سلام. متنم یه کم طولانیه ولی اگه لطف کنید بخونید و جواب بدید ممنون میشم.
من 24 سالمه از نظر خانواده گی, تحصیلی, مالی و ظاهری از وضعیت خوبی برخوردارم, و همین باعث میشه خانواده ام با ازدواجم با یه مرد مطلقه مخالف باشن.
این آقا تازه 34 سالشون شده, استاد دانشگاهم بودن روز جشن فارق التحصیلی گفتن ک مدت زیادیه ک ب فکر من هستن و ازم خواستگاری کردن, البته اصلا رفتاری نداشتن ک من بفهمم ب من حسی دارن و وجهه ی خیلی موجه ای دارن بین دانشجو ها. همون روز اول هم گفتن ک یه ازدواج ناموفق داشتن و الان 4 سال از جدایی شون میگذره و دلیل طلاق هم عدم تفاهم بوده. با این شرایطی ک جامعه داره برای من باکره بودن شوهرم از اهمیت چندانی برخوردار نیست حقیقتش, برای همین با خانواده ام مطرح کردم و اونا هم بدون اینکه ایشون رو ببینن مخالفت کردن منم اصراری نکردم.
یک ماه بعد ایشون با من تماس گرفتن و خواهش کردن ک من با خانواده ام صحبت کنم ک فقط اجازه ی خواستگاری بدن, پدر من اون موقع ایران نبود و ما یه ماه وقت داشتیم برا همین فرصت رو غنیمت شمردم و تو اون یه ماه ازشون خواستم از زندگی قبلیشون بیشتر بگن تا شناخت پیدا کنم البته فقط تلفنی و خیلی محدود بود رابطه مون.
ایشون توضیح دادن ک در سن 24 سالگی ازدواج کردن و فقط عشق تشکیل خانواده داشتن همین باعث شد عجله کنن و البته همسر سابقشون هم باهاشون صادق نبوده در مورد شرایطش وقتی میرن تو زندگی و اون همه تفاوت فرهنگی و اخلاقی و اعتقادی رو میبینن و بهشون مدام بی احترامی میشده سرد میشن نسبت ب اون خانوم ولی ب پیشنهاد اطرافیان ازدواج میکنن بلکه درست شه و البته از طلاق و عواقبش هم خیلی میترسیدن, ولی خب باز درست نمیشه و بعد از یه سال مشاور رفتن آخرین مشاور بهشون میگه از اسم طلاق نترسید شما هیچوقت با هم نمیسازید و همین الان توافقی جدا شید بهتره و اینا هم همین کارو میکنن, دوره ی زندگیشون ب این صورت بوده ک سه سال نامزد بودن ک تو اون دوره رابطه شون خیلی کم بوده ب خاطر سخت گیری های خانواده ی خانوم سابقشون و دو سال هم با هم زندگی کردن ک سال آخر فقط ب مشاوره ی طلاق گذشته.
خب ب نظرم طلاق بدی نیومد و گفتم از نظر من مشکلی نداره مادرشون تماس بگیرن. مادرشون تماس گرفتن و خانواده ی من سخت مخالفت کردن و گفتن مردم چی میگن ما دخترمون رو بدیم ب یه بیوه مرد.
اگرچه ب نظرم دلیل منطقی ای نیومد و علاقه هم پیدا کرده بودم ب اون آقا ولی بازم قبول کردم حرفشون رو و اصرار نکردم
یک ماه گذشت و از طریق یکی از دوستانم این آقا بهم پیام دادن ک هنوز ب فکر من ان و خواهش کردن ک خانواده ام شانس خواستگاری و آشنایی بدن. من خیلی مردد بودم اولش ولی بعد تصمیم گرفتم یه تحقیقی بکنم درموردش و ازونجایی ک استاد معروفی هستن سخت نیست این کار, هیچ کس هیچ چیز بدی از خودشونو خانواده شون نگفتن من بهشون گفتم ک یه مدت آشنا باشیم اگر بهم میخوردیم اونموقع من برای خواستگاری اومدن (نه ازدواج) اصرار میکنم ب خانواده ام.
الان حدود 4 ماهه با همیم و من واقعا چیز بدی ازشون ندیدم و اینطورم نیست ک فقط بخوان ب میل من برخورد کنن وقتی مخالف باشن یا انتقادی باشه راحت میگن و منم همینطورم خودشون هم خیلی حساس بودن ک خوب همو بشناسیم چون ب هر حال ضربه ی بزرگی خوردن قبلا.
تصمیم گرفتم با خانوم سابقشون صحبت کنم و همین کار رو هم کردم. اولش ازم پرسیدن ک با این آقا دوستم یا نه و من گفتم نه, بعد گفتن اگه باهاش رابطه داشتی سخت میشد باور حرفام ولی الان میتونم راحت حرف بزنم از هر کی بپرسی چ جور آدمیه تاییدش میکنه اما این آدم بسیار سرد و بی احساس بود با من در حدی ک فکر میکردم دارم با یه سنگ زندگی میکنم و الان ک دوباره ازدواج کردم و گرمی زندگیمو میبینم میفهمم چ ظلمی کرده ب من, در کل نصف مکالمه رو داشت از زندگی فوق العاده ی در حال حاضرش تعریف میکرد ک خیلی برام عجیب هم بود. از خانواده ی این آقا خیلی تعریف کرد و گفت عالی ان ولی خودش سرد بود و کارایی میکرد ک من دوست نداشتم مثلا ب من میگفت باید نماز بخونی اما ب نظر من فقط برای ظاهر فریبی بوده این قضیه و اهمیت نمیداد ب بودنِ من در کنارش.
آخرش گفت من در کل نمیگم بده ولی سرد بودن و بی احساس بودنش با من وحشتناک بود و خیلی اصرار کرد ک اصلا نگم ب این آقا ک چ چیزایی درموردشون گفتن.
خب من خیلی تعجب کردم, چون این آقا اصلا با من سرد و بی احساس نیستن و دقیقا بر عکسشِ, ب نظر من حتی خیلی احساسی ان! البته حس کردم ک این خانوم میخوان بهم بزنن این این ازدواج رو چون اگه واقعا سنتی بود هیچکس ریسک زندگی با یه مرد سرد رو قبول نمیکنه و تقریبا ب هر حربه ای ک میتونستن چنگ زدن برای پشیمون کردن من, حتی تیپ و ظاهر ایشون رو هم زیر سوال بردن... خیلی هم در مورد خودمو شرایطم سوال پرسیدن.
ب هر حال کمی درگیر شد ذهنم, میشه یه نفر با یکی اونقدر سرد باشه و با من انقدر گرم و احساسی؟ البته ما رابطه ی جنسی ب هیچ وجه نداشتیم اما خب حس و تمایلشون کاملا ملموس و مشهوده. ایشون گفتن پیش هر مشاوری ک من بگم میان اما تا چ حد مشاور میتونه کمک کنه ک بفهمم واقعا سرده یا نه؟
از نظر فرهنگی و اخلاقی و اعتقادی ب نظر میاد خیلی تفاهم داریم... چ چیزای دیگه ای رو باید فاکتور قرار بدم؟
ب نظرتون ازدواج با یه مرد مطلقه میتونه چ عواقبی داشته باشه؟
متنم خیلی طولانی شد ولی ممنون میشم اگه جواب بدید.