بیس ویک سالمه ازوقتی یادم میاددخترخوب وباهوشی بودم امازمان همه چی روعوض کردالآن دانشگاه علامه ام
امانمیتونم مثه قدیم باشم من ازرفتارپدرومادرم خسته ام دیگه نمیتونم تحمل کنم که همش بهم بی محلی کنن انگار نه انگارمنم آدمن اونامثه یه غریبه شدن میخوام خودموبکشم جمعه روبهترین وقت دیدم بی دردترین راه چیه؟راهنماییم کنید...
ممنون