر حاشیه نباشید ، چیزی که داره زندگیتون رو از هم میپاشه

    من فکر میکنم شما دوتا اصلا خودتون رو فراموش کردید فقط چسبیدید به خانواده ها

    یعنی این چی گفت اون چی گفت و چرا گفت

    حتما پیش مشاور برید و از مشاور بخواه که درمورد دست بزن داشتنش باهاش صحبت کنه

  10. 3 کاربران زیر از love بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2016
    شماره عضویت
    26207
    نوشته ها
    711
    تشکـر
    1,293
    تشکر شده 666 بار در 415 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : اجبار به ازدواج

    سلام دوست عزیزم
    بهترین راه برای مقابله با عصبانیت طرف مقابل سکوت هست، اولا شما نباید اونقدر عصبانیش بکنی که کار به اینجا برسه. دوما خانواده همسر مثل خانواده خود آدم می مونن و نمی شه از زندگیت جداشون کنی ، اینجا باید یکم سیاست به خرج می دادی اولا اینکه کلا خیلیها روی خانواده هاشون حساسن و بهتره که بدگویی نکنی پشت سرشون . دوما اینکه بهتر بود از همون اول هی خوبیشون رو جلو همه بگید تا به گوششون برسه اونوقت خودشون از رفتاری که با شما کرده بودن پشیمون می شدن. اینا که گفتم خیلی سخته اما زندگی سخته دیگه.
    حالا که دیگه کار از کار گذشته و کاری که نباید بشه شده ، یه زن هیچ وقت نباید وقتی که می خواد زندگیش رو ادامه بده برگرده خونه پدرش، چون این مساله خیلی تاثیر منفی روی اقایون می گذاره و خب شما هم که بدگو دارید دیگه بدتر.
    به نظر من برای برگشتن یکی از آشنایان رو واسطه کنید تا آشتی کنید و بعدش دیگه کلا مسیرتون رو عوض کنید. مسلما شما نمی تونید با خانواده همسرتون بجنگید چون به هر حال مغلوب این جنگ شما و زندگیتون هست. بهتره که از راه محبت و مدارا پیش برید و به خدا توکل کنید و بد خانواده همسرتون رو بهش نگید هیچ وقت .
    امیدوارم که موفق باشید.

  12. 2 کاربران زیر از merina بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Sep 2016
    شماره عضویت
    30886
    نوشته ها
    1,578
    تشکـر
    1,236
    تشکر شده 2,029 بار در 1,083 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : اجبار به ازدواج

    با این شرایط اصلا زیر بار ازدواج نرو و خانوادتون رو درجریان بگذارید حتی لازم شد تعهد کتبی بگیرید که خشونت به خرج نده.شما وقتی آنقدر بی حساب و کتاب ازدواح کردید مسلما بعد از ازدواج باعجله بچه و... یک طفل بی گناه رو قربانی یک ازدواج اشتباه میکنید.
    از همین جا جلوی این اشتباه رو بگیرید باید خانواده رو مطلع کنید

  14. کاربران زیر از siavash_en بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد