سلام . دوستان من یه مشکلی دارن نمیدونم چه جوری بنویسم . من 25 سالمه و از وقتی به دنیا اومدم پدرم معتاد بود و کار مشخصی نداشت . از همون اول مامانم خرج زندگیو میداد خیلی سختی کشیدیم . تو 7 سالگیم پدرمادرم از هم جدا شدن ولی بابام هیچ وقت دست از سرمون برنداشت و مامانم مجبور بود واسه جلوگیری از اذیتاش بهش پول بده . منم خیلی بچه درس خون و مظلومی بودم ، به خاطر زحمتایی که مادرم میکشید فقط درسمو خوندم و مدرسه تیزهوشان میرفتم و الانم مهندسی دانشگاه دولتی گرفتم . راستش تو همه ی این سال ها پدرم بارها ترک کردو واسه مدتی برگشت و مامانم هم چون خیییلی دوسش داشت قبولش میکردو فقط میگفت پدر بالا سر بچه ام باشه . اما هربار باز اعتیاد و از اون بدتر خیانت و بی مسئولیتی باعث جداییشون میشد. تو همه ی زندگیم پدرم حتی هزار تومنم به من خرجی نداده و اینجوری بگم اگه الان من بمیرم واقعا واسش اهمیتی نداره و فوق العاده بی مسئولیت و به فکر خودشه .. همه اینا گذشت تا سال پیش که من با همسرم نامزد کردم و قبلش همههههه ی زندگیمو مو به مو واسش توضیح دادم .. واسه مراسم خواستگاری بابام اومد و دیگه قول داده بود توبه میکنه و نمیذاره آبروی دخترش بره و این حرفا .. نامزدم به خواست خودش چیزی به خانواده اش نگفت و تیپ و حرف زدن بابامم جوریه که اصلا کسی باورش نمیشه آدم بد و بی مسئولیتی باشه
فقط اینو بگم که تو همه ی این یک سال بابام اذیتاشو خیییلی بیشتر کرد .. واسه گرفتن پول مواد خیلی مادرمو اذیت کرد و هرکاری کردیم سرکار نرفت .. اینبار حتی بیشتر از قبل بیخیال بود چون مطمئن بود ما واسه آبروریزی نشدن جلوی خانواده نامزدم کاری به کارش نداریم . ولی صبرمون تموم شد و از طرفی دایی هام هم وارد قضیه شدن و بابامو از خونه انداختن بیرون ( چون میترسیدیم بلایی سر من و مامانم بیاره ) الان پدرم هیچ جایی واسه رفتن نداره و هییییچ پولی هم نداره چون همه ی زندگیش از بقیه پول گرفته . هر روز بهم زنگ میزنه و تهدیدم میکنه زندگیتو بهم میریزم و کاری میکنم طلاق بگیری .. حالا پدر مادر نامزدم هم فکر میکنن ما چه خانواده با شخصیت و همه چی تمومی هستیم چون مادرم واقعا هیچی برام کم نذاشت و بهترین مراسما و هدیه ها رو واسمون گرفت و بابامم جلو اونا خیلی خودشو خوب نشون میداد .. بچه ها نامزدم خیییلی پسر خوبیه و واقعا منو دوس داره همه خانواده ام رو خوبیش قسم میخورن اما این چیزا اعصابشو خرد کرده .. نمیتونیم به خانواده اش چیزی بگیم همش ازمون میپرسن چرا رفت و آمد نمیکنین ؟ بابات کجاس چرا پاگشا میکنیم نمیاد ؟ چرا عروسی رو عقب میندازین ؟
از همه اینا بدتر دیشب بابام به نامزدم زنگ زد و گفت واسش پول بریزه
فقط خدا میدونه چقدر له شدم و گریه کردم .. همش میگم آخه من چه گناهی داشتم که از بچگی این بلاها سرم اومد .. خیلی تحقیر شدم با این کارش .. میترسم به پدر شوهرم زنگ بزنه و از اونم پول بخواد نمیدونم چیکار کنم خیلی خسته شدم از این زندگی .. دیشب تا صبح گریه کردم و فکر کردم خودم برم درخواست طلاق بدم .. نامزدم حق داره با یه دختر خانواده دار باشه نه من با اینهمه مشکلات