عزیزم توکل کن به خدا
مطمئن باش این آزمون هست برای تو
من مطمئنم اگه دل پدرت رو شاد کنی خدا جوری شادت میکنه که خودت باورت نشه چطور جهیزیه ات جور شد
من میدونم واقعا خیلی سخته
ما هم یه بار تو همچین شرایطی بودیم
با اینکه پدرم وضع مالیه خوبی داره اما یه سال مجبور شدیم همه طلاهامون رو بفروشیم
من وقتی به پدرم النگوهامو دادم گفت تو نمیخواد بدی همینا کافیه
ولی میدونستم کافی نیست
و به پدرم گفتم این النگوها رو برداره من بعدا هم میتونم بهترشو داشته باشم
پدرم برداشت
ولی من دیدم تو چشماش
دیدم غرورشو و نگرانیشو که چطور دلش میلرزه
میخواستم اون لحظه دنیا تموم بشه اما پدرم ناراحت نباشه
الان خیلی وقت از اون موقه میگذره خدا رو شکر همه چی خوب شد
منم الان النگو خریدم درسته با اینکه اصلا هم نمیپوشمشون
ولی خوشحالم اون لحظه پدرم رو درک کردم
هیچوقت روی پدرت رو زمین نذار هیچوقت
همسرت هم اگه واقعا دوستت داره که میگی داره پس درکت میکنه
میتونی براش توضیح بدی و عروسیت رو عقب بندازی
ولی من مطمئنم تو توکل کنی به خدا، خدا خودش به بهترین شکل جوابت رو میده
من خودم گذاشتم جای تو
من به جات بودم پولمو میدادم به بابام حتی اگه همسرم ترکم میکرد!
نمیدونم شاید حرف من درست هم نباشه و فقط نظر شخصی من هست
کما اینکه من امسال ارشد دانشگاه بین الملل قبول شدم اما نرفتم
میدونم پدرم پولشو بهم میده
اما اینو هم میدونم خرج های مهمتر از دانشگاه من هم هست
با اینکه امسال مجبور شدم عینک بزنم انقد که درس خوندن به چشمام فشار آورده بود
تو برای رضای خدا پدرت رو خوشحال کن، همون کسایی که خداوند انقد سفارششون رو به ما کرده
مطمئن باش خدا بی اجرت نمیذاره
یادت بیار که وقتی خیلی بچه بودی پدر و مادرت از چیزای خواستنی خودشون میزدن تا برای تو بهترین ها رو بخرن
سرزنششون نکن و بی چشم داشت بهشون ببخش