در کشور ما هیچ نهادی، مهارتهای زندگی را به نسل جوان آموزش نمی دهد و این امر در کنار مشکلاتی از جمله مهیا نبودن امکانات زندگی باعث شده تا بسیاری از ازدواجها در سال اول زندگی به طلاق ختم شود.


از طلاق به عنوان منفورترین حلال در اسلام نام می برند. عملی که تمام ادیان آسمانی تا جای ممکن آن را نهی کرده اند. کشوری با این همه غنای مذهبی، فرهنگی و ادبی این روزها دارد با مشکلی به عنوان طلاق دست و پنجه نرم می کنند. به هرجا که پا می گذاری و به هر دادگاه که می روی پرشده از کلمه طلاق، انگار که دارد با ما ایرانی ها اجین می شود و حالا که دارند از نوعی از طلاق به عنوان طلاق عاطفی نام می برند.
اگر طلاق پایان یک زندگی مشترک است، پس اول این زندگی یعنی ازدواج چگونه بوده که آخرش به طلاق رسیده است؟
عوامل متعددی باعث ایجاد طلاق و پایان یک زندگی مشترک که قرار بود شیرینی اش تا ابد ادامه داشته باشد وجود دارد. عواملی همچون مشکلات اقتصادی، اعتیاد، خیانت، سن، بیماری جسم و روح و ... که هرکدام در جای خودش قابل بحث است.
جدای از اینکه باید دید طلاق فیزیکی و طلاق عاطفی چه صدمات جبران ناپذیری به افراد یک خانواده و به تبع آن چه آسیب هایی به جامعه وارد می کند. به عنوان مثال اکثر مردم مشکلات اقتصادی را بیشترین عامل طلاق می دانند، این در حالی است که آمارهای رسمی نشان می دهند در مناطق مرفه نشین بالاترین میزان آمار طلاق وجود دارد.
هرچند در کشور ما رسم شده هرگاه می خواهند مشکلی را برطرف کنند اول همدیگر را متهم می کنند، اما کارشناسان مسائل اجتماعی ریشه افزایش پدیده طلاق و زنهای مطلقه و طلاق های عاطفی در کشور را بی توجهی به آموزش مهارتهای زندگی عنوان می کنند و می گویند: در کشور ما هیچ نهادی، مهارتهای زندگی را به نسل جوان آموزش نمی دهد و این امر در کنار مشکلاتی از جمله مهیا نبودن امکانات زندگی باعث شده تا بسیاری از ازدواجها در سال اول زندگی به طلاق ختم شود.
در شهری همچون تهران مسائل اقتصادی عامل افزایش پدیده طلاق نیست و باید علت آن را در عدم آموزش مهارتهای زندگی جستجو کرد، چرا که بسیاری از جوانان در زمان آغاز زندگی مشترک هیچ آشنایی با مسائل و مشکلات زندگی ندارند. دو انسان با فرهنگ، منش، خانواده و نگرشهای متفاوت در زیر یک سقف زندگی مشترک خود را آغاز می کنند و این در حالی است که هیچ نهادی برای آشنایی آنان با مسائل زندگی تلاش و اقدامی نمی کند و این امر باعث می شود تا امروز با آمار نگران کننده ای در خصوص طلاق و زنان مطلقه مواجه باشیم.

امروزه ازدواجها به صورت شتابزده انجام می شود و چون انسانها در برخوردهای اول رفتار و واقعیت وجودی خود را بروز نمی دهند، پس از ازدواج رفتارهای نمایشی همچون پرده ای کنار می رود و رفتارها و چهره واقعی دو زوج نمایان می شود و در آن شرایط است که دو جوان احساس می کنند که به اندازه جغرافیای انسانی از یکدیگر فاصله دارند و وقتی راه حلی برای مسئله نیاموخته اند، بنابراین به پاک کردن صورت مسئله اقدام می کنند و تقاضای طلاق می دهند.

