سلام.من 22 سالم هست.7سال پیش با پسری(محمد) آشنا شدم و 3سال با هم رابطه داشتیم.متاسفانه خانواده ی او متوجه موضوع شدند.مادر او به شدت مخالفت کرد و او هم به دلیل سن کم نتوانست مقابل او ایستادگی کند و ما از هم جدا شدیم.من تا 2سال واقعا حالم بد بود و از او هیچ خبری نداشتم چون گوشیش خاموش بود.3سال از این قضیه گذشت تا اینکه دی ماه پارسال زنگ زد.اوایل زیاد با هم رابطه نداشتیم هر چند وقت یکبار خودش زنگ میزد و همینطوری در مورد کارهای و درمورد کارهای روزمره باهم میحرفیدیم اما در مورد ازدواج نه.ولی اون به من ابراز علاقه میکرد.تا اینکه در این مدت یکی از همکلاسیام (بهرام) ازم خواستگاری کرد.از بهرام طی 3سال همکلاسی بودن شناخت خوبی داستم و یک پسر خیلی خوب و متین هستش.من هم چون میدونستم مال من و محمد درست شدنی نیست قبول کردم.(ولی بی هیچ علاقه ای)پیش خودم گفتم حتما به مرور زمان درست میشه.با مادرم در میون گذاشتم اون هم موافقت کرد.با بهرام حرف زدیم واقعا یک مرد تمام عیار هستش.من گفتم بمونه امسال درسمون تموم شد نامزد کنیم.ت. این9ماه با بهرام در حد اس ام اس و تماس تلفنی چند بار بیرون رفتن با هم رابطه داشتیم.من کمی حس دوست داشتن نسبت بهش داشتم ولی عشق نه.الان چند وقته محمد خیلی بهم زنگ میزنه و در مورد ازدواج و ابراز علاقه ی زیاد میکنه.ولی باز هنوز از مادرش مطمئن نیست.میگه تو این3سال با هیچکس نبوده چون هنوز منو دوست داشته ولی به خاطر مادرش نمیتونسته بهم زنگ بزنه.منم دوباره اون عشق سرکشم بیدار شده . دوباره همه وجودم شده محمد.از طزفی بهرام شدیدا بهم وابسته شده.الان نمیدونم با دل و عشق پاک بهرام چکار کنم چون از عاقبت دل شکستن میترسم.از طرفی بادل خودم چکار کنم چون هیچ حسی بهش ندارم هر کاری میکنم محمد جلوی چشامه