طلاق عاطفی: که به سردی رابطه میان زن و شوهر گفته می شود و در واقع در این رابطه ضعف ارتباط عاطفی زن و شوهر منج می شود به سردی تمامی روابطی که یک زوج می توانند با هم داشته باشند مانند رابطه روحی، جسمی، عاطفی و حتی گفتاری. وجود این مشکل در یک رابطه باعث بی مهری و کم شدن انرژی مثبت در خانواده می شود. زوج ها در بیگانگی دنیای یکدیگر گم شده اند و فقط برای هم حکم یک هم خانه یا یک مصاحب که به او عادت کرده اند را دارند. این افراد با فاصله ای که از لحاظ روحی و جسمی با یکدیگر دارند، خط قرمزهایی را برای همدیگر مشخص کرده اند و هرکدام در خلوت خود دیگری را متهم می کند.
کودکانی که والدینشان از ازدواج خود راضی نیستند اما با هم زندگی می کنند، تحت تاثیر تنش ناشی از روابط آنها به اضطراب یا افسردگی یا اضطراب عاطفی دچار می شوند. در این خانواده ها افراد نسبت به خانه خود حسی که باید داشته باشند را ندارند. همه افراد خانواده به هر نحوی می خواهند زمان کمتری را در خانه سپری کنند. جو سرد، بی روح و سکوت خالی از شور و نشاط در خانه حاکم است و این جو همه را فراری می دهد. بچه ها در این خانه هیچ حس امنیت و آرامشی دریافت نمی کنند و بیشتر تمایل دارند وقت خود را بیرون از خانه و با دوستان خود بگذرانند؛ جامعه ناامن آماده پذیرش این افراد است و متاسفانه این بچه ها تمایل به استفاده از موادمخدر، ارتباط های ناسالم و نامشروع و انجام کارهای خلاف و غیرعرف نشان می دهند و هم به خود و هم به جامعه آسیب وارد می کنند و برخی نیز دچار افسردگی و در خود فرورفتن می شوند و مسلما چنین بچه هایی برای آینده خود و تشکیل یک زندگی جدید هیچ الگوی مناسبی پیش رو نداشته و شاید آنها نیز در آینده دچار مشکل پدر و مادرهای خود شوند. طلاق عاطفی معمولا از شکایت و گله گذاری زوج ها نسبت به هم شروع می شود.
انتظاراتی که گفته می شود ولی برآورده نمی شود در واقع نیازهای دوطرف از یکدیگر تامین نمی شود. به نیازها و خواسته های دیگری اهمیت داده نمی شود، طوری که انگار زن و شوهر یکدیگر را می بینند ولی صدای هم را نمی شنوند و این مرحله آغازین شروع طلاق عاطفی است.
در هر سنی و با هر شرایطی می توان انتظار به وجود آمدن طلاق عاطفی را داشت؛ نمی توان گفت که علت به وجود آمدن طلاق عاطفی خانواده ها به هم شباهت دارد؛ این مشکل می تواند در رابطه یک زوج جوان که سن ازدواج آنها 2 تا 3 سال است رخ دهد یا می تواند در یک خانواده ای که چند بچه کوچک و بزرگ دارد باشد، یا حتی در خانواده ای که بچه هایشان به حدی رسیده اند که هرکدام به دنبال زندگی خود رفته اند رخ دهد که به اصطلاح به این مرحله سندرم آشیانه خالی نیز گفته می شود.
فردی که دچار طلاق عاطفی شده است به خود و سلامت فردی خود بی توجه می شود و حتی به سلامت دیگر افراد خانواده نیز اهمیت کمتری می دهد؛ وظایف خود را به درستی انجام نمی دهد و مسئولیت های خود را در مقابل دیگر افراد خانواده به سردی و بی هیچ میل و رغبتی انجام می دهد، علی رغم کوشش های همسران بیشتر به خاطر وجود بچه ها_ برای نرسیدن به مرحله جدایی، بسیاری از پیوندهای زناشویی عاشقانه به طلاق رسمی و درصد بالایی از مابقی نیز به طلاق عاطفی منتهی می شود. نه تنها طلاق فیزیکی بلکه طلاق های عاطفی نیز برای خود افراد نتایج سوئی را به دنبال دارد، بلکه برای جامعه هم مشکل ساز می شود، زیرا تاثیر خاموشی روابط زن و مرد در فعالیت های خارج از خانه هم دیده می شود و زن و شوهری که مدتی است دچار اختلاف شده اند از لحاظ روانی نیز آمادگی لازم برای فعالیت های خارج از خانه ندارند.
به راستی راه حل مناسب برای حل مشکل به عنوان طلاق به عهده چه کسانی و یا نهاد و سازمانی می باشد، اما راه های مقابله با پدیده ای به عنوان طلاق چیست و چه نهاد و یا اینکه چه کسانی یا چه وظیفه آگاهی بخشی به جوانان و خانواده های آنان برای یک ازدواج دارند؟ وظیفه ما به عنوان شخصی از اجتماع که قرار است در این جامعه زندگی کند، چیست؟